سایت جامع شهید هاشمی نژاد

شهيد در روايت :

شهيد هاشمي نژاد در آئينه توصيف امام
عنوان :

خون شهدا ، احياء‌ كننده اسلام

تاریخ :

1360/07/07

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

در روز شهادت امام جواد (سلام الله عليه) يكي از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسيد ، شهيد هاشمي نژاد كه من از نزديك با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهيد را لمس كرده بودم ، مراتب فضل و مجاهدت او بر اشخاصي كه او را مي شناسند پوشيده نيست …

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]امروز در روز شهادت سلف صالح ، اين خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد و من  نمي دانم كه انگيزه اين شرارت ها كه مشغولند اين گروهك هاي ضعيف نادان و عمال          قدرت هاي بزرگ ،‌ خصوصاً آمريكا چه مي خواهند و چه انگيزه اي دارند ؟ اينها انگيزه اين را دارند كه 36 ميليون جمعيت ايران و ميليون ها جمعيت هاي مسلم و مستضعف جهان را كه همه پشتيبان اين جمهوري هستند ، مي خواهند با ترور بعضي شخصيت ها ، اينها را از اين راهي كه راه اسلام است ، منحرف كنند . آنها نمي فهمند كه اين توده هاي عظيمي كه چون سيل خروشان در تمام كشور در مقابل قدرت هاي بزرگ ايستاده اند با ترور اشخاص ، ولو هر چه بزرگ و ارجمند باشند ، اينها به خودشان سستي و فتور راه نمي دهند ، بلكه منسجم تر مي شوند . اينها مي خواهند با كشتن اولاد پيغمبر و با به عزا نشستن امام عصر (سلام الله عليه) و مؤمنين ، ضربه به اسلام بزنند . اسلام از اين شهدا و بالاترين شهدا را در راه هدف تقديم كرده است ، اسلام مثل خود رسول الكرم را و مثل اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) و ائمه معصومين و علماي بزرگ را در طول تاريخ فداي اين راه و هدف نموده ، چه باك از اين كه اين فرزندان اسلام كه شهادت براي آنها افتخار و براي ملت ما افتخار آفرين است ، از دست بروند ؟ اگر ميزان هدف است و اگر ميزان اسلام است و پياده كردن احكام قرآن است ، اين هدف به جاي خودش هست و هر يك از اينها كه شهيد بشوند با آن كه بر ما ناگوار است ، لكن براي هدف مفيد است . اين هدف كه از عهد آدم تا كنون مورد نظر خداي تبارك و تعالي و مورد نظر انبياي عظام و مورد نظر اولياي خدا بوده است و همه در راه اين هدف فداكاري كرده اند و خود يا فرزندان خود را در راه اين هدف نثار كرده اند خون آنها را ، اين هدف به پيش مي رود و با اين شرارت هاي كه اين گروه هاي فاسد به راه انداخته اند هدف از دست نخواهد رفت . و ملت رزمنده و شريف ايران خود را حاضر كرده است ، براي خدا همه چيز خودش را فدا كند ، پس اينها اگر هدف شان هدم اسلام است ، اسلام با اين خون ها زنده مي شود و اگر         هدف شان اين است كه جمهوري اسلامي از بين برود ، جمهوري اسلامي با اين خون ها آبياري مي شود و اگر هدف شان خدمت به آمريكا و شوروي و امثال اينهاست ، جزا را از آنها مطالبه كنند و خداي تبارك و تعالي براي آنها لعنت و ملت ما نفرين ابدي را خواستار است ... ما در عين حال كه از شهادت يك همچو مرد جوانمرد فاضل عالم مجاهدي متأثر هستيم ، لكن از آنجا كه هر يك از اين شخصيت ها از دست ما برود به اسلام كمك است ، به مخالفين اسلام لعن است و نفرت و دليل ضعف آنهاست . خدمت مي خواهند بكنند به قدرت هاي بزرگ ، آن هم در وقتي كه آنها شكست خورده اند و صدام انگل هم شكست خورده است و به زودي به شكست نهايي منتهي خواهد شد . اينها مي خواهند با كشتن يكي از اولاد رسول الله ، نگذارند صدام شكست بخورد ، اين خيال باطلي است ، صدام شكست خورده است و شرف و حيثيت نداشته است و اگر داشته است ،‌ از دست داده است . اينها مي خواهند كه مردم را در رأي رياست جمهوري سست كنند با كشتن يك فرد ولو اين كه هر چه بزرگ باشد و متعهد ، مردم ما از رأي دادن به رياست جمهوري و از حاضر شدن پاس صندوق ها براي كمك به اسلام و جمهوري اسلامي ، خيال كردند سست مي شوند !‌ اين هم يك خيال باطل است و ملت ما اين مسئله را يك مسئله الهي شرعي و يك تكليف خدايي مي داند كه به پاي صندوق ها در روز جمعه ان شاءالله برود و با صف هاي طولاني مرصوص به شخصي متعهد رأي بدهد . اينها مي خواهند مردم ما را تضعيف كنند ، روحيه شان را براي شهادت يك نفر ، ده نفر ، صد نفر ، هزار نفر ،‌اين خيال خيال خام باطلي است ،‌اينها مي خواهند انتقام بكشند از رسول الله كه اولاد او را به شهادت مي رسانند ؛ انتقام بكشند كه رسول الله يك همچو ديني را آورده است كه بر خلاف خواسته آنهاست . و آنها نمي خواهند كه اين دين به آن طوري كه خدا مي خواهد و رسول خدا مي خواهد در اين مملكت پياده شود و حالا انتقام مي كشند از كسي كه مصدع اين دين است و اولاد او را به شهادت مي رسانند ، اين انتقام هم براي آنها روسيايي است ،‌ و براي ملت ما به هيچ وجه سستي ايجاد نخواهد كرد . من در ضمن اين كه به همه ملت ايران و علما و مراجع اسلام و خصوصاً اهالي محترم خراسان و علماي بزرگ خراسان تسليت مي گويم ، تبريك هم به آنها مي گويم كه يك همچو افراد متعهد ، عالم ،‌ گوينده و مجاهد تسليم مي كنند و تقديم مي كنند براي اسلام و براي پيشرفت احكام اسلام .[/show_more]
توصيف مقام معظم رهبري
عنوان :

پدر فداكار ، برادر دلسوز و فرزند ارزشمند ملت بود ....

تاریخ :

1384

مقام معظم رهبري ،‌ آيت الله خامنه اي از ياران و همرزمان قديمي شهيد هاشمي نژاد هستند . هر دوي آنها نقش مؤثري در رهبري مبارزات ضد رژيمي از سال 42 به بعد در مشهد داشتند و هنگامي كه يكي از آن دو در بند طاغوت اسير بود ، ديگري كار او را ادامه مي داد . شهيد هاشمي نژاد استادي بود مبارز و مجاهدي خستگي ناپذير كه در طول زندگي سراسر مبارزه اش براي برپايي حكومت اسلامي كوشيد .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]در اين مقوله پاي صحبت يار و همرزم قديمي آن شهيد بزرگوار مي نشينيم . بسم الله الرحمن الرحيم آقاي هاشمي نژاد را همه مردم خراسان و بسياري از مردم سراسر كشور مي شناسند و از خدمات ارزنده اين عالم بصير و بزرگوار آگاهند ، لكن من به مناسبت اين كه بخشي از دوران كارم را با او در مشهد گذرانده ام و نيز به علت همكاري چندين ساله ام با ايشان ممكن است معلومات بيشتري از اين چهره درخشان اسلامي داشته باشم كه در اختيار مردم مي گذارم تا مطلع شوند . آقاي هاشمي نژاد اصلاً‌ اهل بهشهر مازندران بود ، ايشان از مدت ها پيش حدود شايد سال هاي 35 – 36 به مشهد آمد و در آنجا با يك خانواده مشهدي ازدواج كرد و تقريباً مشهدي شد . در همان حال وي در قم به تحصيل خود ادامه مي داد ، تصور مي كنم حدود سال هاي 40 و 41 بود كه او از قم به مشهد عزيمت كرد و در آنجا سكونت گزيد ، ما آن وقت قم بوديم . وقتي مبارزات سال 41 آغاز شد ، آقاي هاشمي نژاد جزو فعال ترين عناصر مبارز در خراسان بود و در ميان علماي مشهد او يك عنصر اصلي و فعال محسوب مي شد . در سال 42 وي در تهران سخنراني داشت كه پس از آن او را به همراه عده زيادي از ديگر علما و خطباي تهران دستگير كردند ، او مدتي در زندان ماند و اين اولين بازداشت او بود . آقاي هاشمي نژاد در راه مبارزه از همان گام هاي نخست طعم تلخ آزار ، تعقيب و زندان رژيم را چشيد و ليكن اين زجرها همان طور كه انتظار مي رفت تأثيري نبخشيد ، جز آن كه او را در راهش استوارتر كند . اين واقعيت را مي توان در فعاليت هاي پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده كرد . در مشهد در يكي از فصول منبر و سخنراني كه دقيقاً يادم نيست دهه فاطميه يا مناسبت ديگري بود(واقعه مسجد فیل) ، او سخنراني هاي مفصلي ايراد كرد و در آنجا لوايح ششگانه شاه را كه آن روز با هياهوي بسيار از آن ياد مي شد و بنا بود كه به اسم انقلاب به زور به خورد افكار عمومي حقنه شود ، حلاجي كرد . آن لوايح را با استدلال و بحث متين رسوا كرد به طوري كه در آخرين جلسات اين دوره سخنراني رژيم بالاخره طاقت نياورد و به مسجدي كه او در آنجا سخنراني مي كرد ، وحشيانه حمله برد . مأموران دستگاه در آن روز به مردم تيراندازي كردند و عده اي هم زخمي شدند و سرانجام آقاي هاشمي نژاد را دستگير كردند ، اين دومين بازداشت آقاي هاشمي نژاد بود . بعد از آن او در مشهد فعاليت خود را كمتر كرد ، اما براي سخنراني هاي مذهبي به ديگر شهرها از جمله تهران مي رفت و همچنان به مبارزات خويش ادامه مي داد . در مشهد فشار و اختناق دستگاه خيلي زياد بود و ساواك روي او حساسيت زيادي داشت و وي ناگزير بود كه مقداري به ملاحظه بگذارند و فقط در فصول منبر كه براي سخنراني به شهرستان ها مسافرت مي كرد ، به هدايت افكار و بسيج مردم مشغول باشد . البته او در اين خلال تأليفاتي داشت و به كار قلمي هم مشغول بود ،‌ در اين دوران او چند تأليف در زمينه هاي اجتماعي ، اسلامي و مسائل اعتقادي از خود به جاي گذاشت كه از ديد تفكر عام مردم كتاب هاي بسيار رايج و مطلوبي بودند ، به طوري كه آثار او دست به دست مي گشت و مورد استفاده افراد قرار مي گرفت . در طول همين چند سال كه در مشهد بود به فعاليت هاي اجتماعي و درسي نيز پرداخت . وي هم در حوزه تدريس مي كرد و هم فعاليت اجتماعي داشت ، پاسخ به سؤالات جوان ها از لحاظ فكري يكي از خدمات او در اين دوران بود . او كانوني براي جوابگويي به پرسش هاي مذهبي جوان ها تأسيس كرده بود كه در آنجا جوانان عقده هاي ذهني خود را باز مي كردند. از سال 1351 فعاليت هاي سياسي آقاي هاشمي نژاد مجدداً گسترش پيدا كرد به طوري كه در سفري كه به شيراز و اصفهان رفته بود به علت سخنراني هايي كه در آنجا انجام داده بود وي را دستگير كرده و دو سه ماهي در اصفهان زنداني بود . بعد از آن فعاليت هاي مشترك ما شروع شد ، او با جمع كوچكي كه آن روز كار مي كرديم و كارهاي پنهان از چشم دستگاه را سر و سامان مي داديم مشغول همكاري شد . با پيوستن آقاي هاشمي نژاد به آن جمع كوچك ، جمع ما نيرو و نشاط تازه اي گرفت و فعاليت هاي گسترده تري را شروع كرد . در سال 53 يا 54 او مجدداً به دنبال فعاليت هاي سياسي تند و بي پروايي كه داشت به اتفاق آقاي طبسي در مشهد دستگير شد . اين بار گرفتاري او در زندان دو سال به طول انجاميد ، در اواخر سال 55 او در زندان مشهد از نزديك با گروهك ها آشنا شد و از مجموع اين برخوردها تجربيات ارزنده اي اندوخت و دريافت هاي خود را به خارج از زندان منتقل كرد . از همان اوقات بود كه كينه آقاي هاشمي نژاد در دل گروهك منافق پديد آمد ، زيرا او از نزديك چم و خم كارهاي آنها را ديده و دورويي ، نفاق و انحرافات فكري آنها را لمس كرده بود . وقتي وي از زندان بيرون آمد ، ضمن اين كه انحرافات اين گروه ها را به خوبي مي دانست ، در صدد آن بود كه شايد بتواند آنها را با ملاطفت و ملايمت و نصيحت به مسير صحيح بكشاند و در اين راه چه كوشش ها كه نكرد . در يك برهه از زمان او به راستي بزرگوارانه در مقابل آنها نرمش نشان داد ، ليكن بالاخره مشخص شد كه اينها از خط فكري و عملي غلط و منافقانه خويش دست بردار نيستند ، اين بود كه او پس از آن همه بي اثر ماندن ملاطفت و نصيحت ، بالاخره قاطعانه در مقابل آنها ايستاد . آقاي هاشمي نژاد از جمله كساني بود كه پيش از بقيه چهره هاي معروف مورد غضب و اتهام گروه هاي منافق و افراد وابسته به آنها قرار گرفت . در سال 57 كه شعله انقلاب روشن شده بود و به تدريج در مشهد يكي از گردانندگان اصلي محركت هاي مردمي شد ، او شب وروز به سر و سامان دادن و هدايت فكري جنب و جوش هاي اسلامي مشغول بود . من وقتي كه در آن سال از تبعيد به مشهد بازگشتم ديدم كه آن شهر بر محور ايشان و آقاي طبسي مي گردد . اين دو نفر تمام توان خود را وقت در تب و تاب نگهداشتن مبارزه مي كردند . البته همه علما و فضلا و طلاب در اين زمينه نقش داشتند ، اما كارگردان و سر رشته دار مسائل عده معدودي بودند كه از جمله مؤثرترين آنها آقاي هاشمي نژاد بود . همان وقت هم او از سوي ساواك مورد سوء‌ قصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب كردند ، اما خوشبختانه آن شب او در خانه نبود . آن روزها (در دي ماه يا آذر ماه) ما روزها در يكي از مساجد جمع و مشغول كار مي شديم و شب ها به خانه هاي خودمان نمي رفتيم ، چون شب ها منازل ما ناامن بود . شب ها را عموماً با هم در منازل دوستان ، جايي دور از چشم جاسوس هاي ساواك مي گذرانديم و در همان شب ها با مواد منفجره به منزل ايشان حمله كردند و به منازل ديگران مثل منزل آقاي طبسي و منزل خود بنده هم حمله كردند ، ولي آن سوء‌ قصد به جايي نرسيد . آقاي هاشمي نژاد نقش بسيار مؤثري در جريان هاي پيش از انقلاب داشت و پس از آن كه من به دستور امام به تهران آمدم ، ديگر همه بار بر دوش او و آقاي طبسي بود تا آن كه انقلاب پيروز شد . وقتي انقلاب به پيروزي رسيد اين مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزايي داشت . او به اتفاق برادر عزيز ديگرمان آقاي طبسي كه خداوند ايشان را حفظ كند و طول عمر بدهد ، توانست پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگه دارد و سلاح ها را حفظ كنند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نمايد . شرح احوال آقاي هاشمي نژاد در ماههاي نخست پس از پيروزي ،‌ داستان چندين ماه كار توان سوز و پيگير بود . در انتخابات خبرگان او از مازندران انتخاب شد و براي تدوين قانون اساسي به تهران آمد . بعد از آن وي در مشهد مشاغل رسمي را قبول نكرد و ليكن اداره كلاس هاي درس ،‌ اداره حزب جمهوري اسلامي شاخه مشهد و اداره فكري جوانان آن سامان به عهده آقاي هاشمي نژاد بود . اينها مسئوليت هايي بودند كه او با كمال قدرت از عهده شان بر مي آمد . بعد از پيروزي انقلاب ، بي شك كانون تفكرات اسلامي در خراسان ، شخص آقاي هاشمي نژاد و كلاس هاي ايشان بود و در هر برهه اي از زمان ، هر جا شبهه ، اشكالي و سؤالي بود زبان گويا و فكر قوي ايشان بود كه مي توانست عقده ها را باز و مشكلات را حل كند . در طول مدت بعد از انقلاب و همچنين در دوران حركت عمومي مردم پيش از پيروزي انقلاب آن سخنراني هاي پرشور ،‌ گرم و عميق آقاي هاشمي نژاد بركات زيادي را به بار مي آورد و در همه جا به افكار عمومي مردم سمت و سو مي داد . غير از سخنراني ها و خطبه هاي پرشوري كه او ايراد مي كرد بايد بگويم كه زندگي اين عالم بصير با همه فراز و نشيب هايش بر روي هم يك خطابه پرشور و هنرمندانه بود و به قول شاعر : به سر برد او خطبه نامدار فرود آمد از منبر روزگار مسئوليت سنگين خود را از سال 1341 تا ماه پيش (يعني در طول 19 سال) به خوبي انجام داد و با كمال سربلندي و سرافرازي به لقاء الله پيوست و به شهادت رسيد . البته براي شخصي مثل اين عالم بصير ، سخنور و بزرگوار يك افتخار است ، همچنان كه براي قاتلان و دشمنانش مايه روسياهي است . هاشمي نژاد از لحاظ شخصيتي فرد متواضع ، شجاع ، خوش فكر ، خوش قريحه ، زحمت كشيده و درس خوانده بود . بي طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام كار مي كرد و به كار علاقه داشت ؛ صداقت ، اخلاص و وفاي به عهد او را همه مي دانند . او يك شخصيت از همه نظر ممتاز بود . من احساس مي كنم برادر عزيز و گرانبهايي را كه قلباً و روحاً به او خيلي متكي و همواره به او دلخوش و اميدوار بودم ، از دست داده ام . مردم خراسان يك پدر دلسوز و يك برادر علاقمند و فداكار را از دست دادند و ملت ايران يك فرزند ارزشمند و كم نظير را . او در قضاياي جنگ تحميلي دو نوبت به مناطق جنگي آمد ، يك بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتيم و چند روز را با ما ماند و بعد به اتفاق به دزفول رفتيم و در آنجا هم در پشت جبهه خدمات ارزنده اي انجام داد . خدايش رحمت كند و به ملت در مقابل از دست دادن اين گوهر گرانبها عطيه ارزنده اي عطا نمايد . خداوند اين خسارت را خود جبران كند و به بازماندگان اين بزرگمرد و فرزندانش و به همسرش صبر و اجر فراوان عنايت كند . به نقل از : قله پارسايي ، عبدالكريم كوهستاني زمينه سازان ظهور امام عصر (عج) ، 1384 .[/show_more]
آیت الله علم الهدی
عنوان :

شهید هاشمی نژاد خطیبی بود که در کشور کم نظیر بود

تاریخ :

شهید هاشمی نژاد خطیبی بود که در کشور کم نظیر بود.مشهد هم شهر خطابه بود.
بنده ایشان را یک معجونی از شهید مطهری و شهید بهشتی می دانم. یعنی ایشان آن صلابت شهید بهشتی را داشت درمسایل انقلابی و آن مایه فکری شهید مطهری رادارا بود . قدرت سازندگی شهید مطهری وصلابت خاص شهید بهشتی را داشت.
این خاصیت شهید هاشمی نژاد عین شهید مطهری بود،درست مثل کسی که الان جامعه در یک نقطه خاصی از نظر درمان بیماری فکری نیازمند به یک داروست و همونو باید الان برساند (شهید هاشمی نژاد)همانگونه بود

آيت الله ناصر مكارم شيرازي
عنوان :

سخنراني هاي او از علل پيشرفت انقلاب بود

تاریخ :

من در سه جريان از نزديك با شهيد بزرگوار ، مرحوم شهيد هاشمي نژاد در تماس بودم و در اين تماس هاي نزديك با ويژگي هاي مختلف و مهمي در شخصيت ايشان آشنا شدم . يكي در دوران زندان در پانزدهم خرداد كه در سنه 1342 واقع شد كه به اتفاق ايشان و مرحوم شهيد مطهري و جمع زيادي از بزرگان تهران و قم يك ماه و نيم را در زندان در كنار هم در يكجا با هم بوديم كه من در آنجا مراتب تعبد ايشان به مسائل اسلامي و آن متانتي را كه شايسته يك زنداني با شخصيت است ، ديدم ؛

همچنين در بحث هاي علمي كه صبح و عصر معمولاً در زندان طرح مي شدند كه واقعاً از وقتمان استفاده كنيم ، ايشان در آن مباحث به خوبي شركت مي كرد و از عهده بر مي آمد و از افرادي بود كه در ميان آن گروه كه در زندان بودند مي درخشيد .

دوران ديگري كه ما با ايشان بوديم در يك سفر تبليغي بود كه در ماه مبارك رمضان در ساوه با هم در يكجا به تبليغات اسلامي مشغول بوديم و من در اين يك ماه همه آنچه كه از ايشان ديدم از نظر تبليغات ، خوب ، دلسوزانه و توأم با تحليل خوب مسائل روز بود كه اين هم براي من فراموش شدني نيست .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]دوران سوم ، دوراني بود كه در مجلس خبرگان قانون اساسي ايشان به عنوان نماينده خبرگان قانون اساسي از مازندران و ما هم از فارس بوديم و دو سه ماه در تدوين قانون اساسي زحمت فراواني كشيده بود و در آنجا بود كه شخصيت هاي علمي درجه اول كشور حضور داشتند و آن اثر خوب قانون اساسي را از خود به يادگار گذاشتند . از كساني كه باز در آن مجلس خبرگان قانون اساسي خوب مي درخشيد و خوب صحبت مي كرد و خوب مسائل را تحليل مي كرد ايشان بودند . در مجموع اين سه دوران كه با ايشان در تماس بودم هم از نظر تقوا و پرهيزگاري و تعهد مذهبي و هم از نظر شايستگي هاي علمي  و بعد فكري و آن رشد سياسي و انقلاب از ايشان خاطرات خوبي دارم . ايشان در قم قبل از انقلاب سخنراني پرشوري داشتند كه البته خودم شخصاً در آن جلسه شركت نداشتم ، ولي آوازه سخنراني هاي ايشان چه در قم و چه در مشهد و چه در تهران در همه جا بود و شايد كمتر كسي بود كه در مسير انقلاب قرار داشته باشد و از سخنراني هاي پرشور و مؤثر ايشان مخصوصاً در نسل جوان خبر نداشته باشد . من معتقدم يكي از كساني كه در پيشرت انقلاب در مناطق مختلف كشور اثر گذاشت ، ايشان و سخنراني هاي ايشان بود . درباره نوشته هاي ايشان بايد گفت كه از كتاب هاي خوبي كه در آن زمان منتشر شد ، يكي همين كتاب " مناظره دكتر و پير "‌ بود . باز فراموش نمي كنم خيلي ها مخصوصاً نسل جوان از اين كتاب الهام مي گرفتند ، به خصوص اين كه به سبك رمان هم نوشته شده بود . يادم هست ما كتابي نوشتيم به نام " فيلسوف نماها " به همين سبك و بعداً ايشان كتاب          " دكتر و پير " را نوشت و اين دو كتاب در ميان جوانان خيلي گسترش داشت و بسياري از اشكالاتي كه در مسائل اعتقادي و مسائل اجتماعي اسلام كه بعضي از دشمنان ايجاد          مي  كردند و سم پاشي هايي مي كردند ، در اين كتاب ها مورد تحقيق واقع شد ، به خصوص در كتاب " مناظره دكتر و پير " گروهي جواب اشكالات شان را پيدا مي كردند . ايشان وقتي به قم آمدند قسمتي از تحصيلات شان را در مدرسه حجتيه بودند . ما هم در آن وقت در مدرسه حجتيه بوديم كه ايشان و يكي از دوستان نزديك شان به اتفاق هم نزد مرحوم حاج شيخ فريد كاشاني درس مي خواندند . آقاي فريد مردي عارف و وارسته بود كه در بعد اخلاقي در اين بزرگوار هم اثر عميقي داشت . ايشان در همان موقع هم كه در قم بودند به عنوان يك فرد مستعد و شايسته در مسائل علمي شناخته مي شدند و بعداً پيشرفت شاياني كردند . بعد كه به مشهد منتقل شدند ، يكي از مدرسين شناخته شده حوزه علميه مشهد محسوب مي شدند و تأثيرشان در آن حوزه علميه بسيار زياد بود . ايشان زماني كه شهيد شدند واقعاً جوان بودند و چيزي كه بسيار مايه تأسف شد اين بود كه دشمن جاي بسيار حساسي را نشانه گيري كرد . هر چند دشمن ايشان را شهيد و جامعه و همه دوستداران انقلاب را متأثر كرد ، ولي اثرات شهادت ايشان در تثبيت انقلاب و تداوم آن بسيار مؤثر بود . به هر حال معتقدم كه آثار ايشان را بايد بيشتر و بهتر منتشر كرد و در دسترس جامعه به خصوص نسل جوان قرار داد و بايد از شخصيت هاي انقلاب و شهداي بزرگ مانند شهيد هاشمي ناد بيشتر تجليل شود و ياد و خاطره آنان را در ذهن ها زنده نگه داريم كه خداوند انشاءالله روح بزرگ اين شهيد عزيز را با ارواح طيبه ائمه معصومين محشور گرداند . انشاءالله والسلام گفتگو با برادر شهيد[/show_more]
آيت الله عباس واعظ طبسي
عنوان :

مبارزي بصير ، مؤمن و قاطع بود ....

تاریخ :

مصاحبه با آيت الله واعظ طبسي را كه در كنار مقام معظم رهبري اصلي ترين دوستان هاشمي نژاد بودند از نخستين روزهاي آماده سازي اين شماره پيگيري و تا آخرين لحظات دنبال كرديم . اما به علت مشغله فراوان ايشان چنين فرصتي مهيا نگشت ، لاجرم پاسخ سؤالاتي را كه خدمت ايشان ارسال كرده بوديم با حفظ امانت از لابلاي مصاحبه با ايشان با برادر شهيد ، سخنراني عاشوراي سال 1361 ايشان و خاطراتي كه از ايشان روي سايت رسمي شان وجود داشت ، استخراج نموديم .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]_ آغاز آشنايي حضرتعالي با شهيد هاشمي نژاد از كي و چگونه بود ؟‌ آشنايي من با شهيد هاشمي نژاد به سال هاي قبل از رحلت مرحوم آيت الله العظمي بروجردي باز مي گردد . بنده تقريباً از سال 1335 در مشهد به اداره محافل و مجالس سخنراني و طرح مسائل انتقادي و تهاجمي بر ضد رژيم شاهنشاهي اشتغال داشتم و شهيد هاشمي نژاد تا سال 1339 و زمان رحلت آيت الله العظمي بروجردي در قم تحصيل   مي كردند و گاهي در ايام تعطيل به حوزه مشهد مي آمدند . اولين بار با ايشان در مدرسه نواب برخورد كوتاهي داشتم كه اين ديدار زمينه را براي دوستي ما در آينده فراهم كرد . ديدارهاي بعدي و مكرر ما در محضر استاد آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني و در درس معارف و فلسفه اين استاد بود كه ما را بيشتر با هم آشنا كرد و بعدها قرار گذاشتيم به منزل ايشان برويم . منزل شهيد هاشمي نژاد در خيابان دريادل حدود كوچه تكيه علي اكبري ها بود و ما در آنجا نشست هاي خدماني بسياري داشتيم . شهيد هاشمي نژاد بسيار علاقه مند بودند كه در مشهد هم سخنراني داشته باشند و تا آن زمان هنوز در مشهد ناشناس بودند ، از اين رو با كمك دوستان براي ايشان مجالس سخنراني در مشهد ترتيب داده شد و شايد از مجلس دوم و يا سوم بو كه محفل ايشان از جمعيت و اجتماع عظيمي مملو شد . _ درباره موضوع اين سخنراني ها با يكديگر تبادل نظرهايي هم داشتيد ؟ پيرامون موضوع سخنراني ها قبلاً ‌تبادل نظر مي كرديم تا هر چند بحث همايمان متفاوت هستند ، نقطه نظرهايمان در انتقاد و تعرض به رژيم يكسان باشند . شهيد هاشمي نژاد تقريباً از سال هاي 1339 و 1340 در مشهد معرفي شد و به عنوان يك حكيم و گوينده فاضل و قوي سخنراني داشت . وي علاوه بر سخنراني به تأليف كتاب هاي سودمند و مفيد در اداره كانون بحث و انتقاد ديني بيشترين نقش را داشت و جوانان را بسيار جذب كرد . _ چه ويژگي هايي را از دوران مبارزه ايشان به خاطر داريد ؟ ايشان به مبارزه علني اعتقاد داشت و معتقد بود براي جذب مبارزين بايد تلاش هايي  نظير سخنراني ها ، تأليف كتاب و تشكيل محافل رسمي و علني را ادامه داد . شهيد  هاشمي نژاد به نسل جوان بسيار توجه داشت و معتقد بود كه بيشتر بايد با جوانان كار و مواضع اسلام و انقلاب و افكار امام را براي آنان تشريح كرد . علاوه برآن به تشكل و تحزب بسيار معتقد بود . ايشان به ائمه اطهار (ع) عشق مي ورزيد و با اين كه داراي افكار و بينش سياسي و اهل مبارزات سياسي و اجتماعي بود ، بسيار سليم النفس و با ايمان بود و به توسل ، دعا ، ذكر و عبادت اعتقاد تام داشت و همين خصوصيات روحي ، اخلاقي و معنوي وي باعث مي شد كه ما با اين شهيد عزيز در خدمت مقام معظم رهبري به صورت سه برادر زندگي كنيم . يكي از روش هايي كه براي مبارزه انتخاب شده بود ،‌استفاده از درس هاي حوزه بود و شهيد هاشمي نژاد در درس ها ، مسائل سياسي را به خوبي براي طلاب مطرح مي كرد و آنان نيز ديدگاه هاي شهيد را به ديگران منتقل مي كردند . اين نظرات حتي در حوزه هاي ديگر و در محضر علما نيز مطرح مي شد و اهل منبر در سخنراني هايشان آنها را بازگو مي كردند و بدين ترتيب حركت و آگاهي در جامعه وسعت پيدا مي كرد . شهيد هاشمي نژاد به عنوان يك گوينده قوي و فاضل ، با درك و شعور و بينش بالاي سياسي و اجتماعي و استاد حوزه علميه ، نويسنده خبره ، دانشمند ،‌ مورد توجه علما و مراجع و آشنا با فنون مناظره نقش بسياري در بيداري حوزه و مردم داشت . مجموع فعاليت هاي ايشان قبل از پيروزي انقلاب اسلامي از سخنراني ها ، تأليف كتاب ها ، صدور بيانيه هايي كه با هم تنظيم مي كرديم ،‌ هم در داخل و هم در خارج از كشور در گسترش انقلاب و ايجاد زمينه مساعد براي افرادي كه آمادگي پذيرش مسائل را داشتند ، نقش بسيار داشت . _ اشاره فرموديد كه به اتفاق شهيد هاشمي نژاد و مقام معظم رهبري جمعي سه نفره را تشكيل داده بوديد . اين جمع از كي شكل گرفت ؟ ما در مشهد سه نفر بوديم كه در حقيقت يك فرد را تشكيل مي داديم . سالش دقيقاً يادم نيست . آقاي هاشمي نژاد و آقا (رهبر معظم انقلاب) سال ها قم بودند ، اما جلسات مشترك ما گاهي اينجا در مشهد تشكيل مي شد ، گاهي منزل آقا ، گاهي منزل مرحوم مهامي و گاهي هم منزل شهيد هاشمي نژاد . شب هاي پنجشنبه اول هر ماه ما روضه داشتيم ، تمام دو اتاق خانه و هال پر مي شد ، آقاي هاشمي نژاد مرتباً مي آمدند و آقا هم معمولاً شركت مي كردند . در اين جلسات بحث هاي مهمي درباره مسائل اجتماعي مطرح مي شد . يكي هم جلسات خصوصي خودمان بود كه قبل از ظهرها پنجشنبه با حضور من ، آقا (مقام معظم رهبري) و شهيد هاشمي نژاد در منازلمان تشكيل مي شد . در اين نشست ها حساس ترين مطالب عنوان مي شدند كه تأثير تعيين كننده اي در تلاش ها و فعاليت هاي سياسي ما در حوزه و خارج حوزه داشت . در يكي از اين جلسات ، آقا مطلبي را فرمودند و به دنبال آن من اين بحث را مطرح كردم كه براي اين كه انگيزه ما صد در صد خالص باشد و دنبال هيچ چيز جز مسالئ مربوط به مبارزات نباشيم ، خوب است سوگندي ياد بكنيم كه اين سوگند كاملاً‌ تعهدآور باشد . اولين بار اين سوگند بين من و آقا بود . ما سوگند ياد كرديم كه در اين قسم قصد انشاء داشته باشيم و متعلق سوگندمان هم اين بود كه براي تشكيل حكومت اسلامي و مرجعيت امام (ره) تلاش كنيم . مذاكره اي شد بين من و آقا مبني بر اين كه با جناب آقاي هاشمي نژاد صحبت كنيم . ما نظراتي درباره روش سياسي ايشان داشتيم كه قرار شد به ايشان منتقل كنيم و به دنبال آن ايشان هم در سوگند ما وارد بشوند . همين اتفاق هم افتاد و شهيد هاشمي نژاد هم با ما هم قسم شدند . _ مفاد اين پيمان را به ياد داريد ؟ بله ، يك سال قبل از پيروزي انقلاب بود كه تعهد و پيماني محكم بستيم كه اولاد از همه نيروهاي فكري و جسمي خود در راه پيروزي انقلاب استفاده كنيم ، ثانياً وفادار به رهبر انقلاب و انقلاب اسلامي باشيم و از هيچ نيروئي نهراسيم و ثالثاً هر يك از ما شخصيت خود را شخصيت ديگري بدانيم و زبان به شكوه نگشاييم . ما برخوردهايمان به نحوي بود كه هر يك از برادران قبل از آن كه براي حيثيت انساني و اسلامي خود ارزش قائل شود ، براي ديگري ارزش و احترام قائل مي شديم . امكان نداشت ما سه نفر نسبت به هم كوچكترين كدورتي در دل راه بدهيم و بهترين تعبير همين است كه بگويم ما سه نفر يكي بوديم ، لذا مي توانستيم محور حركت براي طلبه ها و حوزه و ... باشيم . يك راه را برويم و يك هدف را دنبال كنيم و دنباله روي امام باشيم و از رهبري امام به عنوان رهبر و مرجع بزرگ آشنا با فقه و ارزش هاي اسلامي و واقف بر بينش هاي صحيح اسلامي استفاده كنيم . _ آن روزها كه هم قسم مي شديد مي دانستيد كه به زودي حكومت اسلامي تأسيس مي شود ؟ نه ، اما واقعاً براي تشكيل حكومت اسلامي و مرجعيت امام (ره) تلاش مي كرديم ، من بعدها بعد از درس رسائلم ، معمولاً به حرم مشرف مي شدم و خطاب به حضرت امام رضا (ع) عرض مي كردم كه من الان براي سفر حج استطاعت مالي ندارم ، تقاضاي من از شما اين است كه آن روز مشرف بشوم كه در ايران حكومت اسلامي تشكيل شده باشد . همين طور هم شد و سال 61 عازم اين سفر معنوي شديم . _ اين ائتلافي كه اشاره فرموديد در خراسان و مشهد صورت گرفت ، در ساير استان ها هم اتفاق افتاد ؟ نه در هيچ جا سابقه ندارد . با اين كه ما در آن موقع سطح متوسطه را تدريس مي كرديم ، يعني بنده رسايل و آقا مكاسب تدريس مي كرديم و آقاي هاشمي نژاد كه بعداً ملحق شد كفايه مي گفت ، اگر ما دروسمان را تعطيل مي كرديم قطعاً درس آقاي ميلاين تعطيل مي شد . _ ظاهراً مبناي اين ائتلاف شما سخني از حضرت امام بوده است ، اگر ممكن است به آن ديدارتان با  امام اشاره بفرماييد . در سال 42 بود كه بنده براي سومين بار بازداشت شدم و علت بازداشتم اين بود كه پس از آن كه امام از زندان شاه به منزل شان منتقل شدند ، بنده به عنوان نماينده حوزه علميه مشهد همراه با عده اي از اساتيد خدمت امام رفتيم كه عرض ارادت كنيم . در آنجا به من پيشنهاد شد كه صحبت بكنم و البته مشخص است كه آن روزها در قم چه غوغايي بود و منزل امام هم پر از جمعيت بود . 35 دقيقه در خدمت امام درباره حادثه 15 خرداد صحبت كردم و امام اشك ريختند . آن روز به امام عرض كردم براي اين كه مراتب ايمان و اعتقاد من به راهي كه شما برگزيده ايد معلوم شود ، آمادگي دارم تنها فرزندم (پسر دوساله ام) را به اسلام و انقلاب تقديم كنم و آمده ام كه به نمايندگي از طرف مردم مشهد و خراسان دست شما را ببوسم و مجدداً با شما بيعت كنم . پس از پايان سخنراني و ديداري كه با بعضي از آقايان داشتيم ، بلافاصله بنده را گرفتند و از قم مستقيماً به زندان قزل قلعه بردند . مدتي را در زندان قزل قلعه بودم و از آنجا مرا به زندان موقت شهرباني بردند كه بعد از يكي دو ماه به اسم زنداني كميته نامگذاري شد . موقعي كه از زندان آزاد شدم ، بلافاصله خدمت امام رسيدم و به امام گفتم اگر خاطر مبارك باشد سه چهار ماه قبل در سخنراني كوتاهي كه داشتم چنين مطلبي را عرض كردم و        آمده ام تا به شما بگويم من با همان روحيه از زندان برگشته ام و آمادگي دارم كه جنابعالي فرمان بدهيد و بنده امتثال امر كنم . امام با همان قاطعيت و صلابت و استقامت و چهره اي عطوف و مهربان فرمودند :‌ " از مرحوم طبسي چند فرزند به جاي مانده است ؟ " من اشاره كردم كه برادري هم دارم . ايشان براي پدرمان طلب مغفرت كردند و فرمودند : " تو جواني و لازمه جواني صرف نظر از ايمان و عقيده همين است كه آماده باشيد براي پيكار و مبارزه با رژيم و من كه پيرمردي شده ام از آن علما و فقهايي نيستم كه چنين بينش و برداشتي از اسلام دارند كه راه زندگي و عبادت عبارت است از اين كه از حرم به منزل بروم و از منزل به حرم و مسجد و در مورد رويدادها و حوادثي كه براي امت اسلامي پيش مي آيد هيچ مسئوليتي ندارم ، بلكه اگر بفهمم مسئله اي پيش آمده و بر خلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامي برداشته اند ، مي آيم وسط خيابان و داد مي زنم ." بعد از اين كه از خدمت امام مرخص شدم ، احساس كردم كه بيان امام نيرو و توان عجيبي به ما داد و هر جايي كه نقل مي كردم در روحيه حضار بسيار مؤثر بود و همين صحبت ها بود كه عامل تحرك عميق تر و اصيل تر در حوزه هاي علميه و در بين توده مردم مي شد . من در همان جا عرض كردم اگر پيامي داريد بفرماييد تا براي مردم مشهد ببرم و امام فرمودند: " بله ، به آقايان علما بگوييد كه هر هفته يك بار در كنار يكديگر بنشينند و بدانند اگر چنين نشستي هيچگونه ثمره اي و نتيجه اي نداشته باشد ، خود چنين نشستي وسيله اي خواهد بود براي ترس و وحشت رژيم ، غير از آن كه زمينه را براي وحدت تبادل نظر و استفاده از نظريات يكديگر فراهم مي آورد ." اين پيام را ابلاغ كردم و خود اين پيام وسيله اي شد تا روابط ما با برادرمان جناب آقاي        خامنه اي و شهيد عزيز هاشمي نژاد بيشتر بشود و بتوانيم با صميميت و صداقت بيشتري با يكديگر كار كنيم . _ لطفاً از خاطرات دوران مبارزه كه به ياد داريد نمونه هايي را بازگو فرماييد . در سال 1340 كه مدتي مخفي زندگي مي كردم ، تنها كسي كه به محل اختفاي من         مي آمد شهيد هاشمي نژاد بود . ايشان گاهي صبح ها حدود ساعت 9 مي آمد و ظهر هم با هم غذا مي خورديم ، محل اختفاي مرا فقط ايشان مي دانست . جاي خوبي براي مذاكره و بحث حول مسائل اجتماعي و علمي بود . اگر چه دوران اختفا براي يك انسان اهل كار و تلاش و حركت و سر و صدا نمي تواند دوران خيلي خوبي باشد ، آن زمان رهبر معظم انقلاب براي مدتي در مشهد نبودند ، اما در كنار شهيد هاشمي نژاد به من خيلي خوش مي گذشت و هميشه منتظر بودم كه ساعت 9 و 5/9 صبح برسد و ايشان بيايند و با هم صحبت كنيم . بنده در خلال پنج شش باري كه زندان رفتم دو بار با شهيد هاشمي نژاد در يك زندان بودم . از جمله زندان پادگان مشهد با وجودي كه شرايط زندان شرايط سختي بود و در يك سلول يك متر و نيم در يك متر و نيم تاريك و مرطوب محبوس بوديم ، اما در عين حال چون سلول ما در كنار سلول شهيد هاشمي نژاد بود و صداي هم را مي شنيديم و گاه در هواخوري همديگر را مي ديديم ، به ما خيلي خوش مي گذشت ، به نحوي كه وقتي از زندان آزاد شدم به خاطر جدايي از ايشان درست حالت آن انساني را داشتم كه بيرون از زندان باشد و او را بگيرند و به زندان ببرند . دوران پس از زندان نيز براي من دوران بسيار پر خاطره اي است . در سال هاي 1356 و 1357 به مدت يك سال و نيم من و شهيد هاشمي نژاد در يك اتاق زندگي مي كرديم و در اين مدت خصوصيات والاي اخلاقي ايشان بيشتر برايم آشكار شد . اصولاً در اينگونه زندگي شرايط و محيط هاست كه خصلت ها و خصوصيات روحي و اخلاقي انان بروز پيدا مي كند . در اين مدت و در شرايط سختي ، ناراحتي ، آرامش ، نگراني ، اضطراب و بيماري ،‌ در حالات گوناگون خصلت هايي از ايشان ديدم كه هنوز عامل نشاط و بهجت من است . من از ناراحتي كمر رنج مي برم و وقتي كه شديد مي شود روي زمين مي افتم و حتي وضو هم نمي توانم بگيرم و وقتي كه اين ناراحتي چه در اين مدت و چه در دوران زندان به سراغم مي آمد ، تنها كسي كه در كنارم بود و از من مراقبت مي كرد و مانند يك برادر عزيز و مهربان با خوشرويي به من مي پرداخت و خم به ابرو نمي آورد ، شهيد هاشمي نژاد بود . _ برخورد شهيد هاشمي نژاد در زندان با موضوع تغيير ايدئولوژي سازمان منافقين چه بود ؟ شهيد هاشمي نژاد انسان باارزشي بود كه هيچگاه نمي توانست انحرافات فكري و عقيدتي را ببيند و بدون عكس العمل از آن بگذرد . در زندان دو بار در كنار رفيق و برادرم استاد محترم و محقق بزرگ هاشمي نژاد بودم . يك بار در سال 42 كه مدت آن زياد نبود ، اما در آخرين زندان من يك سال و نيم تمام با اين برادر شهيد در يك اتاق زنداني بودم . خدا مي داند كه اين شهيد عزيز ما چقدر براي نجات جواناني كه داراي افكار و انديشه هاي التقاطي و انحرافي بودند تلاش مي كرد ، رنج مي برد ، اما آنها حاضر نبودند و تنها بعضي مطالب را كه قبول داشتند مي پذيرفتند و بقيه را نمي پذيرفتند . براي مثال آن شهيد مي گفت به طوري كه به من اطلاع داده اند ، سازمان مجاهدين معتقد به ظهور مهدي موعود (عج) نيست ، مي خواهيم با اينها بنشينيم و بحث كنيم . پس از يك ماه جوابي كه دادند اين بود كه در زمينه حضرت مهدي سازمان ما هنوز به نتيجه مطلوبي نرسيده است ، آنچه سازمان به آن برسد اعتقاد آنها همان است و بس . _ لطفاً در خصوص جايگاه ايشان در حزب جمهوري اسلامي توضيح بفرماييد . شهيد هاشمي نژاد با اعتقادي كه به تشكل و تحزب داشت ، يكي از كساني بود كه قبل از پيروزي انقلاب هنگامي كه پيرامون حزب و ايجاد تشكيلات صحبت مي شد ، آراي مؤثري داشت . قبل از پيروزي انقلاب جلساتي در تهران براي بحث پيرامون اساسنامه و تشكيلات حزب تشكيل مي شدند كه در جلسه هاي اول و دوم از من دعوت شد و در جلسه سوم و چهارم بود كه با هم به تهران رفتيم و اين جلسات ادامه داشت تا انقلاب به ثمر رسيد و حزب جمهوري اسلامي اعلام موجوديت كرد . و به خاطر اعتقاد و احساس تعهدي كه ايشان نسبت بهت تشكيلات داشتند و لياقت و شايستگي و آمادگي كه در وجودشان بود ، به عنوان دبير حزب انتخاب شدند و به طور رسمي اداره حزب در خراسان را به عهده گرفتند . در اولين نشستي كه ما داشتيم مرحوم بهشتي از جمع سؤال كرد : "‌ دوستان چه             مي انديشيد و چه هدف و مقصودي را دنبال مي كنيد ؟ آيا مايليد به اصطلاح مثل يك رفورميست برخورد كنيد و مي خواهيد اشتباهات و اشكالاتي را كه احياناً وارد است بر طرف كنيد و به سراغ يك حكومت دموكراتيك برويد و در فكر يك تحول و انقلاب بنيادين و اصيل نيستيد ؟ يا مي خواهيد انقلابي بر اساس ارزش ها و معيارهاي اسلامي در اين مملكت به وجود بيايد ." جواب اكثريت مشخص بود و گفتند ما سراغ يك انقلاب به مفهوم واقعي كلمه بر اساس معيارهاي اسلامي مي رويم . ايشان در جواب فرمودند : " پس آماده باشيد براي شهادت ." و در جاي ديگر فرمودند : " يك انقلابي و يك انسان عاشق اسلام كسي است كه مبارزه بكند ولو اين كه علم به شكست داشته باشد ." شايد از نظر بعضي ها اين مطلب خيلي منطقي به نظر نيايد ، اما از آنجا كه ما معتقديم مبارزه با استكبار جهاني و خدمت به اسلام ذاتاً داراي حسن است ، حتي اگر مبارزه به پيروزي نرسد همه مردم موظف هستند در آن راه بكوشند . امروز ما به سراغ افرادي مي رويم كه از بيشترين تقوي و خوف و خشيه الهي برخوردار باشند ، علم و دانش با ارزش است ولي معيار گزينش امروز محتواي علمي نمي باشد و ما معيار گزينش مان بر اساس تقوي مي باشد و گفته هاي او كاملاً در عمل مشخص بود . در اكثر جلساتي كه شهيد بهشتي و آقاي خامنه اي و شهيد هاشمي نژاد بودند ، گاه و بيگاه بر اثر آن جوي كه در اثر حاكميت دولت موقت و بني صدر وجود داشت ، صحبت هايي به ميان مي آمد ، اما حتي براي يك بار نشنيدم شهيد بهشتي جمله اي گله آميز و يا اهانت آميز نسبت به بني صدر داشته باشد . _ نقش شهيد هاشمي نژاد در جنگ چه بود ؟ پس از شروع جنگ تحميلي ، شهيد جوانمرد هاشمي نژاد از كساني بود كه معتقد بود بايد براي جنگ سرمايه گذاري كرد و در زمينه متوجه ساختن افكار و انديشه ها به جنگ و همچنين جمع آوري كمك هاي مردمي تلاش كرد و لذا در جلسه اي با ايشان حساب مشتركي براي جمع آوري كمك هاي مردمي باز كرديم . ايشان چندين بار در طول يك سال از آغاز جنگ تا قبل از شهادت به جبهه رفت و معتقد بود بايد از نزديك جبهه را ديد و شرايط رزمندگان اسلام را درك كرد و نشان داد كه روحانيت در كنار ديگر رزمندگان اسلام است و در برابر جنگ احساس وظيفه مي كند و از هيچ كوششي دريغ ندارد . _ لطفاً از خصوصيات فردي ايشان برايمان بگوييد .  شهيد هاشمي نژاد خيلي با عاطفه بود و معيارهاي اخلاقي از جمله احترام به دوستان ، احترام به بزرگان ، احترام به استادان ، علما و دانشمندان را رعايت مي كرد و مردي مؤدب و متخلق به اخلاق اسلامي بود . شهيد هاشمي نژاد در برابر جريانات ضد خط امام فرد صريحي بود و اگر زماني در برابر امام راحل موضع گيري مي شد ،‌ ابتدا مذاكره و بحث مي كرد و خوب مي توانست طرف را از زانو در آورد و تسليم كند و وقتي هم كه بحث هاي طرين به جايي نمي رسيد ، خيلي صريح و رو راست در حد مصلحت در منبرها و مجامع حرف مي زد . _ خبر شهادت شهيد هاشمي نژاد چگونه به شما رسيد ؟ قبل از شهادت شهيد هاشمي نژاد خواب ديدم كه آيت الله بهشتي وارد مشهد شد و در صحن امام نشست و با آقاي هاشمي نژاد خيلي گرم و خصوصي مشغول صحبت هستند . من وارد شدم تا با اين دو شهيد به عنوان اين كه مهمان من هستند صحبت كنم كه ناگاه شهيد بهشتي با همان حالت تواضع و فروتني و چهره بشاش جلو آمد و گفت :‌ " شما فعلاً تشريف داشته باشيد ، با شما فعلاً كاري نداريم ، بلكه با آقاي هاشمي نژاد كمي كار خصوصي داريم ." بيش از دو روز از اين خواب نمي گذرد كه آقاي هاشمي نژاد به شهادت  مي رسد . استاد هاشمي نژاد شهيد عزيزي كه سال ها افتخار دوستي و برادري او را داشتم فردي بود كه مي توانست براي انقلاب بسيار مفيد و سودمند باشد . انساني كه در تمام دوران          زندگي اش از همه توان مادي و معنوي خود در راه تعالي اسلام عزيز استفاده كرد . هاشمي نژاد به راستي سدي در برابر ضد انقلاب بود . او حصني حصين براي اسلام بود ، به وظايف و مسئوليت هاي خود آشنا بود و راه حسين و ياران او را پيمود . اين شهيد هميشه آماده براي شهادت بود . من شهادت مي دهم كه او جوانمرد و وفادار به اسلام بود و هميشه آماده براي شهادت . در هر حال شهادت ايشان براي مردم ، انقلاب و جامعه ما همچون شهادت همه چهره ها و عناصر علمي موجب خسران و دردناك است . اما آثار بسيار مفيد و سودمندي كه اين  شهادت ها براي انقلاب داشت ، از نظر ما پنهان نيست و اميدواريم در آينده با عنايت خداي متعال آثار سودمند بيشتري را ببينيم . كتاب هاي شهيد هاشمي نژاد از آثار جاويدان و پر بركت آن شهيد است . كتاب هاي بسيار سودمندي است . در پايان به مردم به ويژه نسل جوان كه همواره مورد عنايت آن شهيد بزرگوار بود توصيه مي كنم از مطالعه و امعان نظر و بررسي در زمينه مسائل اسلامي غفلت نكنند و از كتاب ها و آثار نافع و سودمند شهيد هاشمي نژاد حتماً استفاده كنند . والسلام.[/show_more]
آيت الله عبدالكريم موسوي اردبيلي
عنوان :

جز خدا ملاحظه چيزي را نمي كرد ....

تاریخ :

من شايد مطالب زيادي نداشته باشم ، ولي چون شما اظهار لطف فرموديد و آمديد و خواستيد كه راجع به ايشان مطالبي را بيان كنم ، آن مقداري كه در ذهنم هست صحبت مي كنم .

آشنايي من با ايشان مربوط است به سال هاي اولي كه من به قم آمدم . در اواخر 1321 هجري شمسي و اوايل 1322 بود كه من به قم آمدم ، بعد از آن خيلي نگذشته بود كه من مرحوم آقاي هاشمي نژاد را به عنوان يك طلبه مجد خيلي خوب و درسخوان و زحمت كش شناختم .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]بعد از مدتي ايشان با مرحوم فريد الاسلام رفيق شدند . آقاي فريد الاسلام ابتدا در مشهد بود و بعد آمد قم و با مرحوم هاشمي نژاد رفيق شد . مدتي هم من مي ديدم ايشان را كه از وقتي كه با مرحوم فريد رفيق و دوست شد ، پيش ايشان استفاده هاي معنوي زيادي كرد و به مسائل معنوي و روحاني و عرفاني بيشتر رو آورد ، چون فريدالاسلام خودش از اين جهت يك انسان كاملي بود. فريدالاسلام را هم در مشهد و در قم و هم در مسافرت هاي تبليغي كه با ايشان به بابل   مي رفتيم مي ديدم و ايشان را از نزديك مي شناختم كه مرد كم نظير ، خوب و وارسته اي بود . مرحوم هاشمي نژاد هم كه با ايشان رفيق و دوست بود بيشتر به مسائل معنوي و عرفاني رو آورد . من يك سال مسافرت كردم به بهشهر و مرحوم هاشمي نژاد هم آمد . من در جاي ديگري و منزل كسي بودم و ايشان مرا با اصرار دعوت كردند به منزل شان كه يك اتاق ساده بود با همان حصيرهايي كه در آن روزها در مازندران معمول بود و يك تخت داشت . اتاق بسيار ساده اي بود كه در آنجا از ما پذيرايي كرد . در بهشهر شب و روز با ايشان بوديم و من از نزديك با روحيات و معنويات و افكار ايشان آشنا شدم و ديدم كه الحق انساني است بسيار با ارزش و ارزنده . فكر خوبي داشت و خوب مطالعه مي كرد . بعدها كه كتاب " مناظره دكتر و پير " را نوشت و منتشر كرد ، معلوم شد اهل فكر و قلم و سليقه است . من در مازندران ديدم كه منبرش بسيار گرم و خوب بود و مردم را جمع مي كرد و آنها هم خوش شان مي آمد و او دين اسلام را با خلوص كامل تبليغ مي كرد . بعد كم كم به ايشان نزديك تر شديم به طوري كه در آن مدت كه ايشان در مشهد بودند من اگر يك وقتي مشرف مي شدم ، بر خودم لازم مي ديدم كه ايشان را ببينم و سري به ايشان بزنم و حالي بپرسم . ايشان هم خيلي به ما محبت مي كرد . يادم هست يك سال به مشهد رفتم و حال ايشان را پرسيدم گفتند ايشان را دستگير كرده اند و در زندان هستند . ميوه اي هم خريدم كه وقتي به ديدنش مي روم دست خالي نباشم ، رفتم زندان و تا دو بعدازظهر معطل شدم . زمستان بود و هوا خيلي سرد بود . بالاخره هم موفق به ديدار ايشان نشدم و گفتند كه ايشان ممنوع الملاقاتند و به ما اجازه ملاقات ندادند . ما با كمال يأس برگشتيم و بسيار متأثر شديم كه در آن سفر نتوانستيم ايشان را ببينيم . بعد مسئله انقلاب پيش آمد كرد و ايشان يكي از چهره هاي بسيار خوب انقلاب بود . يك نيروي ارزنده اي بود براي انقلاب . سخنراني هاي ايشان ، منابر ايشان ، اقدامات ايشان همه ارزنده بود . آدمي بود نترس كه جز خدا ملاحظه هيچ چيز را نمي كرد " ولا يخاف في الله لومه لائم "‌بود و ايشان مشهور شد به طوري كه همه كشور ايشان را شناختند . در خبرگان هم يادم هست كه ايشان بودند و در مجلس كارهاي بسيار خوب ، دفاع هاي خوب ،‌ پيشنهادهاي خوبي از اسلام را ارائه مي دادند . من ايشان را يك مرد فاضل ، متعبد ، مسئول و متفكر ، اهل قلم و اهل بيان مي دانستم و آن چيزي كه خيلي براي من جالب بود ، افتادگي و تواع و حسن اخلاق ايشان و تهذيب نفس او بود كه مدت ها مجاهدت هايي در اين راه كرده بود و بسيار ارزشمند بود . وقتي كه شهيد شد ، دل همه ماها را و دوستان و رفقاي ايشان و مردم را جريحه دار كرد و با شهادت ايشان خيانت بزرگي به اسلام شد و جاي ايشان خالي است و به اين زودي ها هم پر نخواهد شد . منبر و قلم ايشان را و حسن خلق ايشان ، برخورد در مصاحبت ها و رفاقت ها معلوم بود و اهل علم هم مي دانند كه ايشان يك مرد فاضل ، زحمت كشيده و درس خوانده متفكري بود . خداوند رحمت شان كند و ايشان را با محمد (ص) محشور كند . اول كتابي كه من از ايشان ديدم يك مقدار مسائل در اصول كه مربوط به آقاي فريد بود و ايشان هم زياداتي و حواشي هايي بر آن داشت . اولين نوشته اي كه در بعد علمي از ايشان ديدم ، همان بود و بعد هم كتاب "‌ مناظره دكتر و پير " را نوشت و منتشر كرد . در آن زمان ايشان جوان بود و بعد از انتشار آن كتاب همه ايشان را به فضل و علم مي شناختند ،‌ من نمي توانم حد و اندازه فضل ايشان را بيان كنم ، همين قدر مي توانم بگويم كه ايشان جزو خبرگان بود . اگر كسي مدارج علمي بالايي نداشت ، او را جزو خبرگان اول كه مي بايست از مجتهدين والامقام باشند براي تصويب قانون اساسي كشور قرار نمي دادند و ايشان جزو خبرگان اول بود و در تنظيم قانون اساسي هم همكاري داشت . ما نيز شخصيت هاي علمي بزرگي چون مرحوم حائري و آقاي سلطاني و مرحوم خادم كه از اصفهان آمده بودند و ديگران و مرحوم هاشمي نژاد در آن مجلس بودند و همكاري مي كردند و همكار بسيار خوب و باارزشي بودند . حضرت امام درباره ايشان تعبيرات فوق العاده اي داشتند و فرمودند :‌ " مردي جوانمرد ، عالم ، فاضل و مجاهد بود ." در جايي كه حضرت امام درباره ايشان اين حرف را بزنند ، من ديگر نظري ندارم . چون همه مي داننند كه حضرت امام نه اغراق گو بودند و نه اهل تعارف و هر قدر هم كسي را دوست مي داشتند ، بيش از اندازه اي كه افراد را شناخته بودند چيزي نمي گفتند و همين مقدار از امام كافي است درباره ايشان كه با اين تعبيرات از ايشان تجليل فرمودند . در پايان اميدوارم كه شما و بازماندگان و همه مردم قدر ايشان و امثال ايشان را بدانند و بدانند كه ما در راه اسلام و انقلاب چه عنصرهاي ارزشمندي را از دست داديم و چه خون هايي براي درخت اين انقلاب ريخته شده . اگر يك وقت خداي نكرده از اين انقلاب خوب پاسداري و مواظبت نكنيم به روح اينها و به اهداف اين شهداء و به خود شهداء خيانت شده است و اهميت مسئله بايد در اينجا درك شود . والسلام گفتگو با برادر شهيد[/show_more]
آيت الله اكبر هاشمي رفسنجاني
عنوان :

دانشمند و خستگي ناپذير بود ....

تاریخ :

1357

_ آشنايي شما با شهيد از كي بود و خصوصيات اخلاقي ايشان چه بود ؟‌

آشنايي من با ايشان از سال هاي پيش از 1335 است . ايشان در قم طلبه بودند و تقريباً هم درس بوديم . رفته رفته آشنايي مان قوي تر شد و از نزديك ايشان را شناختم و هر چه ايشان را بيشتر مي شناختم برايم عنصر جالب تري مي شد . آقاي هاشمي نژاد آدم پرتحرك و پرنشاط و پركاري بود . موقع درس خواندن هم خوب درس مي خواند ، تحركش براي من جاذبه داشت .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]سال هاي اولي كه آشنا شديم ايشان افكاري به ذهنش مي آمد و وقتي به استاد آقاي كاشاني برخورد كه در واقع مرشدي براي آقاي هاشمي نژاد شد ، به عوالم عرفاني و عبادت و شب زنده داري و سير و سلوك روي آورد و طبعاً كمتر در جلسات و محافلي كه طلبه ها داشتند ، ديده مي شد ،‌ منزوي شده بود ، درس مي خواند و به كارهاي عبادي مي پرداخت و وضعش تا سال ها بر اين روال بود تا اين كه مبارزات شورع شد . (البته استادش فوت كرده بود) بعد از شروع مبارزات ، يعني سال 41 به بعد ايشان وارد مبارزات شد و رفاقت و دوستي نزديكي با هم داشتيم ، او هم شجاع و هم اهل قلم و بيان بود . در زندان مقاوم و رازدار و به هر حال همرزم قابل اعتمادي براي دوستان مبارز بود . _ برخورد ايشان با منافقين چگونه بود ؟‌ منافقين دوره هاي اول يعني از سال 50 ذتا دو سه سالي ايشان و همه ما با آنها موافق بوديم و همكاري مي كرديم . از سال 52 ترديدها شروع شد و در سال 54 با روشن شدن جريان شهادت شريف واقفي و موضع رسمي ماركسيستي بعضي از مجاهدين و اين كه سازمان حاضر نشد موضع خالص اسلامي بگيرد ، اكثراً با آنها مخالفت كردند و اطلاعي كه من داشتم اين بود كه در سال 54 اعلام مخالفت آغاز شد . _ فعاليت ايشان با حزب جمهوري اسلامي از كي آغاز شد ؟ از همان موقع كه اعلام كرديم ، آقاي هاشمي نژاد هم همكاري را در مشهد با ما شروع كرد . شعبه خراسان كه افتتاح شد ايشان از اولين افرادي بودند كه آنجا را هدايت مي كردند و تا روز شهادت شان هم قسمت عمده كار حزب خراسان تقريباً دست ايشان بود . ايشان كارهاي ارزنده اي هم در آنجا داشتند . _ چه خاطره اي از ايشان داريد ؟ خاطرات كه زياد است ، اما آخرين خاطره اي كه من از ايشان دارم اين است كه وقتي بعد از شهادت برادرمان رجايي قرار شد از طرف حزب كانديدايي معرفي شود آن روز هنوز تصميم نگرفته بوديم كه روحاني هم مي تواند رئيس جمهور شود ؛ اين مسئله مطرح بود كه شايد رئيس جمهور يك غير روحاني باشد . آقاي هاشمي نژاد به همين دليل از مشهد به تهران آمد و خيلي تلاش كرد كه اين فكر را تعقيب نكنيم و بگذاريم يك نفر مورد اعتماد مردم كه همه مردم بتوانند رأي بدهند انتخاب شود و ايشان مي گفت : " فعلاً كسي غير از روحانيت نمي تواند اين حالت را داشته باشد ." و بر اين امر اصرار داشت . بالاخره آقاي خامنه اي حاضر شدند كانديدا شوند كه باعث شادي آقاي هاشمي نژاد شد . متأسفانه ايشان زنده نماند كه نتيجه تلاشش را ببيند . به طور خلاصه او مجاهدي دانشمند و مردي خستگي ناپذير بود . به نقل از : فريادگر عرصه شهادت ،  سيد احمد هاشمي نژاد[/show_more]
دكتر احمد توكلي
عنوان :

درباره جوانان بسيار حساس بود ....

تاریخ :

بخش اعظم فعاليت ها و تلاش هاي شهيد هاشمي نژاد به آموزش و ارتقاي آگاهي جوانان معطوف بود و در اين راستا پيوسته به تشكيل كانون هاي ديني و تقويت آنها مي پرداخت و با سخنراني هاي علمي و مؤثر خود نقش بارزي در جذب جوانان و ممانعت از افتادن آنها در دام جريانات الحادي داشت . در اين گفتگو به گوشه اي از اين تلاش هاي ارزشمند اشاره شده است .

_ شروع آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد از كجا و چگونه بود ؟‌

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]من در بهشهر متولد شدم و در اوايل جواني كه به مسائل مذهبي علاقه زيادي پيدا كردم و به محافل مذهبي رفت و آمد داشتم ، با شهيد هاشمي نژاد آشنا شدم . اولين آشنايي من با ايشان به ايامي بر مي گردد كه من كلاس پنجم دبستان بودم و شهيد هاشمي نژاد و آقاي سيد حسن ابطحي " كانون بحث و انتقاد ديني " را در مشهد راه انداخته بودند و جزوه هايي را مي فرستادند كه من در شهر مي فروختم . انجمني در بهشهر بود به نام " انجمن جوانان بهشهر " كه در سال 1327 تأسيس شده بود كه مؤسسين آن وقتي آن را تأسيس كردند خيلي جوان بودند ، ولي وقتي ما وارد انجمن شديم آنها ديگر مردان كاملي بودند . رئيس اين انجمن آقاي مير عبدالواحد بني كاظمي بود كه آرايشگاه داشت و بعد از انقلاب فرمانده سپاه شد . جلسات اين انجمن هفتگي و بسيار مؤثر بود . آقاي بني كاظمي از شاگردان مرحوم آيت الله كوهستاني هستند . اين انجمن سالي 6 شب در مسجد نصيريان (مسجد امام حسين (ع) فعلي) مجلس مي گرفت ، تابستان در حياط مسجد صندلي مي چيد و مرحوم هاشمي نژاد را براي سخنراني دعوت مي كرد . شهيد هاشمي نژاد بسيار پرشور و حماسي سخن مي گفت و حرف هايش محتواي جديد و نو داشتند ، مجلسش خيلي مي گرفت و جمعيت زيادي مي آمد و حياط مسجد هم پر مي شد . شهرباني هم كه آن روزها كار ساواك را انجام مي داد ، خيلي نسبت به شهيد هاشمي نژاد حساس بود . جوان هايي مثل من كه چندان هم زياد نبوديم در اين جلسات شركت مي كرديم و بهره مي برديم ، تا اين كه من دانشجوي دانشگاه شيراز شدم . وقتي در بهشتر بودم مقلد مرحوم آيت الله آسيد محمد شاهرودي بودم . البته تحقيق كافي نكرده بودم و چون اغلب مردم شهر مقلد ايشان بودند ، من هم از ايشان تقليد مي كردم . سال آخر دبيرستان به تهران آمدم و يك مقدار سياسي تر شدم . نمي دانم سال آخر دبيرستان بود يا سال اول دانشگاه كه يك شب در بهشهر در منزل مرحوم سيد محمد هاشمي نژاد ، برادر شهيد هاشمي نژاد بودم ، كه كاسب باشرافتي بود و با او دوستي داشتيم . در آنجا تنها خدمت شهيد هاشمي نژاد رسيدم و در مورد تقليد پرسيدم كه بايد چه بكنم ؟ من به ايشان گفتم كه من به اين دليل مقلد مرحوم آقاي شاهرودي شدم كه آن موقع در قيد حيات بودند كه در انجمن جوانان مسلمان بهشهر كه جلسات هفتگي داشت و مسابقه اطلاعات عمومي در زمينه معلومات ديني برگزار مي كرد ، برنده شدم و آنها به من رساله جايزه دادند و به اين ترتيب با مسئله تقليد آشنا و مقلد ايشان شدم . حالا كه احساس مي كنم بايد از آيت الله خميني تقليد شود ، تكليف من چيست ؟ ضمناً شبهه خودم را درباره اين كه آيا آيت الله خميني از آيت الله شاهرودي بالاتر يا پايين تر هستند مطرح كردم . شهيد هاشمي نژاد با كمال مهرباني بحث مفصلي با من كردند و درباره شرط اعلميت صحبت كردند و فرمودند كه هيچ دليلي نداريم كه آيت الله خميني از آيت الله شاهرودي بالاتر يا پايين تر باشند . به فرض كه اين طور هم باشد ، در تاريخ شيعه داريم مجتهدي را كه در برابر مجتهد اعلمي غير اعلم بود و همه هم از او تقليد كردند و مثال زد از مرحوم ميرزاي شيرازي كه وقتي آشيخ مرتضي انصاري به رحمت خدا رفت ،‌ فحول فقهاي نجف دور  هم جمع شدند كه مردم را به چه كسي ارجاع بدهند . در آن مجلس واضح بود كه يكي از علماي مشهور آن زمان كه الان دقيق يادم نيست آيت الله دشتي يا آيت الله عراقي بود ، از همه اعلم است و تمام افراد مجلس رو به ايشان كردند كه بايد همه را به شما رجوع بدهيم . ايشان فرمودند كه الان جهان اسلام با مشكلات سختي روبروست و در بين ما كسي بايد اين مسئوليت را بپذيرد كه به امور زمانه مسلط تر و عالم تر باشد و از اين حيث در ميان ما از همه عالم تر ، آيت الله شيرازي است . ميرزاي شيرازي در جلسه حضور داشت ، اين حرف بسيار موجب حيرت همه شد . ميرزا برگشت و گفت : " آقا ! مسلم است كه شما اعلم هستيد ، من قبول نمي كنم . من كجا ؟‌ شما كجا ؟! " آن بزگوار گفت : " من اعلام هستم يا نه ؟ " گفت : " بله ." گفت : " من به شما دستور مي دهم و بايد بپذيريد ." و به اين ترتيب ميرزاي بزرگ مرجع بلامنازع عالم تشيع شد ،‌ در حالي كه در بين علماي حاضر افقه علما نبود . اين داستان تاريخي را به شكل بسيار دقيق و كاملي نقل كردند و گفتند : " به فرض اين كه امام هم از نظر فقهي به مرتبه آيت الله سيد محمد شاهرودي نرسد ، چون عالم به زمان خودش هست ، حتماً بايد ترجيح داده شود . چون تقليد اوليه من اساس درستي نداشت ،‌ مرجع خود را تغيير دادم و به امام رجوع كردم . _ درباره انجمن جوانان بهشهر توضيح بيشتري بدهيد كه چه مباحثي در آنجا مطرح مي شد و آيا ساواك روي آن حساسيت داشت يا نه ؟ خود آن انجمن با اين كه ظاهراً كار سياسي نمي كرد ، ساواك نسبت به آن حساس بود . علتش اين بود كه يك عده كارگر و كاسب متدين و فهميده و باسواد جمع شده و با ارشاد و حمايت آيت الله كوهستاني و آيت الله شيخ محمد شاهرودي كه بزرگ روحانيت داخل شهر بود ، به فعاليت خود ادامه مي دادند . آيت الله كوهستاني بزرگ علماي زاهد آن موقع بود كه از تمام كشور به ايشان رجوع مي شد. آقاي بني كاظمي شاگرد خصوصي مرحوم آشيخ محمد كوهستاني بود ، شاگرد نه به معناي طلبه ، ولي از خصيصين ايشان و با آقاي شاهرودي هم همراه بود . آيت الله شاهرودي مجتهدي مردمي و روشن بين بودند و يك روز نمي شد كه روزنامه نخوانند. انقلابي به معناي متعارف روز نبودند ، ولي فهم مسائل روز را داشتند . در نتيجه آقاي بني كاظمي و آقاي نيكخواه و آقاي سيد محمد هاشمي نژاد كه كاسب بود ، جمع شدند و اين انجمن را تأسيس كردند . انجمن به سبك آن روز خيلي متجدد بود ، چون در مسجد صندلي مي گذاشتند و مردم روي صندلي مي نشستند و سخنران ها پشت تريبون صحبت مي كردند و اين خيلي مهم بود و تحصيل كرده هايي كه داخل شهر بودند ، در آن فضاي غرب زدگي دست چندم ، رغبت بيشتري براي شركت در اينجا پيدا مي كردند . اين جلسه هر هفته در بعدازظهرهاي جمعه تشكيل مي شد و در آن معمولاً يك نفر تحصيل كرده دانشگاه كه در آن موقع چندان زياد نبود ، از پزشكان يا مهندسين شهر ، سخنراني علمي مي كردند كه بي ارتباط هم به دين نبود ، چند مسئله مي گفتند و يك مسابقه اطلاعات عمومي برگزار مي كردند و جايزه برنده هفته قبل را تعيين مي كردند و به او جايزه مي دادند و آخر مجلس هم آيت الله شاهرودي مسائل اخلاقي مي گفتند . در اينجا كانوني درست شده بود كه جواناني را كه علاقه ديني داشتند جذب مي كرد . مرحوم هاشمي نژاد در عنايت به اين انجمن جدي بود و همان طور كه عرض كردم هر سال تابستان به بهشهر مي آمد و در خانه اخوي شان آسيد محمد مستقر مي شد و پنج شش شب در اين انجمن كه در مسجد نصيرخان برگزار مي شد ، سخنراني مي كرد . سخنراني هايشان معمولاً مباحث اعتقادي غير مستقيم سياسي بود ، مثلاً يك شب راججع به اسرائيل صحبت كرد و حرف هاي داغي زد كه در آن زمان فقط از سوي علماي شجاع مثل ايشان رايج بود ، چون رژيم درباره تبليغ عليه اسرائيل بسيار حساس بود . و يا در مقايسه مكاتب جديد با اسلام سخن مي گفت و تا آنجا كه در ذهنم هست گمانم جزوه مقايسه اسلام و سرمايه داري كه چاپ شد ، سخنراني اش در آنجا گفته شد و آن طور كه يادم هست يك بار شش شب هم در جلسات طول نكشيد و تعطيل شد ، چون ساواك به اين جلسه حساس بود و اگر مي توانست آنجا را تعطيل مي كرد . _ كمتر برخورد پيش مي آمد ... شما بايد به فضاي آن موقع دقت كنيد ، در آن موقع اختناق در كشور خيلي شديد بود و منبرهايي كه بويي از سياست در آن شنيده مي شد ، بسيار اندك بود و آن هم غير مستقيم نه به شكل تطبيقي . اين حرف هايي كه من مي زنم مال سال هاي 46 – 47 است . _ با توجه به اين اختناق شديد ، چگونه است كه مثلاً در تهران طرح مسئله اسرائيل به ممنوع المنبر شدن يا حتي دستگيري فرد منجر مي شد ، اما در مورد شهيد هاشمي نژاد اينگونه نبود ؟ ايشان خيلي در بهشهر محبوبيت داشت ، در يك شهر كوچك براي ساواك راحت نبود كه با ايشان برخورد كند . تهران شهر بزرگي است و دستگيري ها و ممنوع المنبر شدن ها انعكاس قوي مثل شهرهاي كوچك نداشت . البته در بهشهر هم تحركت اجتماعي قدرتمندي اتفاق نمي افتاد ، چون در فضاي اختناق سال هاي بعد از سال 42 به سر مي برديم ، ولي زير ساخت هاي اجتماعي توسط افرادي چون شهيد هاشمي نژاد انجام مي شد . _ جذابيت هاي عمده صحبت هاي ايشان چه بود كه در چنان شرايطي جوان ها را به سوي خود مي كشيد تا حدي كه شما اشاره كرديد حتي جزوه هاي سخنراني ايشان را در شهرهاي ديگر هم مي فروختيد ؟ آن روزها موضوعات منابر منحصر مي شد به مسائل محدود فردي و روضه و قليلي روحانيون باسوادتر و با انگيزه تر مباحث فكري عميق را مطرح مي كردند و اقلي از اين قليل هم به مسائل سياسي اشاره مي كردند و طبيعي بود كه جاذبه اين طيف براي جوان ها بيشتر باشد ، چون فضا خيلي اختناق آميز بود و وقتي كسي راجع به اسرائيل صحبت مي كرد معني اش اين بود كه خيلي سياسي است . رژيم از حمله به ماركسيسم خوشش مي آمد ولي از حمله به سرمايه داري خوشش  نمي آمد ، بنابراين سخنراني هايي چون صحبت هاي شهيد هاشمي نژاد براي جوان هايي كه تمايلات مذهبي داشتند ، جاذبه داشت . رژيم به افكار الحادي اعم از كمونيستي و ليبراليستي اجازه رشد مي داد و وقتي روحانيون به هر دوي اينها حمله مي كردند ، براي جوان ها جاذبه ايجاد مي كرد . _ چه شد كه شما براي نمايندگي مجلس از بهشهر انتخاب شديد ؟ در سال 1358 كه انتخابات مجلس اول قرار بود صورت بگيرد ، بحثي شد كه چه كساني بايد از بهشهر انتخاب شوند . من با سابقه ترين فعال سياسي شهر و دانشجوي رشته برق دانشگاه پهلوي آن موقع و از خانواده سرشناسي بودم و طبيعتاً بيشتر در مظان توجه ديگران قرار داشتم . جلسه اي از ده پانزده تن افراد مذهبي از جمله آقاي بني كاظمي و آقاي نيكخواه و آقاي سيد محمد هاشمي نژاد و عده اي ديگر تشكيل شد ، اينها معمولاً شهر را دسته جمعي اداره مي كردند و رئيس كميته هم من بودم . من تعمداً در آن جلسه شركت نكردم تا اگر خواستند حرف بزنند راحت باشند . جلسه تشكيل و نتيجه اش به من ابلاغ شد ، قرار شد نزد آسيد عبدالكريم هشامي نژاد بروند و اگر ايشان قبول نكردند كه نماينده بشوند ، من كانديدا شوم . بسيار تصميم عاقلانه اي بود ، سه نفر از جمله آقاي بني كاظمي مأمور شدند و به مشهد رفتند و با شهيد هاشمي نژاد جلسه اي داشتند و بعد از چند روز برگشتند . جلسه اي تشكيل شد كه من حضور داشتم و گفتند كه ما نتيجه جلسه را به اطلاع شهيد رسانديم و ايشان گفتند كه حتماً فلاني (يعني من) نامزد بشوم و دوم اين كه چرا بهتر است كه خودش انتخاب نشود . در اين مورد گفته بودند كه مجلس خبرگان در پيش است و ترجيح مي دهد براي آن مجلس نامزد شود . به هر حال من براي مجلس نامزد و همان دور اول انتخاب شدم ، از آن به بعد ارتباط من و شهيد هاشمي نژاد خيلي كوتاه بود ، چون ايشان در سال 60 به شهادت رسيد . _ چرا ايشان از مشهد نامزد مجلس خبرگان نشدند و از مازندران كانديد شدند ؟ چون مردم و روحانيت مازندران ايشان را خوب مي شناختند و با سوابق انقلابي ايشان آشنا بودند . ايشان شاگرد آيت الله شيخ محمد كوهستاني بود و نفوذ و اعتبار خوبي در مازندران داشت . رأي ايشان هم نسبت به ساير علما بسيار بالا بود ، چون مرتباً در شهرهاي مازندران سخنراني مي كرد ، البته براي مردم شهرهاي ديگر هم شناخته نشده بود . والسلام[/show_more]
حجت الاسلام سيد احمد هاشمي نژاد
عنوان :

مجتهد مسلم بود ....

تاریخ :

همراهي و همدلي با برادر از نوجواني و مبارزه پيگير با رژيم طاغوتي ، گفتگوي حجت الاسلام هاشمي نژاد را از نكاتي سرشار مي سازد كه در ديگر مصاحبه ها كمتر بدان ها اشارت رفته و از نظر پژوهش هاي تاريخي داراي ارزش فراواني است .

_ از دوران كودكي شهيد هاشمي نژاد اگر خاطره اي در ذهن داريد كه نشان دهنده شخصيت ايشان باشد ، بفرماييد .

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]از شما و دوستاني كه در اين نشريه تلاش و فعاليت مي كنيد تا ياد و خاطره شهيدان بزرگ انقلاب اسلامي را كه هر كدام شان استوانه هاي اين نظام بودند و نقش اصلي را در پيروزي و تداوم اين انقلاب بر عهده داشتند ، زنده نگه داريد ، بسيار سپاسگزارم . شهيد هاشمي نژاد هم يكي از شخصيت هاي بزرگ اين انقلاب است و بايد بگويم متأسفانه برغم اين كه در سالگردها پيراون شخصيت ايشان سخنراني و مقاله هايي نوشته مي شود ، ولي به نظر من عمق شخصيت اصيل ايشان شناخته نشده است . بعضي اشاره به سخنوري ايشان دارند و مي گويند ايشان سخنراني بي نظيري بودند ، بعضي هم از قلم بسيار شيوا و مردم پسند ايشان سخن مي گويند و همين طور از اين كه ايشان استاد حوزه بودند و شخصيت برجسته اي داشتند . البته همه اينها درست است ، ولي به نظر من شخصيت شهيد هاشمي نژارد را بهتر از هر كسي شخص امام (ره) و مقام معظم رهبري و دوستان نزديك شان مانند آقاي طبسي مي توانند براي مردم بيان كنند . تعبيري كه امام درباره شخصيت شهيد هاشمي نژاد داشتند ، كمتر درباره ساير شخصيت ها به كار برده شده است . ايشان درباره شخصيت شهيد هاشمي نژاد فرمودند : " جوانمرد عالم ، فاضل مجاهد "‌ چنين تعبيري را امام راجع به ساير شخصيت ها از جمله شهيد بهشتي نكردند . امام درباره شخصيت شهيد هاشمي نژاد بر اين كه ايشان مجتهد مسلم و مرد جوانمرد بود تأكيد داشتند و جوانمردي و شجاعت از خصوصياتي بود كه امام (ره) در زندگي ايشان به خوبي لمس كرده بودند و بايد روز كلمه كلمه بيان هاي حضرت امام فكر و دقت كرد . در روز شهادت ايشان در ساعت دو بعدازظهر ، مقام معظم رهبري پيامي را فرستادند كه متن آن از راديو پخش مي شد و انصافاً متن زيبا و پر محتوايي بود . شخصيت هاي ديگر آن روزها مثل آيت الله مشكيني ، آيت الله منتظري و آقاي طبسي و بسياري از شخصيت هاي درجه اول كشور درباره ايشان صحبت كردند . تعبيري كه يكي از شخصيت ها درباره ايشان داشتند اين بود كه زبان شهيد هاشمي نژاد همچون شمشير مالك اشتر بود ، يعني تا اين حد برنده بود و واقعاً هم دشمن را به زانو در مي آورد . البته من همه وقتم را با ايشان نبودم ، زماني كه كلاس ششم ابتدايي را به پايان رساندم ، به اصرار ايشان به مشهد آمدم و با ايشان زندگي كردم و مطالعه دروس حوزوي را شروع كردم و تحت تربيت ايشان بودم . طبعاً در بخش عظيمي از زندگي ايشان حضور داشتم و شاهد آن بودم ، البته به جز زماني كه من در زندان بودم و ايشان بيرون از زندان يا برعكس . در زندان ما با هم نبوديم ، با هم نه به معنايي كه هم زمان نبوديم (مواردي پيش مي آمد كه هم زمان در زندان بوديم) ولي در يكجا نبوديم . چون نوع فعاليت هاي ما با يكديگر تفاوت داشت و جايگاه ايشان جايگاه خاصي بود كه رژيم خيلي حساس بود . يك سخنراني ايشان مي توانست به اندازه چندين عمليات چريكي و مبارزه مسلحانه ارزش داشته باشد و واقعاً هم ارزش داشت و باعث تحول و تحرك در جامعه مي شد ، در حالي كه كار ما اثر آنچناني نداشت . _ سؤال من اين بود كه از دوران كودكي ايشان مطلبي به خاطر داريد ؟ شهيد هاشمي نژاد متولد سال 1311 بودند و بنده متولد سال 1328 هستم ،‌ يعني ايشان اولين پسر خانواده و من آخرين پسر خانواده بودم كه اتفاقاً فرزند اول و آخر خانواده به قول معروف آخوند شديم و وسطي ها غير روحاني و بازاري شدند . طبعاً با توجه به اختلاف سني من با ايشان ، خود شخصاً شاهد دوران كودكي ايشان نبودم ، ولي از مادر ، همشيره هاي بزرگ تر ،‌ اقوام ،‌ خويشان و همسايه ها درباره ايشان مطالبي را مي شنيدم . پدر من شخصي مذهبي ،‌ مردمي و ساده بود . ما زندگي بسيار ساده و زير متوسطي داشتيم و شهيد هاشمي نژاد از نزديك فقر جامعه را احساس و در دفاع از قشرهاي مستضعف با اعتقاد و ايمان و آنچه كه خود لم كرده بودند ، حركت مي كردند . با توجه به اين كه خانواده ما خانواده اي مذهبي بود ، پدرم خيلي دوست داشت كه ايشان رحاني شود ، پس شهيد هاشمي نژاد را خدمت آيت الله كوهستاني در كوهستان كه يك فرسخ با بهشهر فاصله داشت برد .ايشان از كودكي از محضر آيت الله كوهستاني كه شخصيت برجسته ، معنوي و عالم حوزه بود ، بهره بردند . آيت الله كوهستاني شخصيتي بودند كه رژيم وقت خيلي از ايشان حساب مي برد و مي ترسيد ، طوري كه وقتي امام را دستگير كردند و همه مراجع به طرف تهران حركت كردند ، وقتي آيت الله كوهستاني عازم تهران شدند ، رژيم جلوي ايشان را گرفت و مانع شد ، چون اگر به تهران مي رسيدند ، كل مازندران حركت مي كردند . بنابراين آيت الله كوهستاني در شكل دهي شخصيت فكري ، فرهنگي ، مذهبي ، ديني و اعتقادي ايشان نقش اصلي را ايفا مي كردند . منزل آيت الله كوهستاني چسبيده به مدرسه و حسينيه شان بود . همسر آيت الله كوهستاني كه ما به ايشان ننه مي گفتيم ، خانم فوق العاده اي بودند و براي من نقل مي كردند : "‌ عبدالكريم از همان كودكي از وقتي كه براي طلبگي به حوزه رفت مي ديدم كه اكثراً نيمه هاي شب بلند مي شود و نماز شب مي خواند ." به اين ترتيب ايشان در سن بيست سالگي تقريباً‌ جا افتاده و سخنراني قوي شده بودند ، طوري كه آيت الله فلسفي خطيب بزرگ در يكي از منبرهايشان نقل مي كردند كه سيد جواني پيدا شده و كتابي به نام " مناظره دكتر و پير " نوشته است كه كتاب فوق العاده اي است و مطالعه آن را به همه توصيه مي كنم . در شهر ما مردم از كودكي ايشان خاطراتي دارند كه ايشان بچه بسيار آرام ، متين ، جا افتاده و مؤدبي بود . البته يكي از اقوام نقل مي كرد كه پس از اين كه پدر ايشان را خدمت آيت الله كوهستاني برد يك روز كه آقاي كوهستاني مي خواستند درس را شروع كنند ، شهيد هاشمي نژاد فرار كردند ، چون هنوز درس و محيط برايشان جا نيفتاده بود ، پدر دوباره ايشان را نزد آيت الله كوهستاني برد و آيت الله كوهستاني هم با جاذبه خاصي كه داشتند ايشان را جذب و درس را شروع كردند . خوشبختانه ايشان با وجود ن كم مجتهد مسلم بودند و خيلي از مراجع از جمله آيتالله قمي را در مشهد به بحث آزاد دعوت مي كردند و مي گفتند آقايان اگر حرفي دارند بيايند بنشينيم مذاكره ، بحث و استدلال كنيم . شهيد هاشمي نژاد چنين شخصيتي بود و طبعاً من نمي توانم از كودكي ايشان زياد سخن بگويم . شايد در بهشهر و در منطقه ما هنوز پيرمردهايي باشند كه بتوانند در اين زمينه مطلب و خاطراتي را بيان كنند . البته اخوي دوم ما اگر زنده بودند مي توانستند در اين باره بسيار سخن بگويند ، اما متأسفانه دو سال پيش بر اثر ابتلا به سرطان فوت كردند . _ فرموديد كلاس ششم ابتدايي بوديد كه به مشهد رفتيد ، ماجراي سفرتان به آنجا و نوع بحثي كه شهيد هاشمي نژاد با شما كرده بودند تا شما را به خواندن دروس حوزوي ترغيب كنند ، چه بود ؟ من شش ساله بودم و هنوز مدرسه نمي رفتم و يا اوايل مدرسه رفتنم بود كه پدرم فوت كرد . بنده الان 58 سال دارم و نزديك به 52 سال است كه پدرم فوت كرده اند . البته مادرم يك سال يا شش ماه قبل از دستگيري اولم در سال 51 فوت كرد . در مجموع زندگي زير متوسطي داشتيم و آن برادرم كه در بهشهر بود شاگرد يك مغازه بود و زندگي به سختي مي گذشت . شهيد هاشمي نژاد هم از كودكي به من علاقه ، لطف و محبت خاصي داشتند ، بر خلاف برادر ديگرم كه اندكي شيطنت داشت ، من بچه آرامي بودم . گاهي آن برادرم شوخي مي كرد و مي گفت : "‌ تو زرنگ بودي ، كتك ها را من مي خوردم و تو در مي رفتي ." به هر حال شهيد هاشمي نژاد تمايل داشتند كه من همراه ايشان به مشهد بروم . بعد از صحبت با مادرم و موافقت وي ، ايشان با من صحبت كردند و گفتند : " دوست داري به مشهد بيايي و با ما باشي ؟ " ما به خانم ايشان زن داداش مي گفتيم كه خانم با فضيلت ،‌ ارزشمند و خبي بود و مثل مادرم به من محبت و رسيدگي مي كردند . به اين ترتيب مرا همراه خود به مشهد بردند و من در منزل ايشان بودم . بعد از دبيرستان و پس از آن كه وارد حوزه شدم ، بعد از حوزه به منزل شهيد هاشمي نژاد برمي گشتم ، يعني بعد از كلاس مثل ساير طلبه ها به حجره نمي رفتم . ايشان در مبارزه و شخصيت قابل احترامي بودند و مرتباً دستگير مي شدند و من عملاً جذب ايشان شده بودم . _ شما به دبيرستان و حوزه اشاره كرديد ، آيا ايشان مخالفتي با تحصيلات آكادميك نداشتند ؟ خير ، اتفاقاً با درس حوزه ممكن بود مخالفت كنند ، البته مخالفت نه به آن معنا كه البته براي اين مخالفت دليل هم داشتند ، ولي با تحصيلات آكادميك مخالفتي نداشتند . ايشان مرا در بهترين دبيرستان وقت در مشهد ثبت نام كرد و بنده تا سوم دبيرستان را هم خواندم . بهترين دبيرستان هاي وقت ، دبيرستان علوي به مديريت مرحوم حاج آقا علوي و دبيرستان عطائي بود كه رئيس اين دبيرستان روحاني اي بود به نام آقاي عطائي كه در حال حاضر در بخش پژوهش آستان قدس رضوي فعاليت مي كنند . وقتي تحصيل در حوزه را شروع كردم ، از همان ابتدا دوست داشتم لباس روحانيت بر تن كنم و علاقه خاصي به اين لباس داشتم . شايد علتش شخصيت حاج آقا ، محبوبيت ايشان در ميان مردم ، علاقه مردم به ايشان و مواضع سياسي و انقلابي ايشان و احترامي بود كه مردم به اين لباس مي گذاشتند و من خود به خود جذب شخصيت ايشان شدم . ولي وقتي كه شوهر همشيره به ايشان گفتند كه فلاني مي خواهد لباس روحانيت بپوشد ، ايشان ناراحت شدند و مخالفت كردند . البته به خود من چيزي نگفتند ، ولي شنيدم كه گفته بودند : " نه زود است . " شايد نظر ايشان اين بود كه سنش پايين است و نمي تواند حرمت لباس را نگه دارد ، ولي من بر عكس فكر مي كردم كه اين لباس نوعي تقوا براي انسان مي آورد ،ي عني وقتي من با لباس روحانيت هستم ، مقيدم خيلي از مسائل را در راه رفتنم ، نگاه هايم ، خوردنم ، نشستنم ، حرف زدنم و ارتباطم با مردم رعايت كنم . البته گاهي لازم مي شد مثلاً در رانندگي ، رفتن به بازار و پارك با بچه ها با لباس شخصي بروم و احساس مي كردم محدوديت هايي كه در لباس روحانيت دارم در لباس شخصي ندارم. با توجه به اعتقاد و اصرار من ، ايشان چون اشتياق و علاقه مرا ديده بودند و شوهر همشيره هم از طرف من قول داده بودند كه حرمت لباس را نگه دارم ، بالاخره ايشان موافقت كردند و من از همان ابتداي تحصيلاتم در حوزه با لباس روحانيت بودم . _ آيا خود شهيد هم تحصيلات آكادميك داشتند ؟ شهيد هاشمي نژاد ظاهراً تحصيلات جديد نداشتند ، ولي آن قدر اهل مطالعه ،‌ دقت ، بررسي ، پژوهش و تحقيق بودند كه مردم در اكثر اطلاعيه هايي كه در سخنراني هاي ايشان پخش مي شد ، مي نوشتند دكتر سيد عبدالكريم هاشمي نژاد . يعني هيچ كس فكر نمي كرد كه ايشان مراحل دكتري را طي نكرده باشد . به اين دليل كه در هر زمينه اي به طور علمي و دقيق وارد بحث مي شدند و انصافاً هم همه لذت مي بردند . ايشان در پاسخ به سؤالات هم اينگونه بودند . شهيد هاشمي نژاد در بهشهر هر سال يك هفته به حرمت مردم در اجتماع چند هزار نفري در مسجد نصيرخان يا امام حسين (ع) ، كه اين مسجد هنوز هست ، هر شب جلسه پاسخ به سؤالات داشتند . به هر حال ايشان در تحقيقات و مطالعات شان بسيار عميق بودند و در هر زمينه اي كه وارد مي شدند با عالي ترين سطح علمي بحث مي كردند ، طوري كه هيچ كس فكر نمي كرد ايشان دكتري ندارند . مثلاً شهيد هاشمي نژاد در كتابي درباره مشكلات مذهبي روز و يا امام زمان (عج) و طول عمرشان و اين كه از لحاظ علمي و بيولوژيكي آيا اين امكان وجود دارد يا خير ، چنان بحثي كرده بودند كه همه فكر مي كردند ايشان مدارج بالاي علمي و آكادميك را طي كرده اند . _ زماني كه وارد مشهد شديد ، اندكي بعد مبارزات شروع شد . از روزهاي اول نهضت از سوي امام و برخورد شهيد هاشمي نژاد خاطراتي داريد ؟ در مشهد سه نفر محور انقلاب بودند : شهيد هاشمي نژاد ، آقاي خامنه اي و آقاي طبسي . آقاي خامننه اي در آگاهي به روشنفكران و دانشجويان تلاش مي كردند ، آقاي طبسي كمتر صحبت مي كردند و بيشتر در زمينه درس و تربيت طلاب فعال بودند و حوزه را اداره مي كردند و گاهي هم سخنراني مي كردند ، شهيد هاشمي نژاد تقريباً در سه نوع فعاليت حضور داشتند ، يعني يك چهره متدين و در اوج مبارزه بودند و تقواي كم نظيري داشتند . بنده در اين مدت يك كلمه غيبت و تعمت درباره كسي از ايشان نشنيدم و در اوج مبارزه حتي رعايت مستحبات را هم مي كردند . در واجبات هم كه ايشان عالم بزرگي بودند . ايشان در اوج مبارزات و زندان رفتن ها در عرصه سخنوري ، نويسندگي و تدريس در حوزه هم فعال بودند كه همه اينها مجموعه خوبي با ويژگي هاي خاصي بود و نظيرشان را در كمتر كسي مي توان يافت . ايشان از يك سو استاد بزرگ حوزه بودند و دروسي چون كفايتين ، رسائل و مكاسب تدريس مي كردند و از سوي ديگر نويسنده متبحر و قهار و بحاث فوق العاده اي بودند ، طوري كه به قدري در بحث و استدلال مسائل علمي ، ديني ، حوزوي و مسائل گوناگون قوي بودند كه امكان نداشت كسي در بحث با ايشان بتواند موفق شود . مبارزي كه به تعبير امام (ره) مردي جوانمرد و عالم و فاضل و مجاهد بودند . گاهي مواقع مي گويم واقعاً حيف شد كه اخوي به شهادت رسيدند و از طرفي هم مي گويم شهدا براي زنده نگه داشتن دين و اسلام آمده اند و شهادت و خون آنها باعث زنده شدن بيشتر اسلام مي شود . البته شخصيت هايي مثل ايشان ، آيت الله مطهري و آيت الله بهشتي هر كدام مي توانستند استوانه هاي بزرگي از انقلاب باشند و ثمر دهند ، به همين دليل مي گويم حيف شد ، زيرا تازه پس از انقلاب زمان ثمر دهي آنها بود و انقلاب بايد از وجود آنها استفاده مي كرد . بارها مي گفتند : "‌ مي ترسم به شهادت برسم و هر آنچه در من است با من دفن شود ." متأسفانه در اين زمينه بسيار كوتاهي شد . حزب جمهوري اسلامي هم در استفاده از ايشان كوتاهي كرد ، ايشان دبير حزب استان خراسان بودند ، البته براي ايشان افتخاري نبود كه با حزب همكاري كنند ، بلكه اين حزب بود كه از شخصيت ايشان استفاده مي كرد . ايشان مي خواستند از شخصيت ، موقعيت و اعتباري كه داشتند براي حزب استفاده كنند ، لذا حيف ش از اين جهت كه شخصيت برجسته ، عالم ، فاضل ، مجاهد ،‌ اهل تحقيق ، مطالعه و بررسي در ابعاد گوناگون و عميق در مسائل ، هر آنچه كه داشت با خودش دفن شود . چنين شخصيتي در مشهد يكي از محورهاي اصلي مبارزه بود ، منزل ايشان كه من هم اكثراً آنجا بودم خانه ساده و كوچكي در كوچه دريادل بين چهارراه حاج دبير و چهارراه عشرت آباد بود . حادثه مسجد فيل هم زماني اتفاق افتاد كه ايشان در آنجا سخنراني كرده بودند و پياده راه افتادند كه اگر مأموران مي خواستند اخوي را دستگير كنند در راه ايشان را بگيرند تا مردم كشته نشوند . خانه ما مركز انقلاب بود ، آيت الله خامنه اي ، آقاي طبسي و آقاي قمي به منزل تشريف مي آوردند و مرتباً هم افراد مختلف به منزل ايشان رفت و آمد داشتند . دانشجويان ليسانس و فوق ليسانس كه در حال حاضر آنقدر زياد شده اند كه كسي در جامعه آنها را تحويل نمي گيرد و بعضاً دانشجويان دكترا خدمت ايشان مي رسيدند و حاج آقا مباحث اعتقادي را براي تعدادي از آنها حدوداً 30 نفر شروع كرده بودند . اين مباحث راجع به مسائل اعتقادي و اصول پنجگانه بود كه بعدها به صورت كتاب چاپ شد . من هم در اين مباحث حضور داشتم و گوش مي دادم و عملاً جذب مبارزه شدم . حاج آقا نه تنها مانعي براي ورود من به مبارزه نمي شد ، بلكه عمل شان مشوق من در اين زمينه بود و نمي توانستند در حالي كه خودشان قدم در اين راه گذاشته بودند ، مرا منع كنند . ما هم مسائلي داشتيم كه مخفي كرده بوديم ، مثلاً‌ گروه تشكيل داده و مسلح شده بوديم ، چون مرتباً تحت تعقيب بوديم و حاج آقا هم در جريان بودند . اسلحه را قبل از آخرين دستگيري روغن مالي كردم و در پلاستيك گذاشتم و در يك ظرف آهني قرار دادم و در باغچه دفن كردم و اين همچنان تا بعد از آزادي ام از زندان آنجا مانده بود . در هر حال زمينه هاي مبارزه را در منزل ايشان مشاهده مي كردم . آن زمان با مبارزيني كه در حال حاضر هم شناخته شده هستند ، مثل رهبر معظم انقلاب آقاي خامنه اي كه در دوره اي هم رئيس جمهور بودند و در نظام مسئوليت هايي داشتند ، ارتباط داشتيم و چندين بار به منزل ايشان هم رفته بوديم كه دوستان زيادي هم آنجا حضور داشتند . بنده غير از اخوي ، آقاي خامنه اي و آقاي طبسي با سايرين ارتباط چنداني نداشتم و اين اشخاص هم انقلابيون زمان و محور انقلاب بودند و لذا عملاً جذب مبارزه و اين سه مبارز انقلابي شدم و آرام آرام در جريان سخنراني ها و برنامه هاي شهيد قرار گرفتم و شاهد آن بودم . البته من در روزهاي اوج انقلاب نبودم ، چون از سال 51 تا 57 در زندان بودم ،‌ دوران محكوميتم 12 سال بود كه با پيروزي انقلاب پس از 6 سال از زندان آزاد شدم ، بنابراين در اوج قضايا حضور نداشتم و از طريق ايشان در جريان اخبار قرار مي گرفتم . _ منظور بنده حوادث سال 42 بود . در سال 42 من در بهشهر بودم ، حتي وقتي آيت الله بروجردي هم فوت كردند من در بهشهر بودم و به خوبي ،‌ هيئت ها و دسته هاي عزاداري كه براي مراسم ترحيم شان گرفته بودند به خاطر دارم . شهيد هاشمي نژاد در سال 42 در تهران سخنراني داشتند كه ايشان را به همراه آقاي فلسفي ، آقاي مطهري و بسياري از رجال و منبري هاي آن زمان دستگير كردند . بنده با شوهر همشيره مان براي ملاقات ايشان در زندان به تهران رفته بوديم ، البته نتوانستيم ايشان را ملاقات كنيم . ولي وقتي آيت الله خوانساري كه نماينده آنها بودند براي ديدار با چند نفر به زندان رفته بودند ، حدود سي چهل نفر از دستگير شدگان كه آقاي فلسفي ، اخوي ،‌ يكي دو نفر ديگر و محمود صالحي هم در ميان آنها بودند ، براي ملاقات با آقاي خوانساري و تشريح شرايط نزد ايشان مي رفتند ؛ يك لحظه از دور كه سالن را نگاه مي كردم با ده ، بيست متر فاصله ديدم ايشان به بهانه اين كه كفش شان را بالا بكشند نگاهي به اطراف كردند تا ببينند كسي آمده است كه ما از دور دست تكان داديم و من فقط آن لحظه ايشان را ديدم . بعد از آن جريان به بهشهر بازگشتم و هنوز خيلي در بحبوحه مسائل نبودم ، خاطره جالبي كه از ايشان در درگيري هاي سال 42 دارم اين است كه آن زمان مي توانستيم از بيرون براي آنها غذا ببريم . يك روز چلوكباب يا چلوخورشت گرفته بوديم و آن را در ديگ گذاشتيم و با شوهر همشيره براي ملاقات ايشان به زندان قصر رفتيم . قبلاً اخبار را روي يك برگه كاغذ نوشتيم و در يك پلاستيك گذاشتيم و داخل يك استخوان لوله كرديم . استخوان را لابلاي خورشت گذاشته بوديم و طبعاً آنها هم راي بيرون آوردن مغز استخوان ، از كاغذ لوله شده مطلع شدند و به اين ترتيب ما توانستيم اخبار بيرون را به زندان انتقال دهيم . جالب اينجا بود كه آنها هم متقابلاً بخشي از اخبار را روي كاغذ نوشته و داخل استخوان ها و لابلاي برنج ها گذاشته بودند و ما هم از اخبار زندان مطلع شديم . اين خاطره را كمتر در جايي نقل كرده بودم . _ حادثه مسجد فيل يكي از پررنگ ترين نقاط مبارزاتي ايشان در شروع مبارزات است ، اگر در اين باره مطلبي داريد استفاده مي كنيم . حادثه مسجد فيل در سال 43 رخ داد كه من هنوز در بهشهر بودم ، ولي اخبار به ما مي رسيد ، ايشان 10 شب در مسجد فيل منبر رفتند و در هر شب يكي از لوايح ششگانه دولت (لوايح ايالتي _ ولايتي)‌ را تشريح مي كردند و راجع به حقوق زنان ، انتخابات ، اراضي و مسائل گوناگون بحث هاي انتقادي داشتند و به شدت به مواضع حكومت در اين زمينه حمله كردند . جمعيت كثيري هم در آن شب ها در مسجد حضور داشتند ، مسجد فيل مسجد بزرگي بود كه علاوه بر داخل آن در خيابان ها هم جمعيت زيادي بود طوري كه خيابان ها بسته مي شد. اين سخنراني ها تا ده شب ادامه داشت كه در شب دهم كلانتري محل مسجد را محاصره كرد و ساواك هم به مسجد حمله كرد تا ايشان را دستگير كند . در اين ميان چراغ ها را خاموش كردند تا ايشان را از آنجا فراري دهند و از طرفي هم جمعيت متفرق شوند و از مسجد بيرون بروند ، ولي مردم همچنان در آنجا بودند . ظاهراً ايشان را دستگير مي كنند از مسجد بيرون مي آورند و سوار فولكس واگن مي كنند كه يكي دو تا از مردم جلوي ماشين مي خوابند تا مانع حركت ماشين شوند . مأموران ساواك هم به آن دو نفر تيراندازي مي كنند و آنها را به شهادت مي رسانند . بنده عكس يكي از آن دو نفر را پيدا كردم و همراه با خاطرات شان در آن كتاب آورده ام . به اين ترتيب يكي دو نفر كشته شدند و تعدادي هم دستگير شدند . همان شب شهيد هاشمي نژاد را بازداشت كردند . حتي شنيدم كه ايشان تا مرز اعدام هم پيش رفتند كه البته شخصيت ايشان شخصيت قابل احترامي بود ، همان زمان آيت الله ميلاني در مشهد اعلاميه تندي عليه رژيم در حمايت از شهيد هاشمي نژاد دادند كه از ايشان انتظار چنين اعلاميه تندي نمي رفت . همچنين شنيده بودم كه آيت الله حكيم هم در نجف اقدام كرده بود و همين طور بعضي ديگر از مراجع اعلاميه هايي دادند و عليه اين قضيه واكنش هايي نشان دادند . رژيم هم جرأت اين كه برخورد شديدي با ايشان داشته باشد ، نداشت و به همين دليل چند ماهي اخوي را در زندان نگه داشتند و سپس آزاد كردند . آن زمان به راحتي كسي را نمي گرفتند بكشند و اعدام كنند ، بالاخره روحانيت عزت و احترام داشت . _ شما فرموديد در اين زمينه برخورد ساواك را شاهد بوديد . بنده نه، آنهايي كه تعريف مي كردند اين طور مي گفتند . طبعاً شهرباني خيلي نمي توانست نقش داشته باشد . ساواك تازه در حال شكل گيري بود ، در هر صورت ساواك يا شهرباني به آن دو نفر تيراندازي كردند و تا ساعت ها تيراندازي ادامه داشت و شهر شلوغ و ناامن بود . بر اساس پيام مقام معظم رهبري كه در روز شهادت ايشان با عنوان "‌ در رساي خطابه اي پرشور " داده بودند فيلمي ساختند كه متأسفانه هنوز به دست من نرسيده است . در آن فيلم بنده ، آقاي ابطحي ، جواد آقا و آقا مهدي و كل خانواده بازي مي كرديم . منتهي چون قيافه بنده شبيه به شهيد هاشمي نژاد بود دنبال من آمدند تا به مشهد بيايم و در قسمت مربوط به مسجد فيل ايفاي نقش كنم . آن موقع من در مازندران در ماه رمضان سخنراني داشتم و نمي شد سخنراني را تعطيل كرد . به آنها اطلاع دادم تا فيلمبرداري را به تأخير بيندازند و ظاهراً نشد و كار آنها عقب افتاد ، به همين دليل جواد آقا را به جاي بنده بردند و تصوير ايشان را از دور با حركت هاي دست نشان مي دادند و صداي شهيد را هم گذاشته بودند . اگر من بودم چون تقريباً صدا و سبك صحبت من شبيه شهيد است ، نيازي به اين كار نبود . به هر حال فرزند بزرگ ايشان جواد آقا اين نقش را بازي كردند و همان صحنه ها ، شلوغي خيابان ها و تيراندازي ها را ايجاد كرده بودند و تا نيمه هاي شب فيلمبرداري مي كردند . در واقع بنده بعد از ماجراي مسجد فيل به مشهد رفتم . _ فضاي اختناق آن دوران حكم مي كرد كه فشارهايي از سوي ساواك يا عوامل رژيم بر منزل ايشان وارد كنند ، آيا شما هم شاهد چنين مسائلي بوديد ؟ آن زمان كنترل شديد بود و ايشان مرتباً احضار و بازداشت مي شد و بعد هم ممنوع المنبر شد . البته ايشان با نام هاي مختلف مثل حسيني ، هاشمي نژاد مشهدي و ... در سراسر كشور منبر مي رفتند . بيشتر منبرهايشان در تهران بود . البته در مازندران و شهر بابل هم با اسم مستعار منبر داشتند . بلافاصله چند شب بعد از سخنراني ايشان مشخص مي شد كه چه كسي منبر داشته است و معمولاً منبرهايشان كمتر ادامه پيدا مي كرد . در مشهد پايين يكي از خيابان ها پاساژ بزرگي بود و منبر ايشان آنجا برگزار مي شد و جمعيت عظيمي از روشنفكران ، تحصيل كرده ها ، دانشجويان و اساتيد دانشگاه ها پاي منبر ايشان بودند . هم زمان با ايشان 500 متر پايين تر در همان مسجد فيل آقاي كافي معروف منبر مي رفت كه منبر ايشان خطري براي نظام نداشت . ايشان يك روضه خوان باسواد بود و انقلابي نبود كه رژيم از ايشان وحشت داشته باشد . البته ايشان خوب صحبت مي كرد و روضه مي خواند ، لذا اگر ايشان 20 شب منبر مي رفت خم به ابروي كسي نمي آمد ، ولي وقتي قرار بود شهيد هاشمي نژاد 10 شب به منبر برود ،‌ شب ششم منبر ايشان را تعطيل مي كردند . حرف هايي كه ايشان مي زد براي افشاگري ، روشنگري و آگاهي بخشي به جامعه بود و لرزه بر اندام رژيم مي انداخت و براي سرگرمي نبود ، به همين دليل مدام تحت كنترل بود . به خاطر دارم بعد از مدت ها كه به مشهد رفته بودم ، شب ها براي اقامه نماز به مسجد حاج ملاهاشم كه در نزديكي حرم قرار داشت و آقاي مرواريد معروف در آن مسجد نماز مي خواند ، مي رفتند . چون ايشان در نماز وسواس داشتند و مقيد بودند كه نماز را به جماعت بخوانند ، پشت سر آقاي مرواريد نماز را به جماعت مي خواندند ، ما هم همراه ايشان به آن مسجد مي رفتيم . بعد هم به مسجد گوهرشاد مي رفتند و در كلاس درس آيت الله ميلاني شركت مي كردند . من هم چون سنم كم بود بيرون مسجد مي نشستم و مطالعه مي كردم و قدم مي زدم تا درس ايشان تمام شود و به اتفاق به منزل بر مي گشتيم . بين مسجد ملاهاشم و مجسد گوهرشاد ده دقيقه يك ربع پياه راه بود و ايشان اين مسير را پياده مي رفتند . خيلي از انقلابيون و مبارزين براي اين كه نمي خواستند ارتباطات زياد مشخص شود ، معمولاً پس از نماز كه ايشان پياده مي رفتند همراه ايشان قدم مي زدند و بحث مي كردند ، بدون آن كه حساسيت زيادي ايجاد شود . شهيد هاشمي نژاد از نظر تربيتي خيلي حساس بودند و مي گفتند : " وقتي با بزرگتر راه مي رويد يك قدم عقب تر باشيد و شانه به شانه يا جلوتر حركت نكنيد ." شايد هم بحث سياسي داشتند و مسائل امنيتي را رعايت مي كردند . من آن زمان سنم كم بود ، البته منظور ايشان بيشتر مسائل تربيتي بود ، ولي خود من نظرم اين بود كه شايد مي خواستند بنده متوجه نشوم ، شخصي كه سؤال مي پرسد درباره چه چيزي با ايشان بحث مي كند . در هر حال وقتي راه مي رفتيم مي گفتند : " با فاصله راه برويد تا احترام بزرگتر هم حفظ شود ." _ در مبارزه نگاه ايشان به مبارزه مسلحانه چگونه بود ؟ مخالف مبارزه مسلحانه نبودند ،‌ ولي كارشان نبرد مسلحانه نبود ، در واقع ايشان و شخصيت هايي نظير ايشان تربيت كنندگان مبارزين بودند ، لذا شهيد هاشمي نژاد نه تنها مخالف نبرد مسلحانه نبودند ، بلكه در سخنراني هاي ايشان ، آقاي خامنه اي و آقاي طبسي مشوق اين قضايا بودند و اين شخصيت ها وظيفه خط دادن و تغذيه فكري مبارزين مسلمان را بر عهده داشتند . خيلي از مبارزين با آيت الله خامنه اي ، شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي ارتباط داشتند ، حتي آقاي هاشمي رابط سازمان مجاهدين خلق در داخل و خارج از كشور بودند و گاهي از مشهد مبارزين را به تهران خدمت آقاي هاشمي ارجاع مي دادند و انصافاً سهم بزرگي در مبارزه داشتند . _ شهيد هاشمي نژاد كانون هاي مختلفي را كه عنوان جوان با خود همراه داشت از جمله انجمن جوانان مسلمان بهشهر و كانون فرهنگي جوانان مشهد را تشكيل داده بودند ، اگر خاطره اي از كانون ها و منبرها داريد بفرماييد . در مشهد كانوني بود كه شهور همشيره مان آن را تأسيس كرده بود و در آنجا بحث هاي اعتقاد ديني مي شد و به سؤالات جوانان در زمينه هاي مختلف پاسخ داده مي شد . البته بعدها چندين جلد كتاب از اين بحث ها و پاسخ به سؤالات به نام " پاسخ به مشكلات جوانان" به چاپ رسيد كه يك جلد از آنها درباره بحث ها و پاسخ هاي شهيد هاشمي نژاد بود . بنده هم در اين كانون حضور داشتم و اكثراً مقاله مي نوشتم و قبل از صحبت ايشان مقاله مي خواندم و پالتويي تنم بود و مقالات خيلي شيكي هم مي خواندم ، در ضمن پذيرايي و كمك هم مي كردم ، روزهايي كه ايشان پاسخ به سؤالات داشتند كه جمعه ها 9 – 11 صبح بود انصافاً شلوغ بود و جاي نشستن نبود . _ معمولاً چه سؤالاتي مطرح مي شد ؟ سؤالات مختلف سياسي ، اجتماعي ، ديني و مسائل مذهبي كه اين سؤالات در كتاب پاسخ به مشكلات جوانان هست . مي توانيد اين كتاب را از پسر بزرگشان جواد آقا بگيريد و نگاهي به آن بيندازيد . البته آقاي ابطحي متأسفانه همه بحث هاي ايشان را چاپ نكردند ، بلكه بيشتر بحث هاي خودشان را چاپ كردند و فقط يك جلد اين مجموعه بحث هاي شهيد هاشمي نژاد است . روزي كه ايشان صحبت مي كرد استقبال بي نظير بود و اقشار تحصيل كرده و دانشگاهي به اين جلسات مي آمدند . يك بار كه آيت الله بهشتي از آلمان به ايران آمدند ، شهيد از ايشان دعوت كردند و به كانون آمدند و در كانون بحث اعتقاد صحبت كردند و شهيد هم از حضور ايشان خوشحال بود و از ايشان تجليل كرد و به عنوان مجتهدي مسلم براي ايشان احترام قائل بود . شخصيت هاي مختلفي به كانون مي آمدند و گاهي هم از آنها دعوت مي شد كه صحبت كنند ، البته اكثراً‌ شنونده بودند . ميز گردي بالاي سالن بود كه ايشان پشت ميز مي نشستند و جمعيت هم مقابل ايشان روي صندلي مي نشستند و سؤالات كتبي به ايشان داده مي شد و ايشان هم جواب مي دادند . رژيم هم به ايشان حساس بود و بعد از مدتي به ايشان اجازه نداد كه صحبت كنند و به سؤالات پاسخ دهند و جلسات ايشان را تعطيل مي كرد . اين جلسات پاسخ به سؤالات در جاهاي مختلف مثلاً در ميدان صاحب الزمان (عج) يا در خيابان نادري كنار هتل الغدير برگزار مي شد . در بهشهر هم انجمني به نام انجمن جوانان بود كه آقاي بني كاظمي و آن اخوي كه در بهشهر بودند آن را تشكيل داده بودند . آنها آن زمان از جوانان بهشهر بودند . سالي يك بار كه حاج آقا به بهشهر مي آمدند ، هفت شب را در مسجد نصيرخان كه هم اكنون به مسجد امام حسين (ع) تغيير نام يافته است به سؤالات پاسخ مي دادند . اين مسجد حياط بزرگي داشت و جمعيت زيادي نزديك به چهارصد پانصد نفر در جلسات ايشان شركت مي كردند . چون ايشان خيلي بي پرده ، صريح و قاطع صحبت مي كردند رژيم به جلسات شان خيلي حساس بود . يكي از خاطرات من راجع به همين جلسات در بهشهر است . ايشان د رآن شب ها جلسات پاسخ به سؤالات داشتند ، منزل پدري ما در بهشتر دست اخوي ما بود و در چوبي قديمي داشت . شنيدم كه در مي زنند . وقتي در را باز كردم ديدم رئيس ساواك و رئيس شهرباني مازندران پشت در هستند و گفتند : " آقا تشريف دارند ؟ " گفتم : " اجازه بدهيد ببينم وقت دارند يا نه ." و در را هم پشت سرم بستم كه يك وقتي داخل نيابند . خدمت آقا رفتم و گفتم : " رئيس شهرباني و رئيس ساواك آمده اند و پشت در هستند ." اين اتفاق مربوط به زماني بود كه اختناق شديدي در كشور حاكم بود و بخش عظيمي از روحانيت و مردم وقتي پاسبان را از دور مي ديدند وحشت مي كردند . در آن بحران و اختناق ايشان گفتند : " به آنها بگوييد وقت ندارم ، باشد در فرصت بعد ." كه البته چنين فرصتي هم بعداً به آنها داده نشد . رفتم و گفتم :‌‌‌‌ " آقا گفتند وقت ندارم ." آنها هم گفتند : " به ايشان بگوييد كه شب كه روي منبر صحبت مي كنند راجع به آمريكا و اسرائيل حرفي نزنند ." من هم گفتم : " بسيار خب !‌ " و بلافاصله در را بستم و پشت در را هم انداختم تا مبادا داخل بيايند . آمدم و وقتي به حاج آقا گفتم ، لبخند تمسخر آميزي نسبت به آنها زدند و گفتند : " بسيار خوب ." ايشان اخلاقي كه داشتند اين بود كه آنچه دشمن از ايشان مي خواست برعكس عمل مي كرد . شهيد هاشمي نژاد بحث خودشان را مي كردند و آنها هم مرض داشتند . اگر اين حرف را نمي زدند شايد ايشان اصلاً دنبال اين قضيه نبود و همان بحث هاي انقلابي و سياسي خودشان را مي كردند . شب روي منبر بعد از خواندن خطبه بدون مقدمه گفتند : " عصر چنين مراجعه اي شد و عين ماجرا را نقل كردند و به من گفتند راجع به آمريكا و اسرائيل صحبت نكنم ، سؤال من اين است چرا سخن نگويم ؟ " اصلاً‌ بحث دو ساعت آن شب به افشاگري عليه جنايات آمريكا و اسرائيل در سراسر دنيا از جمله ايران پرداختند . واقعاً يكي از ويژگي هاي كم نظير ايشان شجاعت شان بود و اين كه امام (ره) مي فرمايد : " مرد جوانمرد عالم ، فاضل مجاهد " بيهوده از كسي تعريف نمي كنند و شهيد هاشمي نژاد يك شخص معمولي مجاهد نبودند ، بلكه عالم و فاضل مجاهد بودند . _ يكي از نكاتي كه به نظر مي رسد اين است كه ايشان تأليفات زيادي داشتند كه اغلب آنها تأليفاتي قوي است . شهيد هاشمي نژاد از نظر علمي در چه سطحي بودند ؟ همان اوايل يك بار قبل از خطبه هاي مشهد از خيلي از دوستان ايشان گله كردم و در سال 60 – 61 يك مصاحبه مطبوعاتي مشترك با مطبوعات مختلف گذاشتم . روزنامه اطلاعات آن زمان تيتري با عنوان " گله دوستانه از دوستان " زده و بخش هاي حساسي از مصاحبه را هم چاپ كرده بود كه مقداري هم جنجال برانگيز شده بود و به عده اي هم برخورده بود . واقعيت اين است كه نبايد بحث شهدا آن هم در اين سطح و رده را به سال و روزي خلاصه كنيم ، حالا تلويزيون ساعت ها فيلم هاي بي خود و حرف هاي بيهوده پخش مي كند و روحانيوني را به صحنه مي آورد كه نمي خواهم اسم ببرم و خيلي از مراجع و بزرگان هم معترض شده اند كه اين آقايان نه سواد و نه جايگاه و سابقه اي دارند ، به چه دليل اينها را به تلويزيون دعوت مي كنيد ؟ ما اين همه شخصيت علمي در كشور داريم ، اگر مي خواهيد طلبه جوان بياوريد ، طلبه هاي خوش فكرتر از ايشان داريم كه با محتواتر از ايشان حرف مي زنند ، چرا چنين اشخاص را بزرگ مي كنيد ؟ بعد علمي شخصيت شهيد هاشمي نژاد واقعاً شناخته نشده است . آقايان عبداللهيان ، كاملان و ابطحي هر كدام وزنه هاي علمي در جامعه ما هستند . آقاي مهدوي كه بحث قرآني دارند از شاگردان شهيد هاشمي نژاد بودند و آقاي ايازي كه ظاهراً پسر خاله آقا هستند ، همه اين اشخاص از شاگردان شهيد هاشمي نژاد هستند . روي بعد شخصيت علمي ايشان كم كاري شده است ،‌ توده مردم به سخنراني ايشان اشاره دارند و اين كه ايشان سخنران قهاري در كشور بودند و اگر نگويم بي نظير ، كم نظير بودند . در سخنراني دو نفر خيلي مطرح بودند يكي آقاي فلسفي و يكي هم شهيد هاشمي نژاد . از نظر هيجان و شور در خطابه ها ، شهيد هاشمي نژاد اول بودند . متأسفانه توده مردم فقط به اين مسئله اشاره دارند كه ايشان سخنران خوبي بود ، بله و جاي شكي نيست . يا مثلاً‌ در بعد نويسندگي اشاره به قلم شيواي ايشان دارند و دو كتاب شان "‌ مناظره دكتر و پير " و "‌ درسي كه حسين (ع) به انسان ها آموخت " ،‌ را مي شناسند ، در حالي كه شهيد هاشمي نژاد تأليفات بسياري دارند از جمله "‌ اصول پنجگانه اعتقادي "‌، " مشكلات مذهبي روز " ، ‌" راه سوم بين اسلام و كمونيسم " ، " اسلام و سرمايه داري " و " مسائل جنسي در اسلام و جهان " و ساير كتاب ها و نوشته هاي ايشان . در بعد نويسندگي كمتر كار شده است كه اوج قضيه كتاب "‌ مناظره دكتر و پير " بود كه 25 بار محرمانه چاپ شده است . آن زمان اين كتاب را از هر كسي مي گرفتند او را دستگير مي كردند . در مجموع باز هم بر اين مهم تأكيد مي كنم كه در بعد علمي و قلمي شخصيت ايشان كمتر كار شده است و بيشتر روي مسائل تبليغي و سخنراني ايشان تمركز شده است ، انصافاً از دوستان نزديك ايشان خيلي گله مندم كه حداقل در سالگرد ايشان روي اين قضيه بيشتر كار كنند . _ قبلاً‌ اشاره فرموديد كه ايشان از فعاليت هاي مسلحانه حمايت مي كردند . يكي از شاخص هاي فعاليت هاي مسلحانه آن دوران سازمان مجاهدين خلق بود . اين سازمان يكي از اصلي ترين حرف هايش اين بود كه اسلام براي مبارزه علم ندارد و علم مبارزه ماركسيسم است و عملاً به كمونيسم گرايش داشتند و به نظر مي رسد كتاب " راه سوم بين كمونيست و سرمايه داري " نوعي پاسخ به اين گروه هم هست . البته اين كتاب بيشتر در بعد اقتصادي است . سازمان كتابي درباره اقتصاد داشت كه آن را به هر شكل ممكن در زندان در ملاقات هاي خصوصي كه داشتند نفوذ داده بودند . در واقع در اين كتاب ماركسيسم و اقتصاد آن را تشريح كرده بودند . بعضي جاها كه بحث استثمار بود چند آيه و حديث آورده بودند تا بگويند اقتصاد اسلامي كه شما مي گوييد اين است ، در حالي كه كه اينگونه نبود . از طرفي آن وقت ها افكارشان خيلي در دسترس نبود و يكي از دلايل انحراف شان هم خانه هاي تيمي بود . _ كتاب هايي كه ايشان تأليف و بحث هايي كه در اين باره مي كردند ، ريشه تفكرات آنها را تا حدي هدف قرار مي داد . آيا اين تأليفات و بحث ها واكنش جدي از طرف سازمان مجاهدين نداشت ؟ آقاي طبسي و شهيد هاشمي نژاد در مشهد با سازمان مجاهدين خلق بودند . با افرادي چون محمود احمدي ، حياتي ، احمد حنيف نژاد (برادر محمد حنيف نژاد)‌، حسن راعي و حسن آلادپوش . در مجموع شهيد هاشمي نژاد وقتي به زندان رفتند با افكار و عقايد مجاهدين آشنا شدند و بيرون زندان كمتر با افكار و عقايد آنها آشنا بودند و با آنها ارتباط و تماس داشتند و اگر ارتباطي هم بود اعضاي مجاهدين مي آمدند و ارتباط برقرار مي كردند و شهيد هاشمي نژاد و ساير روحانيون كمتر آنها را مي شناختند كه آيا آنها عضو سازمان مجاهدين هستند يا خير . ولي اعضاي مجاهدين به قول آقاي بخشي با هدف روشنگري و آگاهي به روحانيون وارد صحنه مي شدند و با آنها ارتباط برقرار مي كردند . ممكن است برخي از رجال فعلي ما مي دانستند كه آنها كيستند و برخي هم اطلاعي نداشتند ، البته اين مربوط به خارج از زندان مي شد ، چون وقتي به زندان رفتند ، آنها را شناختند . شهيد هاشمي نژاد كسي بود كه در زندان مشهد با سران مجاهدين مباحث اعتقادي ، ايدئولوژيك و سياسي داشتند ، طوري كه اين اواخر در زندان گفته بودند كه با آخوندها به خصوص به اين شخصيت ها ، بالاخص شهيد هاشمي نژاد كه بحاثي قوي بود ، بحث عقيدتي و اعتقادي نكنيد . اين اشخاص برخي مسائل را مي فهمند و در مي آورند و عليه خود ما به كار مي بردند و لذا اين اواخر بعد از بحث هاي بسياري كه شهيد هاشمي نژاد و امثال ايشان در زندان با سران مجاهدين داشتند ، آنها به اعضاي سازمان اعلام كردند كه اين شخصيت ها از نظر ما قابل قبول نيستند و بايد تحريم شوند و رابطه با آنها قطع شود و فقط با آنها رابطه عاطفي داشته باشيد نه رابطه عقيدتي ، سياسي و ايدئولوژيك . چنانچه همين تحليل را راجع به آقاي طالقاني داشتند و مي گفتند به هيچ وجه با آقاي طالقاني بحث هاي ايدئولوژيك نكنيد ، فقط با ايشان بحث هاي عاطفي داشته باشيد . بنده با آقاي طالقاني ، آقاي منتظري ، آقاي هاشمي رفسنجاني ، مقام معظم رهبري ، شهيد رجايي و بسياري از سران رژيم فعلي چه آنهايي كه در رأس هستند و چه آنهايي كه در دولت هاي قبلي بودند ، در زندان هاي قصر و اوين بودم و با آگاهي از مجاهدين خلق صحبت مي كنم . بنابراين آنها اگر حرفي هم داشتند در بعد سياسي صحبت مي كردند . به ياد دارم كه در زندان تهران بودم و شهيد هاشمي نژاد به ملاقات من آمده بودند و احتمالاً هم چيزي به انقلاب نمانده بود . همانجا از ايشان خواستم چون شرايط حساس است و بچه ها حتي مجاهدين در زندان تحت فشار هستند ،‌ وقتي بيرون تشريف برديد در سخنراني ها از مسعود رجوي و موسي خياباني تجليل كنيد ، چون آن وقت ها هنوز ديدگاه ها ، انحرافات و مواضع شان مشخص نشده بود . بيشتر بحث سياسي و انقلابي بود و غير از امام (ره) در آن شرايط بحراني همه از سازمان مجاهدين خلق حمايت مي كردند . اين حمايت ها به صورت حمايت هاي مالي و يا تهيه خانه هاي تيمي بود و مجاهدين را به عنوان شخص مي شناختند و با آنها ارتباط داشتند . بعد كه مواضع آنها مشخص شد بحث اين كه چه كساني حمايت كردند و ادامه دادند و چه كساني جدا شدند پيش آمد . اين كه گاهي مي گويم واقعيت هاي تاريخ را نبايد با مسائل سياسي قاطي كرد اينجاست . آن وقت ها سازمان مجاهدين خلق به اصطلاح افتخار انقلابيون بودند ، البته اين قضيه ربطي به عملكردهاي بعدي آنها ندارد و شايد هم مصلحت نيست چاپ شود ، چون به گوش آنها مي رسد . مثلاً مي گفتند فلاني آرزويش اين است كه با يكي از اعضاي مركزي سازمان مجاهدين خلق ارتباط برقرار كند . اين سازمان به عنوان سمبل گروه هاي مسلمان مبارز كه به طور مسلحانه با رژيم درگير بودند و در كنار كارهاي عقيدتي و سياسي آقايان ، به كمك يكديگر به رژيم لطمه مي زدند ،‌ شناخته مي شد . البته امام (ره) جنگ مسلحانه را قبول نداشتند . جنگ مسلحانه يك تز انقلابي مبارزاتي است نه اين كه آخرين لحظه در پادگان عشرت آباد بريزند و چند اسلحه بگيرند و چند گلوله در كنند و بعداً بگويند انقلاب با جنگ مسلحانه پيروز شد . انقلاب با جنگ مسلحانه پيروز نشد ، جنگ مسلحانه يك تز مبارزاتي دراز مدت است . امام به اعضاي مجاهدين خلق كه در نجف خدمت شان رفته بودند فرمودند : " شما موفق نمي شويد و نيروهاي تان را هم از دست مي دهيد ." بنابراين جنگ مسلحانه را آقايان تأييد و حمايت مي كردند و از مجاهدين هم حمايت مي كردند . وقتي جريان اپورتونيست ها و تغيير ايدئولوژيكي پيش آمد ، افراد مواضع شان را مشخص كردند و در سال 55 – 56 قبل از اوج گيري انقلاب يكي از اولين چهره هايي كه با صراحت و قاطعيت تمام عليه منافقين افشاگري كرد ، شهيد هاشمي نژاد بود . ايشان در زندان با آنها بحث كرده و به خوبي شناخته بود . بعد از شهيد هاشمي نژاد سايرين به افشاگري عليه مجاهدين پرداختند . به خصوص بعد از پيروزي انقلاب كه حتي خيلي ها مي گفتند مصلحت نيست و حتي دوستان نزديك شان ايشان را زير سؤال بردند . آنها مي گفتند الان مصلحت نبود شما اينگونه صحبت كنيد . پس از آن كه چهره واقعي آنها رو شد ، متوجه شدند كه حق با شهيد هاشمي نژاد بوده است . پس از اين جريان ها مجاهدين جنگ مسلحانه را به راه انداختند و قضاياي 30 خرداد پيش آمد . _ به ويژگي هاي شخصيتي ايشان مي پردازيم . مقام معظم رهبري در مصاحبه اي به چند خصلت شهيد هاشمي نژاد اشاره كردند . با توجه به اين كه ايشان از نزديك با شهيد آشنايي داشتند و وسواس خاصي هم در كاربرد لغات دارند ، اگر امكان دارد مصاديق اين توصيفات مثلاً تواضع ايشان را بفرماييد . تواضع و فروتني ايشان انصافاً فوق العاده بود . به خاطر دارم در اوج مسائل مبارزاتي و امنيتي بعد از انقلاب با فشاري كه امام در مورد حفاظت ايشان آورده بودند كه اگر قبول نكرد بازداشتش كنيد و به سپاه بياوريد تا حفاظت را قبول كنند ، با اصرار و فشار امام ايشان مجبور شدند بپذيرند ،‌ ولي تازه آن هم چه پذيرفتني !‌ ايشان متأسفانه يا خوشبختانه يك پيكان داشتند كه گاهي آن را هل مي دادند تا روشن شود خيلي عجيب بود شهيد هاشمي نژاد تا آخرين لحظه غير از پيكان خودشان سوار ماشين ديگري نشدند . يك موتور با دو محافظ جلو حركت مي كرد ، پيكان حامل شهيد هاشمي نژاد وسط بود و بعد هم يك ماشين پشت حركت مي كرد . دفتر حزب جمهوري اسلامي در خيابان عشرت آباد بود ، اين دفتر ساختمان پنج طبقه اي بود و شهيد هاشمي نژاد طبقه بالا بودند . از پايين يك خانم پيرزني بود كه قبلاً در منزل مي آمد و حاج آقا به ايشان كمك مي كرد . بعدها به خاطر مسائل امنيتي گفتيم كه اين خانم به دفتر بيايند . وقتي اين خانم به دفتر مي آمد ، از پايين با حاج آقا تماس مي گرفتيم كه اين پيرزن آمده است . پيرزن فرتوتي هم بود و آن وقت ها ساختمان ها آسانسور نداشتند ، به اين خانم مي گفتم : " حاج آقا گفتند صبر كنيد پايين باشيد ، خودم پايين مي آيم ." او قبول نمي كرد و مي گفت : " نه من بايد خودم پيش حاج آقا بروم ." و 5 طبقه را بالا مي آمد . چاره اي نبود و حفاظت هم كنترل مي كرد . ايشان شانه هاي حاج آقا را از روي عبا مي بوسيد و پولش را مي گرفت و مي رفت . ايشان در اوج مسائل امنيتي گاهي بخشي از مسيرها را پياده مي رفتند مردم هم مي ديدند و ناراحت مي شدند . خوب به خاطر دارم در روز شهادت آيت الله بهشتي مي خواستند براي سخنراني به صحن امام بروند ، چون جمعيت زياد بود از ماشين پياده شدند و محافظين هم همراه شان بودند ، مردم فرياد مي زدند : " حاج آقا تو را به پيغمبر ،‌ به قرآن و به جدت رعايت كنيد و مراقب باشيد ." چون مردم واقعاً به ايشان علاقه داشتند . گفتم كه دانشجويان و ليسانسيه ها و اطبا به منزل ايشان مي آمدند و با ايشان بحث هاي اصول اعتقادي داشتند ، با يكي از آنها و اخوي شب جايي بوديم . حدود 10 – 11 شب به منزل برگشتيم . خانواده شان خواب بودند ، ما آرام وارد خاه شديم و به آشپزخانه رفتيم . ايشان گفتند : " هر چه هست مي خوريم ." يادم نمي رود غذا كوكو سبزي بود و ايشان با گوشه عبايشان كنار ماهيتابه را گرفتند و يك پارچه روي زمين گذاشتند و ماهيتابه را روي آن قرار دادند ، پيش دستي هم نياوردند و كمي هم نان بود و خودماني و راحت غذا خورديم . خيلي بي ريا و ساده و راحت بودند . احترام خاصي براي مردم قائل و در مقابل مردم بسيار متواضع بودند . چنانچه در مقابل خان ها ، سرمايه دارها و طاغوت بسيار خشن ، قاطع و جدي بودند . ايشان مقاله اي تحت عنوان " آيا اگر خان شكنجه گر باشد بايد از مجازات مصون بماند ؟ " نوشتند . شبي كه اين مقاله را نوشتند ، فيلمي راجع به جنايات خان ها در شيراز از تلويزيون ديدند ، پس از آن تا نيمه هاي شب مشغول نوشتن مقاله اي در اين باره شدند و آن را به روزنامه جمهوري اسلامي دادند كه آقاي مسيح مهاجري اين مقاله را چاپ كدند . در اين مقاله گفته شده بود كه آيا ما فقط بايد با شكنجه گرهاي ساواك برخورد و آنها را اعدام كنيم ، يا اگر خاني كه در روستاها نسبت به توده مردم جناياتي مرتكب شده است بايد از شكنجه مصون بماند ؟ يعني همان طور كه در مقابل مردم بسيار متواضع بودند در مقابل دشمنان بسيار قاطع و صريح بودند . _ از ديگر ويژگي هايي كه مقام معظم رهبري اشاره كردند ، صداقت بود و اين كه ايشان تحت هر شرايطي راستگو بودند . بله ، البته بالاي سر ساواكي ها و بازجوها تابلويي بود تحت اين عنوان " النجاة في الصدق ، نجات در راستگويي است ." عوام و آنهايي كه سياسي نبودند و آنها را بر حسب اتفاق با گروهي دستگير كرده و آورده بودند تحليل و شناخت نداشتند ، ممكن بود تحت تأثير قرار بگيرند كه اين سخن پيامبر است و بايد راست گفت . به اين ترتيب عده اي را لو بدهيم ، ولي ايشان اين گونه نبود . در اين باره تحليل مان اين بود "‌ النجاة في الكذب ، نجات در دروغگويي است ." در مقابل دشمن در بازجويي با ساواكي ها اگر مي خواستيم راست بگوييم ، عده ديگري را با اطلاعات ما دستگير مي كردند و به زندان مي آوردند . آقاي طبسي ، شهيد هاشمي نژاد و آقاي خامنه اي در جلسات و مسائل سري با هم بودند و ايشان اين اسرار را به شدت حفظ مي كرد و مدت ها ساواك را در بازجويي ها بازي داد . در وزارت اطلاعات كتاب قطوري است كه بنده راجع به ايشان و بازجويي هايشان نوشته ام . در اين كتاب گزارش بازجويي هاي ايشان هست و نمي توان كوچك ترين نقطه ضعفي از شهيد هاشمي نژاد گرفت . من يادم هست كه در بازجويي ها در مشهد آخرين لحظه شكنجه ها و فشارها خيلي زياد شده بود ، طوري كه خود ايشان هم خسته شده بودند ، بنده هم در زندان مشهد بودم هم اوين و هم قصر ، روحيه خوبي داشتم و جايم را مرتباً عوض مي كردند . گاهي كه خسته مي شدم شلوغ مي كردم تا جايم را عوض كنند كه هم افراد جديدي را ببينم و هم اطلاعات بيشتري به دست آورم . در زندان مشهد رئيس ساواك در بازجويي آخر شب حدود ساعت 5/11 كه مي ديد بازجويي فايده اي ندارد ، گفت : " شما شهريه از كجا مي گيريد ؟ " آن موقع در مشهد آقاي مهامي شهريه امام را توزيع مي كرد كه خودش مدرس هم بود كه بعد مسائلي پيش آمد و از صحنه خارج شد . من گفتم : " من شهريه نمي گرفتم ، چون منزل اخوي بودم و كلاس مي رفتم و درس را يم گرفتم و پياده به منزل ايشان بر مي گشتم و شام و ناهار را هم آنجا بودم ، پولي هم احتياج نداشتم و شهريه نمي گرفتم ." البته ما خيلي چيزها را مي دانستيم . يادم هست بعد از ده ماه چون بهانه اي نداشتند و از طرفي مرا از اين زندان به آن زندان مي بردند ، به رئيس ساواك گفتم : " مي خواهم با اخوي ملاقات كنم ." او گفته بود : " به يك شرط كه به او بگوييد حرف هايش را بزند ." ده ماه گذشته بود و با آن همه شكنجه و ايشان هيچ اطلاعاتي به آنها نداده بودند . به حاج آقا كه اين مطلب را گفتم ، گفتند : " خوشحال شدم از اين كه فهميدم حرفي كه به درد آنها بخورد گفته نشده است ." شهيد هاشمي نژاد انصافاً در بازجويي ها آنها را بازي مي داد و وقت گذراني مي كرد و اطلاعاتي به آنها نمي داد . مقاومت ، صداقت ، وفا نسبتبه دوستان و ياران مبارز ، حفظ اسرار و امانت داري همگي از ويژگي هاي بارز شخصيت ايشان بود . صداقت و پاكي ايشان بي نظير بود و رهبري هم كه چنين تعبيري از ايشان داشتند به اين دليل بود كه سال ها با شهيد هاشمي نژاد بودند . _ همسر ايشان در يكي از خاطرات شان اشاره كرده بودند بر خلاف جوي كه بود ، ايشان در خانه خيلي روشنفكر بودند و در منزل همكاري داشتند . ايشان خيلي ملاحظه خانواده شان را مي كردند و به آنها احترام مي گذاشتند . مثلاً‌ گاهي كه خانواده شان خواب بودند و با من به منزل مي آمدند مي گفتند : "‌آرام تر !‌ بچه ها خواب هستند ." يا وقتي كه تنها به منزل مي آمدند در را آرام مي زدند كه بچه ها و خانم شان بيدار نشوند . به هر حال كار ايشان ساعت خاصي نداشت . شنيدم كه اخيراً آقاي خامنه اي كه به مشهد رفته بودند با جوادآقا پسر بزرگ ايشان نشستي داشتند كه بنده از اخوي شان شنيدم كه آقاي خامنه اي نسبت به مادر ايشان احترام خاصي قائل بودند . ايشان چند ماه پيش فوت كرده بودند ، آقاي خامنه اي مي گفتند : " مادر سختي هاي بسياري كشيدند ، چه در زمان مبارزه ، چه بعد از زندان و چه در انقلاب كه شهيد هاشمي نژاد درگير مسائل انقلاب شده بودند ، ايشان در همه اين سال ها تنها بودند ." كه اينها را آقاي خامنه اي در ملاقات شان با بچه ها نقل كرده بودند . _ منبع درآمد شهيد هاشمي نژاد چه بود ؟ ايشان خوشبختانه بر خلاف خيلي ها زندگي ساده اي داشتند . تنها چيزي كه داشتند يك پيكان قراضه بود كه گفتند : "‌آن را هم بفروشيد و نمي دانم چقدر از اين پول را گفتند ما في الضمه براي رد مظالم بدهيد ." كه رفقا شوخي مي كنند بريا رد ظالم بدهيد . آن وقت ها مثل الان نبود كه قيمت يك خانه 200 ميليون ، 500 ميليون يا يك ميليارد باشد ، يك خانه دو سه خوابه براي اين خانم شان و اجباراً يك خانه هم براي آن خانم شان داشتند . ايشان وصيت كرده بودند كه اين خانه با همه مخلفاتش مال اين خانم و بچه هايشان و آن خانه هم مال آن خانم و بچه هايشان است . غير از اينها چيز ديگري نداشتند . حتي موقع ازدواج بنده كه مسئوليت من با ايشان بود ، پول چنداني نداشتند و شب عروسي كه مي خواستيم شام بدهيم ، يك چلوكبابي كه از دوستان ايشان هم بود مي خواست چلوكبابي اش را افتتاح كند ، گفت في سبيل الله به نام آقا مي دهيم ملت بخورند . به اين ترتيب سور شام ما را هم ايشان داد . براي محل زندگي مان هم خانه اي نزديك خانه ايشان بود كه دو طبقه داشت و يك طبقه را در اختيار ما گذاشت و به احترام اخوي شش ماه هم از ما اجاره نگرفت . آن وقت ها ما هنوز تحريم نشده بوديم ، هر چه الان دارم جهيزيه خانمم است ،‌يكي از دوستان كه از آمريكا آمده بود مي گفت :‌ " زندگي شما همين است ؟ " گفتم :‌ " فقط كتاب ها مال من است بقيه مال جهاز خانم است ." در مجموع منظور اين است كه ايشان زندگي ساده و متوسطي داشتند و خوشبختانه چيزي از دنيا نداشتند كه روي آن جنگ و جنجال سياسي ايجاد شود .به هر حال ايشان مدرس بودند و در حوزه تدريس مي كردند و مثل اساتيد حقوق دريافت مي كردند . البته من در اين زمينه اطلاع چنداني ندارم ، چون يا خيلي كوچك بودم ، يا در زندان بودم و يا در جريان امرو نبودم. خوشبختانه هيچ كس نتوانست به خانواده ما به خصوص راجع به اخوي ها و فرزندان شان مثل حرف و حديث هايي درباره بعضي از آقايان و آقازاده ها كه اينجا خوردند ، آنجا خوردند ، بزنند . اينجا هم شما آزاد هستيد مي توانيد از آقايان ، خانم ها ، مسئولين و پرسنل بپرسيد فلاني اينجا چگونه زندگي و رفتار كرده است . _ شهادت ايشان با شهادت حضرت امام جواد (ع) هم زمان شده بود . قبلاً‌ اشاره كرديد كه اين موضوع نكته اي دارد ، اگر ممكن است بفرماييد . ايشان براي شهادت امام جواد (ع) گاهي در منزل شان روضه داشتند . ما از نسل اما حسين (ع) هستيم به همين دليل هم انقلابي هستيم . البته امام جواد (ع) هم از نسل امام حسين (ع) بودند . اخوي علاقه عجيبي به امام جواد (ع) داشتند و اولين فرزندشان هم كه به دنيا آمد ، پسر بود و نامش را جواد گذاشتند . خانم شان نقل مي كردند بعد از شهادت ايشان به حرم رفتم و در آنجا خوب ديدم كه قبر ايشان آنجا نبود . در حرم خيلي اين طرف و آن طرف گشتم تا ببينم ايشان كجاست . ديدم داخل ضريح امام رضا (ع) هستند . عصباني شدم و داد و بيداد كردم . (دعواهاي زن و شوهري) گفتم : اينجا چه كار مي كنيد ؟ من كلي گشتم . ايشان گفتند : جايم اندكي تنگ بود و مرا به اينجا آوردند . بعد خانم شان گفتند : خب شما كه در دنيا اين همه امام اصرار مي كردند مسئوليت هاي مختلف را قبول نكرديد ، آنجا چه كاره شديد ؟ گفتند : من مسئول ملاقات امام جواد (ع) هستم . يادم هست آقاي منصوري مي گفت :‌ " فلاني من هر وقت مريدهايي را به حرم مي برم ، مي گويند سيد خيلي حاجت مي دهد و مي گفتند به ايشان متوسل شويد ." اين نشان دهنده اعتقادات خاصي بود كه مردم به ايشان داشتند و دارند . به هر حال انشاءالله خداوند ايشان و همه شهدا را رحمت كند ، از شما هم خيلي متشكرم كه زحمت كشيديد و حداقل گاهي گوشه و كنار در روزنامه و مجله اي از شهدا به خصوص شهدايي در اين سطح و رديف اسمي برده مي شود . اين گله چرا كه چرا از امثال شهيد بهشتي و شهيد هاشمي نژاد حرفي زده نمي شود ، هميشه براي ما باقي است . [/show_more]
حجت الاسلام و المسلمين مسيح مهاجري
عنوان :

با عوام زدگي مبارزه مي كرد ...

تاریخ :

تلاش شهيد هاشمي نژاد در طرح مسائل روز ، بدون در غلتيدن به غرب زدگي و التقاط و نيز حضور در تمامي صحنه هاي فكري و مبارزاتي از وي شخصيت ممتازي را ساخته بود كه توانايي پاسخگويي به اغلب سؤالات جوانان را داشت و نيز در مقاطع حساس مي توانست تصميمات صحيحي بگيرد و مواضع درستي را اتخاذ كند . حجت الاسلام مهاجري با دقتي عالمانه و نگاهي تيزبين اين ويژگي ها را شاهد بوده و با بياني رسا واگويه كرده اند كه در اين گفتگو شاهد بوده ايم .

_ شروع آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد چگونه و از كجا بود ؟‌

در دهه 50 بحث هاي ” كانون بحث و انتقادي ديني ” در مشهد توسط آقاي هاشمي نژاد اداره مي شد . جاذبه اي داشت كه من گاهي كه به مشهد مي رفتم ، به آنجا مي رفتم و با ايشان ديدار و صحبت مي كردم و از آن سال ها بود كه با ايشان آشنايي پيدا كرديم . اين شروع آشنايي ما با ايشان بود ، اما رابطه نزديك و صميمي ما بر مي گردد به تأسيس حزب جمهوري اسلامي در مشهد ، يعني ماه هاي اول پيروزي انقلاب اسلامي در سال 57 .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]_ چه ويژگي هايي در سخنراني هاي ايشان بود كه باعث جذب جوان ها مي شد ؟ من به عنوان يك مستمع پاي سخنراني هاي ايشان نمي رفتم ، چون موقعيت من طوري نبود كه بتوانم در مشهد باشم و اين كار را بكنم . ولي فعاليت هاي ايشان را در آن كانون ،           فعاليت هاي خوبي مي ديدم و به همين دليل براي عرض ارادت و اعلام همفكري نزد ايشان مي رفتم . سخنراني هاي شهيد هاشمي نژاد دو سه تا خصوصيت داشت ، خصوصيت اول اين بود كه ايشان بسيار خوش بيان بود و مطالب را آنگونه كه ضرورت داشت به ذهن مخاطب مي رساند ، يعني مشكلي در انتقال آنچه كه در ذهن داشت ،‌ نداشت . به عبارت ديگر بلاغت خاصي داشت . خصوصيت دوم اين بود كه ايشان بليغ صحبت مي كرد و صحبت هايش سطحي نبود . دردي كه الان گرفتارش هستيم و در آن زمان هم بود ، ولي البته الان بيشتر شده . در حال حاضر متأسفانه گرايش به صحبت هاي سطحي در جامعه زياد شده و چيزهايي از قبيل خواب و خيال و دروغ سر هم كردند و مردم را معطل نگه داشتن و عوام زدگي در نزد ما رواج پيدا كرده است . ايشان از اين نوع آفات مبرا بود . آدم فاضل و باسوادي بود و همانگونه كه در تعبير امام پس از شهادت ايشان آمده : " فاضل جوانمرد " ، واقعاً فاضل بود ، مطالعات و تحقيقات و تأليفات زيادي داشت و به همين دليل علمي و مستدل و محققانه صحبت مي كرد و صحبت هايش عميق بود و لذا كساني كه در آن كانون بحث و انتقاد و يا در جلسات سخنراني هاي        ايشان شركت مي كردند ، اهل فكر و تحقيق بودند و اين طور نبود كه براي وقت گذراني آمده باشند . خصوصيت سوم هم اين بود كه ايشان خيلي آتشين صحبت مي كردند. شايد شما صحبت ها و سخنراني هاي ايشان را نشنيده باشيد ، ولي گاهي در شب هاي ماه رمضان يا سالگرد ايشان ، راديو دعاهايي را از ايشان پخش مي كند و در آنها هم مشخص است كه بسيار آتشين صحبت مي كرد . شايد الان آتشين صحبت كردن امتياز نباشد ، ولي در آن زمان به دليل انقلاب ، امتياز بزرگي بود . يعني اگر كسي آتشين صحبت مي كرد و صحبتش هم عميق بود جاذبه ايجاد مي كرد و اين خود از لوازم انقلاب بود . شما اگر الان به نوارهاي صحبت هاي آن زمان مراجعه كنيد مي بينيد همه كساني كه با انقلاب همراهي مي كردند ، آتشين صحبت مي كردند . آقاي هاشمي نژاد غير از وجهه انقلابي ، صحبت كردنش ذاتاً پر حرارت و انقلابي بود و هر جا سخنراني         مي كرد ، مردم را جذبمي كرد و سخنراني هاي ايشان بسيار پرجمعيت بود و آدم هايي هم كه شركت مي كردند اهل فكر و فضل بودند ، به اين دليل براي همه جاذبه داشت . _ يكي از وجوه زندگي پربار شهيد هاشمي نژاد آثار قلمي ايشان است كه اتفاقاً كمتر درباره آن صحبت شده است . شما در جايي اشاره كرده بوديد كه كتاب هاي ايشان در ميان         طلبه ها محبوبيت داشت و آنها را مطالعه مي كردند . درباره شيوه نگارش و آثار مكتوب ايشان توضيحاتي را بفرماييد . دوراني كه شهيد هاشمي نژاد كتاب هايي را تأليف و منتشر كردند ، دوران خاصي بود . ويژگي هاي مهم آن دوران را بيان مي كنم تا تأثير نوشته هاي ايشان را بهتر بتوانيم درك كنيم . يكي از اين ويژگي ها اين بود كه كتاب هاي فارسي ديني و اعتقادي ممزوج با مسائل روز كم بود يا نبود . خيلي خلاء داشتيم . در آن زمان فقط كتاب هاي قديمي تجديد چاپ مي شدند و رايج بودند . اغلب به زبان عربي بودند و عامه مردم نمي توانستند از آنها استفاده كنند . كتاب هاي فارسي در جامعه آن روز غالباً توسط نويسندگان غير مذهبي نوشته مي شدند . اين كتاب ها شامل رمان ها و كتاب هاي غير رمان ضد مذهب چاپ مي شدند ، اما كتاب هاي مذهبي رواج نداشتند . ويژگي دوم اين كه بعضي از كتاب هاي مذهبيهم كه تازه نوشته و منتشر مي شدند خالي از مباحث سياسي و انقلابي بودند و جاي اين نوع كتاب هم خالي بود . نوشته هاي آقاي هاشمي نژاد اين دو ويژگي را داشتند كه اولاً در مقطعي خلاء كتاب هاي ديني به زبان فارسي روان همراه با معارف ديني را پر كرد و ديگر اين كه وارد مسائل روز سياسي و انقلابي شد و پاسخگويي به نيازهاي آن روز را به عهده گرفت . مثلاً‌ كتاب "‌ مناظره دكتر و پير " را اگر بخانيد مي بينيد كه مسائل روز را مطرح كرده و به شبهات پاسخ داده است . اين كار ايشان بسيار تأثير گذار بود و مي توان گفت كه در آن برهه ايشان تنها كسي بودند كه حتي قبل از شهيد مطهري به اين كار مبادرت ورزيدند . البته بخش هايي از آثار شهيد هاشمي نژاد و شهيد مطهري هم زمان منتشر شدند . راه اندازي "‌ كانون بحث و انتقاد ديني " و انتشار مباحث آن جلسه به صورت جزوه و كتاب توانست دو خلائي را كه ذكر كردم تا حدودي پر كند و چون چنين آثاري در سطح جامعه وجود نداشت ، طلاب و دانشجويان تشنه و مشتاق و ساير سطوح جامعه به سرعت آنها را          مي خريدند و در فاصله كوتاهي تمام مي شد و به چاپ هاي متعددي رسيد . _ از نحوه ارتباط شهيد هاشمي نژاد با مستمعين و مخاطبانشان چه خاطره اي داريد ؟ ايشان جزو معدود كساني بودند كه وقتي سخنراني مي كردند اعم از اين كه نكات سياسي يا علمي را مطرح مي ساختند ، سخنشان جاذبه زيادي داشت . حتي يادم هست در مسجد جامع چالوس ، بانيان مجلس و مردم آنجا روش خوبي داشتند و افراد شاخصي را دعوت            مي كردند كه يك ماه رمضان تمام در آنجا سخنراني مي كردند . چه در اين شهر ، چه در قم ، مشهد ، اصفهان و ساير شهرها ، هر جا كه ايشان سخنراني داشتند ، مجالس پر از جمعيت بود و دانشجويان ، طلاب ، برخي از اساتيد دانشگاه و افراد تحصيل كرده حوزه و دانشگاه مي نشستند و يادداشت بر مي داشتند . خاطره جالب اين كه ايشان يك بار كل شب هاي سخنراني خود را به نقد اعلاميه حقوق بشري كه سازمان ملل صادر كرده بود پرداختند . اوايل دوراني بود كه اساساً اعلاميه حقوق بشر و نقد آن مطرح شده بود و اين نقد را بسياري قوي و عالمانه هم انجام دادند و فضلا و علما يادداشت بر مي داشتند كه به درد كار تحقيقي شان مي خورد . در چالوس كه اشاره كردم ، فقط اهالي آنجا نبودند كه شركت مي كردند و اهالي تمام شهرهاي اطراف به آنجا مي آمدند ، چون شهرت ايشان در همه جا پيچيده بود . در جلسات ماه رمضان تمام كساني كه مي توانستند بيايند و روزه شان باطل نشود ،‌ مي آمدند و هميشه مسجد و محوطه اطراف آن از جمعيت پر مي شد . سخنراني هاي ايشان بسيار پر جاذبه بودند و به اعتقاد من شهيد هاشمي نژاد توانستند افراد زيادي را با دين و افكار انقلابي آشنا كنند . _ اشاره كرديد كه محتواي سخنراني هاي ايشان به روز بود و از متون كتب غربي هم در آنها استفاده مي كردند ، آيا چنين استفاده هايي در ميان اهل قلم و حوزه واكنش منفي    نداشت ؟ استفاده از داده هاي غربي دو جور است ، يكي اين كه به آنها استناد كنيم و بخواهيم از اين طريق حرف خود را اثبات و اسلام را با استناد به آنها تقويت كنيم ، اين شيوه هميشه با واكنش روبرو مي شود . در آن زمان اين طور بود ،‌ حالا هم هست . همه ما معتقديم كه اسلام نيازي به اين تقويت ها ندارد ، چون منطق اسلام آن قدر قوي و منسجم هست كه براي اثبات آن نيازي به مستندات ديگر نباشد . اين نوع برخورد با اسلام تا حد زيادي به نوعي احساس خود كم بيني بر مي گردد . اسلام چيزي كم ندارد ،‌اما كسي كه اين شيوه را در پيش مي گيرد ، خودش كم دارد و فكر مي كند كه بايد به اين شكل اسلام را تقويت كند . شيوه دوم اين است كه داده هاي غرب را نقد كنيم ، يعني موارد صحيح آن را مطرح و موارد غلط را بررسي و از آنها انتقاد منطقي و عالمانه كنيم . در اين شيوع عده اي از مخاطبان را مي توان جذب و در عين حال موارد متقن و محكم اسلام را در همان جنبه هايي كه آنها به عنوان ويژگي هاي برجسته غرب مي شناسند ، بيان كرد . در اين شيوه نشانه اي از خود كم بيني وجود ندارد و چون شيوه اي عالمانه و تطبيقي است ، بر اين بخش از مخاطبان تأثير         مي گذارد . نقد منصفانه و صحيح هم درست است و هم تأثير گذار ، آقاي هاشمي نژاد از اين شيوه دوم استفاده مي كرد . ايشان اطلاعات عمومي خوبي درباره مسائل گوناگون داشت ،‌ از جمله اعلاميه حقوق بشر را كه به آن اشاره كردم ،‌ از همين نوع بود . ايشان آراي متفكرين غربي را مطرح مي كرد تا اثبات كند كه اسلام در 14 قرن پيش به نكاتي نظر داشته كه متفكرين غرب امروز متوجه آن شده اند . ايشان با دقتي عالمانه ريشه هاي حياتي اسلام را از اين طريق اثبات مي كرد . مثلاً در مورد همين اعلاميه حقوق بشر ايشان اينگونه استدلال مي كرد كه امروز پيشرفته ترين كشورهاي دنيا اعلاميه اي را تنظيم مي كنند كه در 14 قرن پيش در عقب افتاده ترين نقطه دنيا توسط پيامبر گرامي اسلام (ص) مطرح شد و همين دليل روشن و واضحي است بر اين كه اين قوانين از ناحيه خداوند و از آسمان و حياتي است . ايشان به شيوه اي عالمانه جنبه هاي منفي غرب را مطرح و به شكلي تلويحي غرب زدگان را تحقير و اهميت و قدرت اسلام را اثبات مي كرد . اين شيوه هاشمي نژاد نه تنها واكنش منفي در محافل علما به دنبال نداشت كه مورد تحسين و تأييد هم بود و در ميان جامعه و مخاطبان هم بسيار پر جاذبه بود . ايشان در تهران هم زياد سخنراني داشت ، ولي مستمعين ايشان منحصر به مردم همان منطقه نبود و ديگراني كه باخبر مي شدند از همه جاي شهر مي آمدند و سخنراني هاي ايشان بسيار پر مخاطب بود . مخاطبان ايشان غالباً آدم هاي باسواد و اهل تحقيق و بخش اعظمي از آنها آدم هاي انقلابي و از اقشار مختلف بودند . _ شهيد هاشمي نژاد در اول انقلاب هيچ نوع سمت اجرايي را نپذيرفتند ، چه شد كه مسئوليت حزب جمهوري اسلامي را پذيرفتند ؟ شهيد هاشمي نژاد با چند تن از سران انقلاب ، سابقه دوستي و همكاري طولاني داشت و لذا در كارهاي تشكيلاتي با آنها همكاري مي كرد . يكي از اين افراد مقام معظم رهبري بودند كه مي دانيد همراه با شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي ، جمعي سه نفرا را تشكيل مي دادند كه محور مسائل انقلابي اسلان خراسان بودند . يكي از اركان حزب جمهوري مقام معظم رهبري بودند ، مؤسسين حزب شهيد آيت الله بهشتي ، آيت الله هاشمي رفسنجاني ، آيت الله موسوي اردبيلي و شهيد باهنر بود . همه اين بزرگان با شهيد هاشمي نژاد سابقه دوستي و آشنايي ديرنيه داشتند ، بنابراين طبيعي بود كه نه فقط حزب جمهوري كه هر تشكيلاتي كه توسط روحانيون انقلابي و سرشناس تشكيل مي شد ، شهيد هاشمي نژاد با آنها همراهي كند . قبل از انقلاب هم هر تشكيلاتي ولو بدون نام و بدون شكل غير رسمي براي پيشبرد انقلاب تشكيل مي شد ، شهيد هاشمي نژاد يك پاي ثابت آن بود . اين بود كه با تأسيس حزب جمهوري اسلامي ايشان با مؤسسين آن همراهي كرد و دبير حزب در استان خراسان شد . _ در روزهاي نخست پيروزي انقلاب ، نسبت به حزب و تشكيلات حزبي دو نگرش موافق و مخالف وجود داشت ، آيا شهيد هاشمي نژاد موافق تشكيل حزب بودند و يا در ادامه           فعاليت هاي انقلابي صرفاً با مبارزان و انقلابيون همكاري مي كردند ؟ اگر ايشان اعتقاد به حزب نداشت مي توانست صرفاً در حزب عضو باشد و يا نهايتاً كمك كند و قطعاً دبيري حزب را به عهده نمي گرفت . مضافاً بر اين كه قبل از انقلاب هم با تشكيل كانون بحث و انتقاد ديني و كانون هاي ديگر نشان داد كه به كار تشكيلاتي معتقد است ، چون تشكيلات و حزب كه فقط سياسي نيست ، كارهاي فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي را هم مي توان به صورت تشكيلاتي اداره كرد . به اعتقاد من شيوه تشكيلاتي پيوسته در برنامه ريزي ها و كارهاي ايشان قابل مشاهده بود ، به نظر من حتي شهادت ايشان در ساختمان حزب جمهوري هم نشانه اي از اعتقاد ايشان به كار تشكيلاتي بود . من از شهيد هاشمي نژاد در حزب هم خاطراتي دارم كه تأثير گذاري هاي ايشان را نشان مي دهد ، ايشان برغم مسئوليت هاي سنگيني كه داشت بسيار علاقمند بود كه در اغلب جلسات شوراي مركزي حزب شركت كند كه اين اهتمام ايشان را نسبت به كار حزب نشان مي دهد . يكي از خاطرات مهم من مربوط مي شود به دوران پس از شهادت بزرگاني چون شهيد بهشتي ، شهيد رجايي و ديگران ، در آن موقع زماني بود كه مقام معظم رهبري در دوران نقاهت به سر مي بردند . پس از شهادت رجايي جلسه شوراي مركزي حزب در دفتر آيت الله هاشمي رفسنجاني در مجلس تشكيل شد . دستور كار هم اين بود كه حالا بايد چه كنيم . حزب جمهوري در مجلس اكثريت داشت و حزب حاكم بود و همه توقع داشتند كه حزب براي جانشيني نخست وزير تصميم بگيرد . از آنجا كه دبير كل حزب يعني شهيد باهنر هم شهيد شده بود و بنابراين بايد دبير كل جديد هم انتخاب مي شد ، در آن جلسه بنا بود درباره اين دو موضوع تصميم گيري شود و آقاي هاشمي نژاد خودشان را به اين جلسه رساندند ، چون بسيار بر اين امور اهتمام داشتند و هر وقت احساس مي كردند كه جلسه ، جلسه بسيار مهمي است ، شركت مي كرد . ايشان در عين حال كه رسماً عضو شوراي مركزي نبود ، چون عضو برجسته اي بود عملاً‌ عضو اين شورا بود و در جلسات مهم شركت مي كرد و بسيار تأثير گذار بود . در اين جلسه اي هم كه اشاره كردم ، ايشان شركت كرد و وقتي مطرح شد كه چه كسي رئيس جمهور باشد ، شهيد هاشمي نژاد گفت آقاي خامنه اي . اساساً پيشنهاد رئيس جمهور شدن آيت الله خامنه اي را ايشان داد . دراين مسير يكي دو مانع وجود داشت كه درباره اش بحث شد . يكي اين كه ايشان بستري بودند ، شهيد هاشمي نژاد پافشاري كرد كه بنا نيست كه هميشه بستري باشند و بالاخره بهبود پيدا مي كنند . مانع ديگر اين بود كه امام با رئيس جمهور شدن روحانيون موافق نبودند ، چون حزب در دوره اول بنا داشت شهيد بهشتي را كانديداي رياست جمهوري كند و به همين دليل اين كار را نكردند و به سراغ جلال الدين فارسي و دكتر حبيبي رفت . عده اي از افراد حاضر در جلسه از جمله خود من گفتيم كه بايد برويم و با امام صحبت كنيم . شهيد هاشمي نژاد هم همين نظر را داشت . سرانجام قرار شد آقاي هاشمي رفسنجاني برود و با امام صحبت كند و نظر امام را در اين مورد برگرداند و اين كار را هم انجام داد . اين يكي از اثر گذارترين كارهاي شهيد هاشمي نژاد بود . _ شما در سفري همراه با شهيد هاشمي نژاد به ليبي رفتيد ، چرا ايشان در رأس هيئت بودند و اين هيئت از سوي چه نهادي معرفي و اعزام شد ، چون ايشان مسئوليت ديپلماتيك نداشتند . وقتي انقلاب پيروز شد ، يكي از كشورهايي كه خيلي خودش را به انقلاب نزديك كرد ، ليبي بود . در سال 58 ده سال از اخراج ايتاليايي ها از ليبي به رهبري معمر قذافي مي گذشت و او مي خواست جشن دهمين سالگرد انقلاب ليبي و اخراج ايتاليايي ها را برگزار كند و در اطراف و بيابان هاي بن غازي كه بيشتر ايتاليايي ها در آنجا بودند ، جشن را برگزار كند و از ايران هم گروه هايي را دعوت كرد . در اوايل انقلاب هنوز در ايران مركزيت خاصي براي تصميم گيري وجود نداشت و لذا آنها هم از جاهاي مختلفي افراد را دعوت كردند . يك گروه از مجلس به رياست مرحوم آيت الله سيد ابوالفضل موسوي تبريزي كه آن وقت در مجلس بود و در مقطعي دادستان كل كشور شد . يك هيئت هم از طرف بني صدر كه رئيس جمهور شده بود ، رفت . عده اي هم در آن هيئت بودند كه چون مي خواهم خاطره اي را نقل كنم شايد صلاح نباشد كه اسامي آنها را بگويم . هيئتي هم از طرف حزب جمهوري اسلامي به رياست شهيد هاشمي نژاد رفت . علت هم اين بود كه در جمعي كه از حزب مي رفتند ، برجسته ترين فرد ايشان بودند . در آن هيئت من ، آقاي جواد منصوري ، چند نفر از افراد شاخه دانشجويي حزب بودند كه برخي هم شهيد شدند ، افراد اين هيئت ها هم ماشاءالله تعدادشان زياد بود و به ده پانزده نفر مي رسيد . _ آيا ديداري هم با معمر قذافي داشتيد ؟ بله ، كار ما دو قسمت داشت ، يك حضور در مراسم و ديگر ديدار با قذافي بود . در ديدار با قذافي ويژگي هاي برجسته شخصيتي آقاي هاشمي نژاد جلوه گر شد ، در مورد مسائلي كه بايد در ديدارها مطرح مي شدند ، من به شهيد هاشمي نژاد مشاوره مي دادم ، ولي تصميم نهايي با ايشان بود . روزي كه به ما خبر دادند كه براي فرداي آن روز براي ما ساعت ملاقات با قذافي را گذاشته اند شهيد هاشمي نژاد پرسيدند چه كساني در جلسه حضور دارند ؟ گفته شد اعضاي دو هيئت ديگري كه از ايران آمده اند . شهيد هاشمي نژاد گفتند ما نمي آييم . بايد يا خودمان تنها باشيم و يا با هيئت مجلس ، با هيئت رئيس جمهور نمي آييم . آنها اصرار كردند ، ولي شهيد هاشمي نژاد نپذيرفتند . آنها بالاخره مجبور شدند دو ديدار بگذارند ، يكي براي هيئت رئيس جمهرو و يكي هم براي هيئت حزب و هيئت مجلس . ما رفتيم و به ساختمان رياست جمهوري و با قذافي ديدار كرديم . قاعده بر اين است كه وقتي عده اي كه از نظر مقام ، هم رديف ميزبان نيستند ساكت مي نشينند و جلسه به سلام و احوال پرسي و تعارفات معمولي برگزار و ختم مي شود ، ولي اين هيئت يك هيئت حزبي و افراد اين هيئت و همين طور هيئت مجلس از افراد انقلابي و مبارز بودند و بنا بر اين نبود كه جلسه مثل جلسات معمول و تشريفاتي برگزار شود . وقتي نشستيم ، متوجه شديم كه يك در ميان ما هستيم و افراد ليبيايي ،‌ابتدا متوجه نشديم چرا اين كار را كردند ؟ ولي جلسه كه تمام شد و خبرنگارها شروع به فيلمبرداري كردند ، ديديم كه اينها شروع كردند به دادن شعار كه " ثوره ثوره فاتح !‌ " فاتح هم به معني اول ماه است ، يعني انقلاب اول ماه و هم به معني پيروز است . شب كه در تلويزيون فيلم را ديديم اين طور به نظر مي رسيد كه ما هم قاتي اينها هستيم و با اين شعار موافقيم . خواستند به مردم ليبي القا كند كه هيئت ايراني هم ما را قبول دارند . نكته اساسي در اين ديدار شخصيتي بود كه آقاي هاشمي نژاد در اين سفر از خود نشان داد و به قذافي ايراد گرفت كه چرا از صدام حمايت مي كنيد ؟ قذافي هم به عنوان رئيس جمهور و با اين فكر كه آقاي هاشمي نژاد يك آدم معمولي است ، جوابي داد و انتظار داشت كه قضيه تمام شود ، ولي آقاي هاشمي نژاد دنباله موضوع را گرفت و تقريباً بحثي در گرفت . سرانجام قذافي سعي كرد با جمله اي بحث را تمام كند ، ولي كاملاً مشخص بود كه بحث تمام نيست و شهيد هاشمي نژاد قانع نشده است . جلسه كه تمام شد عده اي اعتراض كردند كه : "‌ شما چرا با قذافي بحث كرديد ؟ ايشان رئيس جمهور و ميزبان ماست و اين كار درست نبود ." شهيد هاشمي نژاد گفت : " من يك طلبه و يك روحاني هستم و هر سؤالي را از هر مقامي مي توانم بپرسم ." _ محتواي اين بحث چه بود ؟ راجع به مسائل افغانستان و عراق بحث شد . _ در مورد امام موسي صدر بحثي شد ؟ ما با افراد و گروه هاي ديگري در اين مورد صحبت كرديم ، ولي در اين جلسه به خصوصي كه به آن اشاره كردم صحبت امام موسي صدر نشد . شهيد هاشمي نژاد در اين جلسه از اين كه قذافي با ايران اظهار دوستي مي كند و خود را حامي مسلمانان و مستضعفان مي داند ، ولي در عين حال در برابر دولت وابسته افغانستان و اشغالگران روسي موضع مناسبي ندارد و همين طور در برابر رژيم بعثي عراق كه آن روزها به شكل هاي مختلف با انقلاب اسلامي ايران دشمني مي كرد و تجاوزات پراكنده خود را به مرزهاي ايران آغاز كرده بود ، نرمش نشان           مي داد و با آن دولت روابط دوستانه اي داشت ،‌ ناراضي بود و اين نارضايتي را از زبان ملت ايران به قذافي در ميان گذاشت . به هر حال لحن و جمله قذافي طوري بود كه مي خواست بحث را تمام كند . _ آيا صحبت هاي شما در مورد امام موسي صدر شما را به نتيجه اي هم رساند ؟ همه آنها ادعا مي كردند كه ايشان از ليبي رفته اند . رئيس تشريفاتي كه با ما سر و كار داشت نامش ابوسته بود و جواب هايي كه به ما مي دادند اين بود كه امام موسي صدر به اينجا آمدند ، ولي اسناد و مدارك داريم كه از اينجا رفتند و ما خبري از ايشان نداريم . _ آيا سفرهاي ديگري هم با ايشان داشتيد ؟ چون از ايران پرواز مستقيم به ليبي نبود ، ما از ايران به سوريه رفتيم ،‌ يك شب در آنجا مانديم و بعد به ليبي رفتيم . موقع برگشتن هم همين طور ، اما در سوريه كار خاصي نداشتيم ، با ماشين به اردن رفتيم و در شهر عمان گشتي زديم و برگشتيم . _ مشهور است كه افراد را در سفر بهتر مي توان شناخت ... شخصيت شهيد هاشمي نژاد در اين سفر كاملاً برجستگي داشت ، در سفر به ليبي ، به سوريه ، به اردن ، هر جا كه بوديم ، ايشان خودش را همسان بقيه جلوه مي داد . ما هيچ وقت نديديم كه ايشان رفتاري داشته باشد كه ديگران احساس كنند ايشان رئيس و بزرگتر است . ما اين خلق و خو را هم در سفر و هم در حضر از ايشان مي ديديم و اين نشان دهنده شخصيت شهيد هاشمي نژاد بود ، چون آدم هاي بزرگ هيچ وقت خودشان را به رخ            نمي كشند و يا جلوه نمي دهند و يا اصلاً خودشان را چيزي به حساب نمي آورند . رفتار شهيد هاشمي نژاد در تمام طور سفر همينگونه بود ، در ليبي يك بار ايشان به من گفت برويم بازار . مي خواست سوغات بخرد . جالب اين بود كه در بازار افراد به ايشان اشاره مي كردند و به دليل عمامه سياهش مي گفتند خميني و به من اشاره مي كردند و مي گفتند خلخالي !‌ در ليبي اتفاق جالب ديگري هم افتاد . يك روز ديدم كه ابوسته مقداري دلار آورد و خواست به ما بدهد . اعضاي هيئت هم هيچ كدام بدون مشورت و اجازه رئيس هيئت كاري نمي كردند ، موضوع به شهيد هاشمي نژاد اطلاع داده شد ، ايشان گفت كه نبايد اين پول را بگيريم و البته نظر اغلب ما هم همين بود . دو سه بار اصرار كردند و ما محكم روي حرف مان ايستاديم و نپذيرفتيم و گفتيم كه خودمان پول داريم . اين هم از برجستگي هاي شخصيتي شهيد هاشمي نژاد بود كه مناعت طبع بالايي داشت و آبروي نظام و انقلاب را در جمع جهات حفظ مي كرد . _‌از سفر به ژاپن چه خاطره اي داريد ؟ سفر ما همراه با شهيد هاشمي نژاد به ژاپن در همان سال هاي اول پيروزي انقلاب بود . ما مي خواستيم در دهه فجر پيام انقلاب را در ژاپن اعلام كنيم . ايشان رئيس هيئت بو . بعد از پيروزي انقلاب ، شهيد هاشمي نژاد همين دو سفر را رفت كه من به دليل علاقه اي كه به ايشان داشتم همراه ايشان بودم . ما با هم رفتيم ژاپن ، از آنجا به فيليپين و بنگلادش و هند رفتيم و به تهران برگشتيم . البته در بمبئي به هيئت ديگري كه آقاي خزعلي رئيس آن بود پيوستيم . بعد از بازگشت هم ديداري به امام داشتيم ،‌ در ژاپن در سفارت مصاحبه اي برگزار شد كه شهيد هاشمي نژاد صحبت كرد . نمايندگان رسانه هاي گروهي ژاپن اعم از راديو و تلويزيون و مطبوعات حضور داشتند . ايشان براي ايراني هاي مقيم ژاپن هم سخنراني كرد . به بعضي از شهرهاي ژاپن رف تيم و سخنراني هايي كرديم و صحبت هايي داشتيم . من چون قبل از انقلاب و در سال 56 در ژاپن بودم و كاري تحقيقي كردم و كتابي هم به نام اسلام در ژاپن نوشتم ، آشناهايي در آنجا داشتم و به سراغ آنها رفتيم و از مساجدي كه قبلاً رفته بودم ديدن كرديم . به هر حال تا حدي كه مي توانستيم براي معرفي انقلاب تلاش و كار كرديم . ديداري هم در آنجا با وزير خارجه ژاپن داشتيم كه در ساختمان وزات امور خارجه برگزار شد و من هم حضور داشتم . در آن ديدار هم چيزي شبيه به آنچه با قذافي پيش آمد ، تكرار شد . شهيد هاشمي نژاد بر مبناي اين كه ما بر حق هستيم ، از همه طلبكاري مي كرد و از وزير امور خارجه ژاپن مي پرسيد كه شما چرا از ما حمايت نكرديد و چرا فلان جمله را گفتيد . آن روزها او درباره جنگ جمله اي گفته بود كه شهيد هاشمي نژاد به آن اعتراض كرد . وزير امور خارجه ژاپن وقتي ديد كه آقاي هاشمي نژاد دنباله بحث را رها نمي كند ، خيلي سياستمدارانه تر از قذافي عمل كرد و دنباله بحث را به شكل منطقي تر جمع كرد . بعد كه به ايران برگشتيم ، بعد از چند روز در جماران ديداري با امام داشتيم . كتاب اسلام در ژاپن من هم منتشر شده بود و با خود برداشتم كه به امام تقديم كنم . آقاي هاشمي نژاد درباره سفر من به ژاپن و تحقيقي كه كرده بودم مقداري صحبت و از امام تقاضا كرد كه اگر موافق هستيد بنده با ژاپن بروم و مركزي را در آنجا تأسيس و درباره اسلام تبليغ كنيم كه امام پذيرفتند . منتهي اين نظر تحقق پيدا نكرد ، چون وقتي مسئله را با آقاي بهشتي مطرح كردم ،‌  ايشان گفتند كه الان در اينجا به حضور شما نياز بيشتري است ، قرار شد ايشان با امام صحبت كنند تا بعداً در فرصت مناسب تري به نظر ايشان عمل شود . در اين ديدار آقاي خزعلي هم حضور داشتند . از بنگلادش هم خاطره جالبي دارم . در آنجا ما وقتي وارد يك مدرسه علميه شديم ، طلاب با شعارهاي خوب و تكبير از ما استقبال كردند . بعد شهيد هاشمي نژاد سخنراني كرد . قبل از ايشان رئيس حوزه علميه سخنراني و عليه صدام صحبت كرد . جالب اين است كه ما شنيده بوديم اينها از عربستان سعودي و از خود صدام براي اداره اين مدرسه پول مي گيرند و عوامل زيادي را هم براي تبليغ خودش به آنجا فرستاده بودند ، ولي اينها به قدري به امام و انقلاب ايران علاقه داشتند كه آن صحبت ها را عليه صدام ايراد كردند . _ از دوره جنگ و حضور شهيد هاشمي نژاد در جبهه ها خاطره اي داريد ؟ در روز سوم آبان 59 يعني يك ماه و چهار روز پس از آغاز جنگ آمريكا عليه انقلاب اسلامي ايران كه از طريق صدام كافر بر ما تحميل شد ، شهيد هاشمي نژاد را در دزفول ديدم . عصر همان روز او در مسجد جامع دزفول براي مردم قهرمان آن شهر كه چندي پيش در اثر اصابت موشك هاي 9 متري عراق تعداد زيادي شهيد داده بودند ، چنان با حرارت صحبت كرد كه روحيه قوي آنها را چند برابر كرد . همان شب با شهيد هاشمي نژاد و تعدادي از برادران دزفولي و چند دوست طلبه در زير زمين دفتر حزب جمهوري اسلامي در دزفول روي يك زيلو و چند تكه روزنامه خوابيده بوديم ، ساعت 12 نيمه شب در اثر صداي مهيب چند موشك 9 متري عراقي از خواب پريدم . با شهيد هاشمي نژاد به محل حادثه كه 200 متر آن طرف تر بود رفتم . در هنگام مشاهده صحنه دلخراش حادثه ، به چشمان شهيد هاشمي نژاد نگاه كردم ،‌ اشك در چشمان او حلقه زده بود ، با اين حال صداي او هرگز دچار ذره اي لرزش نشد . او با صداي رساي خود به بازماندگان شهدا دلداري مي داد و مردم قهرمان دزفول را مي ستود . شهيد هاشمي نژاد آن شب يك حامي قوي براي شهيد داده هاي دزفول بود . او آن شب به مردم دزفول روحيه داد . فرداي آن روز هاشمي نژاد براي سخنراني به كرمانشاه رفت و پس از سخنراني هاي پرشور در جبهه هاي جنگ در غرب به دزفول برگشت . او در دزفول لباس رزم به تن كرد و به خط مقدم جبهه رفت تا براي يك لحظه هم كه شده در لباس پر افتخار سربازي و دفاع از اسلام باشد . در شب چهارم آبان قبل از آن كه بخوابد به پايگاه هوايي دزفول رفته و به كاخي كه بني صدر در آن زندگي مي كرد سر زده بود . او در آنجاغ به درد دلهاي افسران كه از آلودگي هاي بني صدر در رنج بودند گوش داده و با چشم هاي خود دربار شاه دوم را ديده بود . او آن شب با اين خاطره تلخ و در حالي كه شديداً متأثر بود خوابيد و نيمه شب با صداي بمب صدامي بيدار شد . بي ترديد وقتي بني صدر پس از عزل از فرماندهي كل قوا به منافقين گفته بود بايد سران را بكشيد ، هاشمي نژاد را هم در نظر داشت ، زيرا مي دانست هاشمي نژاد خاري بود در چشم او و همه نوكران حلقه به گوش آمريكا . _ چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد ؟ من چون در روزنامه بودم ، شايد زودتر از هر كسي ديگري مطلع شدم . آن روزها شهادت ها به قدري زياد بودند كه انسان دچار تأسف دائمي بود . من در مكه بودم كه خبر شهادت هاشمي نژاد را شنيدم . والسلام [/show_more]
آيت الله سيد جعفر سيدان
عنوان :

مؤمن به الله و نافع به عبادالله بود ....

تاریخ :

1384

آيت الله سيدان يكي از زبده ترين پروردگان مكتب آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني و آيت الله ميلاني ، در اين گفتگو درباره سلوك عرفاني و محبت و رأفت شهيد هاشمي نژاد نسبت به بندگان خدا سخن گفته و اين وجه مغفول از شخصيت ايشان را هر چند به اختصار ، اما با دقتي عالمانه بررسي كرده اند .

_ در ابتدا بفرماييد شروع آشنايي حضرتعالي با شهيد هاشمي نژاد از چه زماني بوده است ؟

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]آشنايي ما با ايشان بر مي گردد به دوران حوزه و درس و بحث طلبگي . ما با ايشان يا هم درس و يا در مجموعه هاي درسي مشترك بوديم . دوران آشنايي من با حجت الاسلام و المسلمين شهيد هاشمي نژاد دوران ممتدي بوده است . _ چه خصلت ها و ويژگي هايي در شهيد هاشمي نژاد پررنگ و برجسته بود ؟‌ از خصوصياتي كه در مجموعه زندگي شان بسيار مشخص بود و به نظر مي رسد كه در صدر همه مسائل ايشان مطرح بود ، مسئله عزت اسلام و مسلمين بود و اين كه كارها و             تلاش هايي در اين جهت بشود و لذا آنچه در ارتباط با خودشان بود ، از صحبت ها و  سخنراني ها ، اكثراً حول اين محور دور مي زد و نتيجتاً مايه آبرومندي و عظمت اسلام            مي شد تا حتي الامكان همگان آن عظمت را مورد توجه قرار دهند . و لذا ايشان هم در گفتار و هم در قلم و نوشته ها و هم در برخوردها و هم در جواب و سؤالات هم در جنبه هاي زندگي اين مسئله را هميشه مورد نظر و توجه قرار مي دادند كه به          گونه اي حركت كنند و به گونه اي مسائل مطرح شوند و در نتيجه آنچه ميسر هست ، از عظمت اسلام بازگو شود و در جامعه هم مطرح شود . و لذا در بسياري از موارد به مقايسه اسلام و مكتب هاي مختلف مي پرداختند تا از اين طريق امتيازاتي كه در اسلام است بررسي و دقت و با قشري كه براي اين امر مناسب است ، صحبت شود تا از اين راه عظم اسلام را درك كنند و آنها را متوجه سازند . همچنين قشرهاي مختلف ديگر را در ابعاد ديگري كه مناسب به نظر مي رسد تربيت مي كردند كه اين البته امتياز بسيار مهمي است و نشان دهنده علاقه شديد به اساس اسلام و ديانت و مخصوصاً علاقه به اهل بيت (ع) در همه اين مسائل بود . حقيقت اسلام ، مكتب اهل بيت (ع) است و ايشان تلاش مي كردند در اساس مكتب اصول و فروع اين مكتب را در جامعه بازگو كنند .  _ ويژگي هاي فردي ايشان در ابعاد اخلاقي و عبادي چگونه بود ؟ در جهت فردي ايشان مهرباني خاصي نسبت به ضعفا و مستضعفين داشت . نمونه كوچكي را براي نشان دادن آنچه كه در باطن و روح و عمق وجود ايشان بود ذكر مي كنم . گاهي با هم مي رفتيم خيابان ، اگر به دست فروشي بر مي خورد كه بساطي پهن كرده بود و شهيد هاشمي نژاد يك چيزي جزئي مانند جوراب مي خواستند بخرند ، فروشنده هر چه مي گفت به او مي دادند ؛ البته نه به خاطر اين كه ايشان در خريد مسامحه داشتند كه دقت در اين جهت داشتند كه كسي گران فروشي نكند كه اين لازم و به جاست و توجه هم مي كردند . اما به محض اين كه احساس مي كردند آن فرد مستمند است و نياز مالي دارد و با اين وضع دارد زندگي  مي كند ، دقت در اين معنا نمي كردند كه گران گفته ، بلكه به نيت كمك به او و به بهانه خريد هر چه مي گفت به او مي دادند و گاهي خود فروشنده يك مقدارش را بر مي گرداند . به طور كلي اين حالت در ايشان قوت داشت و دوست مي داشتند كه به ضعفا و گرفتارها رسيدگي شود . از جهات عبادي حالت و توجه خاصي داشت ، به طوري كه گاهي براي ورود در عبادات ، مخصوصاً نماز به زحمت مي افتاد و مثلاً‌ الله اكبر را كه مي خواست بگويد چند بار تكرار مي كرد تا بتواند آماده ورود به نماز بشود ، به اين كه حالت انقطاعي از دنيا پيش آيد . كاملاً مراقب اين معاني بود و از خواندن دعاهاي مأثوره در مواقع مناسب اهتمام داشت تا آنجا كه در بسياري از محافلي كه چند نفري دور هم بوديم ، به هر مناسبتي دوست مي داشت كه با توسل به ائمه اطهار (ع) همراه باشد . بديهي است كه اين مسائل معنوي و روحي و توجه به خداوند و اولياي خدا بسيار با اهميت است و وقتي كه اين حالت با فضل و فضيلت و علم و كمال و معلومات و جهات علمي همراه باشد ، اين جنبه هاي معنوي و روحي نقش و خاصيت بسزائي دارد . دو نكته اي كه درباره شهيد هاشمي نژاد در جهت توجه به مستمندان و مهرباني با ضعفا و حل مشكلات آنان و همچنين در جهت ارتباط گيري ايشان با خدا و اولياي خدا عرض كرديم ، در احاديث و روايات و قیآن و مكتب مان بيش از آنچه كه فكر مي شود ،‌ در دعا و توسلات تأكيد شده است . در حديثي از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه از پيامبر سؤال مي كنند بهترين خصلت ها و صفت ها كدامند ؟ حضرت مي فرمايند : « خير الخصال خصلتان : الايمان بالله و النفع لعبادالله » ،‌از اين حديث استفاده مي شود كه توجه به خدا و اولياء خدا كه توجه به آنها ، توجه به خداوند متعال است ، در رأس خصلت ها قرار دارد و همچنين به بندگان خدا رسيدن و براي آنها نافع و مفيد بودن . بنابراين خيلي بجاست كه تا مي توانيم از امكانات مختلف مان در جهت رفع نيازمندي هاي گرفتاران استفاده بكنيم كه كاملاً مورد تأكيد دين ما قرار گرفته است و در همه جا در قرآن و حديث بر اين دو جهت كه گفته شد ، يعني توجه و ارتباط با خدا و خدمت به خلق خدا زياد تأكيد شده است . [/show_more]
حجت الاسلام و المسلمين محمد عبداللهيان
عنوان :

تسلط استاد بر فرقه ها نظير نداشت ....

تاریخ :

استفاده از جهل مردم درباره احكام و مباني ديني آفتي است كه پيوسته گريبانگير مكاتب الهي بوده و دين اسلام نيز از ناحيه اين فرقه ها آسيب هاي فراواني ديده است . شهيد هاشمي نژاد از جمله عالمان كم نظيري بود كه با علم روز آشنايي داشت و لذا مي توانست دلايل مجذوب كننده اي را براي نسل جوان مطرح سازد و فتنه هاي پيروان فرقه هاي انحرافي را فرو نشاند . در اين گفتگو شرح برخي از اين مجاهدت هاي تأثير گذار آمده است .

_ لطفاً از اولين آشنايي هاي خود با شهيد هاشمي نژاد بفرماييد .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]شهيد بزرگوار ، استاد عارف و مجاهد و سالك الي الله ، شهيد هاشمي نژاد در تاريخ زندگي شخصي ما نقش بسيار اساسي و تحول آفرين و زير و رو كننده اي داشتند و مي شود گفت اولين غفلت هايي كه از ذهن ما زدوده شد ، توسط ايشان بود ، در حالي كه ما در وادي هاي ديگري سير مي كرديم و در واقع متوجه حقيقت اسلام نبوديم . ايشان با برخوردهايي كه داشتند ما را به وادي مبارزه و ناسازگاري با ظلم و ستم و حمايت از مظلوم انداختند و در واقع بايد گفت كه ما را با روح اسلام آشنا كردند و اين چيزي است كه ما هيچ وقت از ياد نمي بريم و اين حق بزرگ را از ايشان به گردن خودمان داريم . ايشان ضمن تأليف هاي زياد و سخنراني ها و سازندگي هاي بيرون حوزه ، بسيار عنايت داشتند كه تحولاتي را در داخل حوزه هم ايجاد كنند و در پي اين بودند كه ارتباط هايي را برقرار سازند ، به خصوص عنايت زيادي داشتند كه طلبه هاي جوان را هم كشف و هم هدايت كنند . در آن زماني كه ما سن كمي حدود 18 سال داشتيم ، ايشان با آن بزرگواري كه داشتند بعد از آن كه آشنايي حاصل شد و ايشان شايد حدس زدند كه پروردگار استعدادي خدادادي به ما عنايت كرده و درس و بحث و شايد در سخنراني و گفتگوها اين مطلب را ديده بودند ، آن قدر خود را با ما صميمي و نزديك احساس مي كردند كه ما را شرمنده مي ساختند و با خود            مي گفتيم كه چه طور مي شود فرد بزرگواري مثل ايشان با طلبه اي رفيق شود . چون نوعاً ممكن است كسي كه مقام اثباتي پيدا مي كند و شهرتي اجتماعي به هم           مي زند ، كم كم همين چيزهاي كاذب او را از بدنه اصلي روحانيت كه طلبه هاي جوان باشند جدا مي كند و اين جدايي منجر مي شود به اين كه او مي رود در عالم خودش و در واقع آن رسالت پيغمبر گونه اي را كه به دوشش هست از ياد مي برد . ايشان با خفض جناح و تواضع خاصي كه داشتند هميشه اين ارتباط را با طلبه ها برقرار            مي كردند و اين ارتباط با طلبه ها موجب جهش هاي فكري و سازندگي هايي مي شد كه انسان را به ياد رويه پيامبر (ص) مي انداخت كه در آغاز نهضت كه هنوز حكومت تشكيل نشده بود ، هميشه به سازندگي فردي عنايت خاصي داشتند و يار و اعواني براي خودشان ساختند كه همان ها موجب تشكيل حكومت شدند . _ در خصوص اين ارتباط هاي انفرادي بيشتر توضيح بدهيد . يكي از مسائلي كه ايشان بسيار بدان عنايت مي كردند ارتباط انفرادي با افراد بود كه بسيار سازنده بود . شايد اين حركت و اهميت ارتباط با طلبه ها به خصوص طلبه هاي خوش استعداد ، بيشتر از مجالس و مهمتر از منبرهايي بود كه مثلاً گاهي دهها هزار جمعيت داشت و بسيار پرشور و هيجان برگزار مي شد ، بود . اين ارتباط جوي را ايجاد مي كرد كه وقتي امام يا ايشان چيزي را مي فرمودند ، طلبه ها در حوزه تظاهرات به راه مي انداختند و ديگران را وادار به فعاليت مي كردند و مي شود گفت كه اداره فضاي اصلي حوزه به خاطر همين طلبه هاي جواني كه مخلص هم بودند به دست ايشان بود ، لذا يكي از كارهاي برجسته اي كه ايشان با صبر و حوصله و دور از هياهو و با اخلاص انجام مي داد ، ارتباط سازنده با بدنه اصلي حوزه ها بود . ما ضمن اين كه افتخار شاگردي ايشان را داشتيم ، از نظر عاطفي نيز به ايشان نزديك بوديم ، علاقه دو طرفه هم بين ما برقرار بود و رفت و آمدهاي خصوصي هم داشتيم . _ اشاره فرموديد كه شما شاگرد ايشان بوده ايد ، اين شاگردي در كدام مباحث بود ؟ ما رسائل و مكاسب محرمه را پيش ايشان مي خوانديم كه در آن فضاي حوزه هميشه به سازندگي فردي اشاره مي فرمودند . در كتاب هايي كه براي طلاب و روحانيون در حوزه علميه تدريس مي شود يكي مكاسب است كه كتاب سنگيني است و جزو كتاب هاي درس خارج شيخ انصاري بوده است و هر كسي هم از پس تدريس آن بر نمي آيد . معمولاً طلبه ها 8 سال يا بيشتر كه در حوزه درس مي خوانند به اين كتاب مي رسند . مكاسب را استادهاي زبردست و سطح عالي مي توانند تدريس كنند كه از اساتيد حوزه علميه مشهد كه مي توانستند اين كتاب را تدريس كنند ، شهيد هاشمي نژاد بود . مكاسب از متون درسي در حوزه فقه در سطوح عالي و شامل سه بخش : مكاسب محرمه ، بيع ، خيارات ، است . ايشان با بيان شيوا و رسا و با علاقه مندي كه به مسائل حوزوي داشتند اين كتاب را تقرير و تحرير مي كردند و طلاب بسياري به اين درس به طور منظم و با اشتياق شركت و از محضر آن بزرگوار استفاده مي كردند . _ روش تدريس ايشان چگونه بود ؟‌ آنچه روش تدريس ايشان را متمايز مي كرد ، اين بود كه استاد از بياني رسا و بسيار سطح عالي برخوردار بودند و مطالب را به نحو كافي و وافي بيان و بعد هم با دقت بر عبارت تطبيق مي كردند . نه اين كه مطالب جدا از كتاب بيان شود و كتاب حل نشود . اين دو نكته اساسي در روش ايشان بود كه هم مطالب را حل مي كردند و هم كتاب را توضيح و شرح مي دادند و اين دو ويژگي امتيازي بود كه در درس اين بزرگ مرد شهيد ديده مي شد . _ آيا جايگاه علمي ايشان را در مباحثات نيز ديده بوديد ؟‌ چند نفر از بين فريمان و تربت جام به مدرسه جعفريه آمدند و گفتند در اطراف ما يك فتنه فكري و فرهنگي پيدا شده كه دارد تمام منطقه ما را تحت تأثير قرار مي دهد و به اختلاف       مي كشاند . بعد اينها را دوستان به اتاق طلبگي ما هدايت كرده بودند ، موضوع را پرسيديم . گفتند يك سيدي از سوي سبزوار آمده است و مرام اخباري گري را ترويج مي كند و مردم را از اين كه مقلد مراجع باشند دور مي كند و عده اي هم دور او جمع شده اند و در ده اختلاف افتاده است . شما كه در حوزه عمليه هستيد به داد ما در اين منطقه برسيد . گفتيم ما كه هنوز به چنين حدي نرسيده ايم كه بتوانيد به چنان فردي به مباحثه بپردازيم . لكن ما يك استادي داريم بياييد اين مطلب را با ايشان مطرح كنيد . آنها را همراهي كرديم تا در منزل استاد در خدمت شان رسيديم . آنها مطلب خودشان را با استاد در ميان گذاشتند و شهيد هاشمي نژاد به لحاظ آن كه تحت نظر ساواك بودند و ممنوع المنبر بودند و ... در ابتدا نپذيرفتند كه بروند . يكي از آنها برگشت و گفت ما برگرديم چه بگوييم ؟ بگوييم ما رفتيم حوزه مشهد و يك نفر هم پيدا نشد كه بيايد جواب او را بدهد . اين باعث مي شود كه چاقوي او تيزتر شود و مردم به مرام او بيشتر گرايش پيدا كنند . اينجا بود كه حضرت استاد پذيرفتند و گفتند برويد و من فردا به آنجا مي آيم . فردا صبح آن روز ما رفتيم به آنجا و بنا شد كه نزديك ظهر مردم بيايند و با آن سيد مروج    اخباري گري به مناظره بنشينند . رفتيم ديديم كه يك روستاي پرجمعيت و كاملاً ملتهب و درگير با اين موضوع است . همان وقتي كه استاد وعده كرده بود تشريف آوردند و گفتند كه همگان بيايند . اين سيد را هم بياوريد ما با هم بحث كنيم ، نه اين كه دو نفري بحث كنيم . دلمان مي خواهد كه پيش همه مردم باشد كه در شك هستند . مكان مناظره در مسجد تعيين شد ، آقا آمدند و آن سيد هم آمد و از دو طرف هم جمعيت مالامال حضور پيدا كردند و مسجد پر شد . حدود يك ساعت و نيم اين بحث به درازا كشيد و ايشان آنچنان ابتدا مرام شيعه گري و منطقي بودن تقليد را توضيح داد كه براي همه جا افتاد و وقتي آن سيد مي خواست شروع به بحث كند ، انگار همه مردم با همه وجودشان           استدلال هاي استاد را فهميده بودند و ديگر وقتي او خواست صحبت كند ، نمي توانست ديگر بيان و منطقي داشته باشد . اگر آنجا خود استاد امر به آرامش نمي كرد ، او داشت با خاطرات جدي  مواجه مي شد ، چون سستي منطق او برملا شد . بعد از آن كه مردم استدلال ايشان را و واهي بودن حرف هاي او را شنيدند ، او بساط خود را جمع كرد و رفت و خبري از او نشد و فتنه از آن منطقه به طور كلي برچيده شد . آنچه در اين ماجرا عجيب بود ، تسلط عجيب ايشان بر مرام اخباري گري بود كه اين مرام مسكوت و دور از دسترسي است ، اما ايشان آن چنان مباني آنها و رد آنها در دست شان بود كه ريشه فتنه را در منطقه در آورد و ما با ايشان به مشهد برگشتيم . منافقين نيز از ايشان وحشت عجيبي داشتند ، چون آنها قبل و بعد از انقلاب براي اين كه وارد حوزه بشوند و چند نفر به ظاهر روحاني را فريب دهند و به داخل خود بكشند ، خيلي تلاش كردند و برخي را نير فريب دادند ، ولي منطق شهيد هاشمي نژاد و قدرت مناظره ايشان و برخي شاگردانش آنها را به طور كلي از حوزه دور كرد . به طوري كه زماني كه منافقين نزد خودشان گفته بودند كه اگر شهيد هاشمي نژاد و برخي شاگردان ايشان در آنجا نبودند ، ما مي توانستيم به داخل حوزه نفوذ كنيم ، اما راه ما را به طور كلي به حوزه بسته اند . اين ناشي از قدرت بيان و استدلال شهيد هاشمي نژاد بود كه سد بزرگي را در برابر منافقين ايجاد كردند . _ آيا ايشان توصيه هايي نيز درباره سلوك و اخلاقيات به طلاب داشتند و آيا درس اخلاق هم مي گفتند ؟ مي شود گفت كه ايشان با اين كه در بيرون حوزه معروف به اين بودند كه يك فرد مبارز و كار مجاهده و درگيري با دستگاه دارد و ممنوع المنبر بود و شهرت اين گونه در جامعه داشت ، ولي هميشه ايشان سياست را با معنويت همراهي مي كرد و اين خيلي مهم بود و در اوج مبارزه و درگيري با نظام هيچ عاري نداشت كه مردم و طلبه ها را دعوت به سير و سلوك و نماز شب كند و اين كه طلبه ها دنبال شهرت نباشند و دنبال وظيفه باشند و اين كه بايد فداكاري و مجاهد كرد ، دعوت مي نمود . بالاخره ايشان در پي اين بود و مي گفت : " كسي مي تواند اين راه مجاهدت را سالم به پايان برساند كه در معنويت ذوب شده باشد " ، لذا خود ايشان تقيد خاصي به نماز جماعت داشت و اكثراً شركت مي كرد و گاهي از راه دور مي آمد تا به نماز جماعت دلخواه برسد و طلبه ها را هم تشويق به شركت در نماز جماعت و توسل به ائمه و به نماز شب و به زيارت امام رضا (ع) مي كرد و ضمناً مي گفت : " كه هدف ائمه اين بود كه مردم را از يوغ استعمار و ظلم و ستم نجات دهند و مردم را بتوانند در يك فضاي آزادي به اوج معنويت برسانند ." اين خصوصيات درس اخلاق ايشان بود ، البته درس اخلاق در مشهد بود ، ولي گاهي يك بعدي بود يا الخاقي بود كه صرفاً در بعد معنويات بود و افراد را به مبارزه نمي خواند و ناظر به زمان نبود و مي شود گفت اخلاقي بود كه توأم با ذلت و سرافكندگي بود يا درس هاي ديگري بود كه توسط افرادي كه در حال مبارزه بودند گفته مي شد كه ننگشان مي شد از معنويات و سير و سلوك و اين مسائل صحبت كنند و همه را به درگيري و مبارزه مي خواندند . يك خصوصيتي كه شخص ايشان داشت اين بود كه هم اهل معنويت بود و هم اهل مبارزه و لذا اگر طلبه هايي را مي يافت كه هم زمينه هاي معنوي در آنها وجود داشت و هم           زمينه هاي درگيري و مبارزه ، آنها را دوست داشت ، تشويق مي كرد و حمايت مي كرد ، چون خودش اهل اين وادي بود . مي شود گفت امتيازي كه درس اخلاق ايشان در حوزه داشت ، اين بود كه ايشان هم اهل معنويت بود و هم اهل مجاهدت . _ ايشان به دليل رفتار مبارزاتي شان در حوزه تحت فشار قرار نمي گرفتند ؟ در فضاي قبل از انقلاب ، برخي از علماي مشهد كه با مبارزه ارتباطي نداشتند ، نسبت به كساني كه در ارتباط با مبارزه بودند ، از نظر علمي بهاي كمتري قائل مي شدند و انگ هاي مختلفي به او مي زدند . در واقع بايد گفت برخي از مقدسين با افرادي كه با دستگاه و حكومت شاه درگير بودند مشكل داشتند ؛ يعني مبارزين از دو جنبه ضربه مي خوردند ، يكي از ناحيه شاه و دستگاه و ديگر از جانب مقدس نماها . ولي در عين حال در مورد شهيد هاشمي نژاد دو نكته اساسي وجود داشت كه هيچ كس درباره او حرفي نداشت . يكي جنبه معنويت ايشان بود و ديگر اين كه مي گفتند ايشان آدم ملا و درس خوانده اي است و اين موضوع را ايشان عملاً در حوزه نشان داد و وقتي كه كتاب رسايل و مكاسب را شروع كرد ، در فضاي حوزه مشهد درس بسيار شلوغي داشت و افراد فاضلي در درس او شركت مي كردند . ايشان در شرايطي درس ها را شروع كرد كه عده زيادي هم اين درس ها را مي گفتند و زمان آيت الله ميلاني بود . در آن شرايط فضاي درس و بحث حوزه مشهد يك فضاي علمي و            مي شود گفت كه در تاريخ حوزه علميه مشهد آن زمان دوره شكوفايي فقه و اصول و عنايت به اين دو علم بود و فقه و اصول ايشان در آن مرحله اوج گرفت . در زمينه تربيتي هم ايشان طلبه هايي را كه وارد ميدان مبارزه مي كرد به آنها مي فهماند كه نبايد با ستم ساخت و اين روح اسلام است و بايد حامي مستضعف بود و اين اسلام كه در جامعه است ، اسلام نيست و اينها به بهانه اسلام بر سر مظلومين مي زنند . ايشان با بيان اين مسائل مي ديدند كه طلبه ها يك تكاني خوردند و يك حياتي پيدا كردند و يك جهشي در آنها ايجاد شد و وارد مبارزه شدند . _ رفتار شهيد هاشمي نژاد درباره مرجعيت چگونه بود ، به خصوص در مواقعي كه با يكديگر اختلاف نظر داشتند ؟ در آغاز كه ما چند سالي طلبگي كرديم و بعد به محضر ايشان رسيديم در حقيقت خيلي درباره مرجعيت در جستجو بوديم ، ايشان ما را ارجاع مي داد به حضرت امام و افراد را به عنوان مقلد امام مي خواست و لكن در تمام اين مدت ما نديديم و نشنيديم كه خداي ناكرده نسبت به فرد ديگري جسارتي از ايشان سر بزند و يا جمله اي بگويد كه از آن برداشت سبكي نسبت به مراجع ديگر بشود . براي مراجع يك حرمت ويژه اي قائل بودند و اينگونه هم نبود كه افراد را به هر قيمتي برگدانند به حضرت امام و تقواي در قضاوت و داوري را رعايت مي كردند و اين رفتار ايشان براي ما يك الگو بود . ايشان نسبت به افراد تندي كه انقلابي بودند و بعدها هم مشكلاتي پيدا كردند ، امتيازشان اين بود كه حفظ حريم مرجعيت را مي كردند در عين اين كه امام راحل برايشان محور بود . _ اين بدان معناست كه ايشان در درس شان نكات مبارزاتي نيز آموزش مي دادند ؟‌ ايشان در آن شرايط از اولين درس هايي كه براي طلبه هاي خاصي مي گذاشت كه به نظر من خيلي مهم بود و رمز پيروزي بسيار مهمي را در مبارزه نشان مي داد ، چگونگي برخورد با ساواك بود كه برايشان جلسه خصوصي مي گذاشت . به تعدادي مي گفت كهت من با شما كار دارم و جلسه اي با شما دارم و ما مي رفتيم ، وقتي كه جلسه تشكيل مي شد ، يكي از حرف هايي كه مي زد اين بود كه مي گفت :       " در اين وادي مبارزه كه وارد آن شده ايم فردا ، شش ماه ديگر يا يك سال ديگر بالاخره ممكن است دستگير شويد و با ساواكي ها برخورد كنيد ، اگر كسي تكنيك برخورد با آنها را نداد در همان اولين برخورد ضربه اي مي خورد كه ديگر تا آخر عمر به سراغ مبارزه نمي آيد و در نتيجه هم ساواك به اهداف خود مي رسد و هم افراد در راه مبارزه ناكام مي مانند ." و لذا به           طلبه ها ياد مي داد كه چگونه بايد با ساواكي ها برخورد كرد و بايد نقطه ضعف هاي آنها و ضعف هاي خودمان را بشناسيم . بنده خودم كه در اولين دوره ايشان بودم ، طبق           پيش بيني ايشان دو بار به ساواك احضار شديم و ما را بردند و در هر دو بار در برخورد با ساواكي ها همان فرمول هايي را كه ايشان گفته بود مانند نمايشي كه مكرر شود ، جلوي خودمان ديديم و طبق آنچه كه ايشان گفته بود عمل كرديم و با رهنمودهاي ايشان بر ساواكي ها غلبه كرديم ، طوري كه ساواكي ها در آخر گفتند : " به قيافه تو نمي آيد كه اين برخوردها را بكني ! " علما و دانشمندان مانند شهيد هاشمي نژاد در اين جلسات و كلاس ها مسائل معنوي را هم به ما ياد مي دادند . مثلاً مي گفتند : " وقتي كه مأمور ساواك مي خواهد صحبت كند ، بگوييد يا ابا صالح ادركني ، لذا با توجه به اين كه بازجوها به تكنيك هاي زيادي واردند و         زبان هاي مختلفي را مي دانند و روانشناسي بلدند ،‌ در يك دست شان شلاق است و در يك دست تكنيك يعني زبان دارند ، در آنجا بايد كاري كرد كه زبان شان كند شود و در برابر          شلاق شان تسليم نشويد ." اتفاقاً در دو باري كه خودم دستگير شدم ، به همين روش عمل كردم . طرف ساواكي اصلاً مثل اين كه لال شد و واقعاً مي شود گفت كه انسجام فكري اش را از دست داد و حرف هاي پراكنده زد و اصلاً حرفي براي زدن نداشت . اين جلسات و آموزش ها باعث شده بود كه خودم دفعه اول كه دستگير شدم و به رهنمودهاي شهيد عمل كذردم ، بيرون كه آمدم تشويق شدم كه دوباره مبارزه را ادامه بدهم . _ ايشان در مبارزه چه روش خاصي را دنبال مي كردند كه تا اين حد درخشيدند ؟ به هر حال مي دانيد كه انقلاب يك كار عظيم بود ، به خصوص در خراسان كه سومين حوزه مهم شيعه محسوب مي شد و بين اين سه بزرگوار يعني رهبر معظم انقلاب و شهيد هاشمي نژاد و جناب آقاي طبسي ، يك اتحادي بود كه جدايي ناپذير بودند . آنها نسبت به يكديگر تواضع داشتند و اگر از هر يك سؤالي مي شد كه نقش اصلي را در انقلاب در خراسان چه كسي بر عهده داشت ، هر يك ديگري را معرفي مي كرد ، ولي انصاف اين است كه اين بزرگواران هر سه زحمت مي كشيدند و حامي يكديگر بودند . هر سه نقش اساسي داشتند ، ولي همان گونه كه در پيام رهبر معظم انقلاب ديده            مي شود ، شهيد هاشمي نژاد حماسه انقلاب در خراسان بود ، يعني يك سخنراني كه         مي كرد تأثير عجيبي در تهييج مردم ، باك نداشتن از شهادت و حمله به نيروهاي طاغوت داشت و اين نعمتي بود كه خداوند به ايشان داده بود . ايشان رفتارهايي هم داشتند كه مختص به خود ايشان بود ، مي فرمودند : " سيره و روش ائمه و پيامبران و علماي مبارز و مجاهد اين بود كه هر جا دشمنان و ظالمين حساسيت نشان دادند در همان جا بايد به ميدان آمد و آن قدر پايداري كرد تا لاز ميدان بيرون بروند ." بر خلاف نظر بعضي ها كه مي گفتند هر جا دشمن حساسيت نشان داد ما بايد عقب نشيني كنيم و نبايد در آنجا حساسيت نشان داد ، شهيد هاشمي نژاد مي فرمودند :                  " دشمن اخلاق حيوان را دارد ، جلو مي آيد و از آن جايي كه هستيم ما را عقب تر مي راند و اكتفا نمي كند به اين كه ما را رها كند كه در آنجا بايستيم ، بلكه آن قدر جلو مي آيد و ما را عقب مي زند تا اين كه ما را از بين ببرد ، لذا ما بايد به همان جايي كه ظالم هست هجوم و حمله كنيم و آن قدر پيش برويم تا او را شكست بدهيم ."  آن وقت براي اين مطلب ايشان شاهدي مي آورد كه من نديدم كسي اين حرف را زده باشد . ايشان به رواياتي كه درباره زيارت امام حسين (ع) هست اشاره مي كرد كه ائمه در زماني كه متوكل و ديگران زيارت امام حسين (ع) را منع كردند ، افراد را تشويق مي كردند به زيارت امام حسين (ع) و به احاديثي اشاره مي كردند كه در آن شرايط ، زيارت امام حسين (ع) واجب است . اصلاً لفظ واجب دارد ، يا اگر دو نفر بوديد و حركت كرديد براي زيارت امام حسين (ع) و يك نفر شما را كشتند ، نفر ديگر برود و اگر مي بينيد كه دست و پاي شما را قطع         مي كنند باز هم برويد . اين تحريص و تحريك حتي به لفظ واجب براي چه بود ؟‌ شهيد هاشمي نژاد مي فرمودند :      " اين رواياتي كه لفظ وجوب را دارد و اين قدر تأكيد بر زيارت امام حسين (ع) دارد (با اين كه اتفاق علما هست كه زيارت آن حضرت مستحب است) زماني بود كه ظالمين حساسيت نشان مي دادند و مي خواستند جلوي زيارت آن حضرت را بگيرند ، زيارت را قدغن و قبر حضرت را خراب كنند ، درست روي همان مسائلي كه ظالمين حساسيت نشان مي دادند ، ائمه هم حساسيت نشان مي دادند كه آن طلسم را بشكنند و از بين ببرند و اتفاقاً پيروزي هم با ائمه بود ." لذا ايشان تكنيك شان در مبارزه اين بود كه هر جا كه شاه و ايادي شان مي آمدند حساسيت نشان مي دادند ، ايشان مي گفتند : " ما همان جا بايد به ميدان بياييم و حساسيت نشان بدهيم ." لذا وقتي حزب رستاخيز هم پيش آمد ، ايشان طبق همين تكنيكي كه داشت            مي گفت بايد به ميدان بياييم و شاه را شكست بدهيم . مسائل بعدي كه در دوران مبارزه پيش مي آمد و كارهايي كه شاه مي كرد و حرف هايي كه مي زد ، اگر آنها حرفي نمي زدند ، ايشان خيلي كاري نداشت و مسير مبارزه خود را ادامه مي دادند ، ولي زماني كه آنها موضوعي را تشديد مي كردند و حساسيت نشان مي دادند ، ايشان هم روي آن موضوع حساسيت نشان مي داد . ما وقتي به زندگي حضرت موسي ، حضرت ابراهيم نگاه مي كنيم كه حاكمان روي مسئله بت پرستي حساسيت نشان             مي دهند ، حضرت ابراهيم هم مي روند و بت ها را مي شكنند . _ به نظر شما چرا ايشان حاضر به پذيرش مسئوليت هاي اجرايي نشدند ؟‌ يكي از مسائل ديگري كه در زندگي شهيد هاشمي نژاد مطرح بود اين بود كه ايشان دنبال انجام وظيفه بود . بعد از اين كه انقلاب پيروز شد كارهاي اجرايي مهمي به ايشان پيشنهاد شد ، ولي ايشان بر اساس وظيفه در خبرگان اول حضور يافت . ولي بعد از آن هر چه كارهاي اجرايي پيشنهاد مي شد ، از پذيرفتن آنها ابا مي كرد . ايشان برگشت در بين مردم و به حمايت از مظلوم پرداخت و بازگشت به داخل طلبه ها ، زيرا معتقد بود براي كارهاي اجرايي افراد زياد هستند و كار روي زمين نمي ماند ، ولي بعد سازندگي و فرهنگي روي زمين مي ماند . لذا ايشان به شهرت و امور تشريفاتي و زد و بندهاي ظاهري اصلاً اعتنايي نداشت و               مي شود گفت فردي به معناي واقعي زاهد بود ، چون بعضي ها تظاهر به زهد مي كنند ، ولي در واقع اصلاً زهدي ندارند و وقتي مسئله جاه و مقام پيش مي آيد آنچنان مي تازند كه هيچ حلال و حرامي را در نظر نمي گيرند . ايشان كسي بود كه در تمام زمينه ها و موقعيت هاي ظاهري ، تسخير بعضي مقام ها برايش فراهم ولي از همه آنها ابا مي كرد و خودداري مي ورزيد و به انجام وظيفه مي پرداخت . اين هم از درس هايي بود كه از زندگي ايشان آموختيم . خداوند به شهيد هاشمي نژاد نطقي غرا و اخلاقي ويژه و قناعتي بي نظير داده بود ،‌او با هر چه داشت مي ساخت و براي به دست آوردن جاه و مقام ولع نداشت . تمام موارد اجرايي به ايشان پيشنهاد مي شد ، ولي ايشان اصلاً جلو نمي رفت . بعضي ها مقدمات كار را درست مي كردند تا به جاه و مقامي برسند ، ايشان كسي بود كه همه مقدمات برايشان فراهم بود ، ولي نمي خواست و بر مي گشت به همان كار اصلي خود ، يعني كار آخوندي و طلبگي و فرهنگي كه قبلاً در جامعه داشت . ايشان تا زنده بود به كارهاي فكري و فرهنگي و توجه به طلاب و مردم و سازندگي هاي انفرادي و اجتماعي پرداخت و تا حيات داشت حياتي بود براي استان خراسان و زماني كه شهيد شد و از دنيا رفت ، مردم واقعاً احساس كردند كه يك روح بزرگ از پيكر همه شان پرواز كرد و به سوي خدا رفت . _ از سلوك فردي ايشان چه نكاتي را به خاطر داريد ؟ او واقعاً مجاهدت و معنويت را در خود جمع كرده بود . ايشان در جوار حضرت رضا (ع) كه بود ، زيارت حضرت رضا (ع) جزو برنامه هاي مرتبش بود ، در آن زمان به خصوص ماركسيست هايي كه در حال مبارزه بودند ، اين روحيات را منفي حساب مي كردند . اينها خيال مي كردند مسائل معنوي و نماز جماعت و تحت النحك با مبارزه سازگاري ندارند . در حالي كه ايشان تقيد داشت از راه دور به نماز جماعت بيايد ، به حرم و زيارت امام رضا (ع) برود و شب قدر و مسائل معنوي را رعايت كند و در اين جهات طوري بود كه مقدسين مشهد ايشان را جزو خود مي دانستند ، جاذبه معنوي ايشان به حدي بالا بود كه مقدسين هم مجذوب ايشان مي شدند . _ شيوه هاي مبارزاتي ايشان چگونه بود ؟ در مسائل مبارزاتي اگر احياناً لازم بود بعضي آقايان را وادار كنند به صحنه بيايند و اطلاعيه اي بدهند ، ايشان بين مبارزين و مقدسين ميانجي مي كردند . زماني كه ايشان چيزي را مطرح مي كرد به خاطر وجه خوب و با معنويتي كه ايشان در زندگي شان داشتند ، مقدسين قبول مي كردند . معنويات در همه زندگي ايشان حاكم بود . _ شما چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد ؟ من در موقع شهادتشان در مشهد و در مدرسه بودم ، داشتم وضو مي گرفتم كه بروم درس ،‌ وقتي كه خبر شهادت ايشان را شنيدم در همان جا رمق از تمام تنم و وجودم رفت و خشكم زد . ولي از آنجاي كه خود ايشان در درس ها مي فرمودند كه رضا به قضاي خداوند داشته باشيد ، خود را تسلي دادم و سعي كردم به عنوان يك شاگرد مرام و افكار ايشان را زنده نگه دارم . و اكنون هم افتخار مي كنم كه چنين استادي داشتم و اين را از نعمت هاي خداوند مي دانم ، و الا ما كجا و وادي مبارزه و فهميدن روح اسلام كجا ؟‌ ما تمام اينها را مديون ايشان هستيم . خداوند ايشان را با اجداد طاهرينش محشور فرمايد . _ و سخن آخر ؟ من به خاطر علاقه اي كه به ايشان داشتم ،‌ يك بار بعد از شهادت شان در خواب ايشان را ديدم كه در يك جاي بسيار بالايي قرار دارند كه مانند نورافكني همه جا را روشن كرده است و ما كه پايين تر بوديم تاريك بود . طبعاً جايي كه روشن بود ، عالم آخرت بود و جايي كه تاريك بود ، اين عالم دنيا بود . من به ايشان گفتم : " استاد !‌ آن طرف ها (يعني آخرت) چه خبر است ؟ " ايشان با همان صداي بلندي كه در جلسات و سخنراني ها داشتند فرمودند : " كسي كه خصلت بدي داشته باشد (مانند شرك ، ريا ، غرور ، عجب و نداشتن ايمان) تا در دنيا هست مي شود كاري كرد و با ظاهر سازي ديگران را فريب داد ، ولي واي اگر با اين خصلت ها به اين عالم بيايد . تا در اين عالم هستيد خودتان را تصفيه كنيد و با خصلت بد آن طرف نياييد ." [/show_more]
حجت الاسلام و المسلمين سيد حسين حسيني قائنات
عنوان :

منافقين او را سد راه خود مي دانستند ....

تاریخ :

سابقه طولاني مبارزاتي و شناخت دقيق و علمي از جريانات مختلف به شهيد هاشمي نژاد بصيرتي يگانه داده بود كه پيش از بسياري از مبارزان به ماهيت انحرافي آنها پي برد و شجاعانه به افشاگري پرداخت و در اين راه از هيچ تهديدي نهراسيد ، در اين گفتگوي جامعه بسياري از اين توانايي ها شرح داده شده اند .

_ اولين آشنايي با شهيد هاشمي نژاد چگونه بود ؟‌

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]در سال 44 من از حوزه علميه گناباد وارد حوزه علميه مشهد شدم . بعد از دو سال يعني در سال 1346 با مقام معظم رهبري و آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد آشنا شدم . طولي نكشيد كه از محضر هر سه اين بزرگوار به عنوان شاگرد استفاده كردم . يعني در درس مكاسب مقام معظم رهبري و حاشيه و معالم آيت الله واعظ طبسي و درس كفايه شهيد هاشمي نژاد شركت مي كردم . اين آغاز آشنايي من با اين بزرگواران بود . _ شهيد هاشمي نژاد درس كفايه را در كجا تدريس مي كردند ؟ مسجد كوچكي بود در كوچه اي به نام " مير علم خان " نزديك حرم . شايد مساحت مسجد بيش از سي چهل متر نبود . طلبه ها در آن زمان از ترس ساواك كمتر در درس اين سه بزگوار شركت مي كردند و مثلاً در درس مكاسب مقام معظم رهبري شايد كمتر از 30 نفر بوديم ، همين طور هم كفايتين شهيد هاشمي نژاد كه در آن مسجد كوچك برگزار مي شد . _  آيا در اين دروس علمي ، بحث هاي سياسي هم مطرح مي شدند ؟ بله ، معمولاً وقتي درس تمام مي شد ، چند دقيقه اي بحث سياسي هم مي كردند . ايشان كانوني به نام " كانون بحث و انتقاد ديني " را تأسيس كرده بود كه هر هفته در آنجا سخنراني داشت . محل اوليه اين كانون در خيابان آزادي امروز نزديك چهارراه زرينه بود . ساختماني را اجاره كرده بودند و سال ها اين جلسات در آنجا برگزار مي شد . من هم در خدمت شان بودم و از كساني بودم كه در برگزاري اين جلسات به ايشان كمك مي كردم . جوانان يك روز در هفته مي آمدند و هر سؤالي كه در زمينه هاي ديني ، عقيدتي ، سياسي و جهاني داشتند مطرح مي كردند و ايشان جواب مي دادند . جالب اينجاست كه ايشان در زمينه هاي مختلف جوابگوي مسائل بودند . يادم نمي آيد كه مسئله اي در كانون مطرح شود و ايشان بگويند كه من در اين زمينه چيزي نمي دانم .   اطلاعات بسيار خوبي در زمينه هاي مختلف داشتند و پاسخگوي جوانان و دانشجويان بودند . علاوه بر اينها در سطح شهر هم جلساتي داشتند ، مخصوصاً در دوران اوج گيري انقلاب يعني در سال هاي 56 – 57 و اوايل پيروزي انقلاب پيشنهادي كه به ايشان داشتيم كه اين جلسات را به ساختماني كه اجاره كرده بودند منحصر نكنند و جلسات را به مساجد هم بكشانند . مخصوصاً در اوايل سال 57 خود من زمينه را فراهم مي كردم ، متوليان مساجد را مي ديدم و جمعيت زيادي جمع مي شد و ايشان مسائل روز را مطرح مي كردند . _ شهيد هاشمي نژاد سواي دروس حوزوي در ساير زمينه ها هم تسلط خاصي داشتند . آيا در اين زمينه ها تحصيلات خاصي داشتند ؟ خير ، مطالعات وسيعي داشتند ، ايشان در سن جواني و در 25 سالگي مدرك اجتهادشان را از آيت الله بروجردي گرفتند و لذا تسلط كامل بر دروس حوزوي داشتند . علاوه بر اين        مطالعات شان در زمينه هاي علمي خيلي بالا بود و كمتر كسي فكر مي كرد كه ايشان يك دوره تخصصي دانشگاهي را نديده باشد ، مطالعات شان در اين زمينه خيلي خوب بود . _ سال هاي شروع آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد سال هاي شروع مبارزات مسلحانه توسط برخي از گروه هاست و كم كم اين جريان اوج مي گيرد ، نگاه هاشمي نژاد در آن        سال ها نسبت به اين گروهك ها چگونه بود ؟‌ من هيچ گاه نديدم كه ايشان مبارزات مسلحانه را تأييد كنند ، ما سه نفر را در استان داشتيم كه نه تنها در خراسان كه در كل كشور در مورد مسائل سياسي صاحب نظر بودند و حتي در قم هم از اين بابت صاحب نفوذ بودند و طبيعي است كه اين سه تن مشي سياسي خود را از امام مي گرفتند . و امام با برخورد مسلحانه موافق نبودند و مي گفتند ما وظيفه ديگري داريم كه بايد آن را انجام بدهيم .همچنين امام با اين ديدگاه كه بايد از افراد رده پايين رژيم شروع كرد ، موافق نبودند و مي گفتند حمله بايد مستقيماً متوجه شخص شاه باشد .  _ نوع و شيوه مبارزات شهيد هاشمي نژاد در آن سال ها چگونه بود ؟‌ غير از كانوني كه به آن اشاره كردم ،‌ ايشان منبرها و سخنراني هاي زيادي داشتند كه در آنها به قضيه منافقين مي پرداختند . شناخت ايشان از آنها بسيار عميق بود . در اوايل انقلاب بسياري از انقلابيون برخورد علني با مجاهدين خلق را صلاح نمي دانستند ، ولي ايشان برخورد علني داشت . يادم هست در صحن امام كه بزرگترين صحن بود و در آن موقوع مسقف نبود ، جمعيت زيادي جمع شده بود. ايشان در بدو سخنراني به اين آيه شريفه اشاره كرد كه : " ... فقد بدت البغضاء من افواههم و ما يخفي صدورهم اكبر ... " كينه و عداوت شان بر زبان شان جاري   مي شود ، اما آنچه كه در قلب شان هست بزرگتر از اينهاست . (1) ايشان اين آيه را قرائت و بسياري از مسائل مجاهدين را رد كرد . ______________________________ آيه 118 سوره آل عمران ، اي كساني كه ايمان آورده ايد زنهار غير از هم كيشان خود دوست صميمي نگيريد ، زيرا كفار درباره شما از هيچ عناد و ضرري كوتاهي نكنند و دوست مي دارند رنج شما را و به تحقيق كينه شان از سخنان شان مشهود است ، اما كينه اي كه در دل دارند بزرگتر و مهمتر از آن است كه بر زبان مي رانند و البته بيان كرديم براي شما نشانه اي را تا دوست را از دشمن باز شناسيد اگر انديشه كنيد . نكته ديگر افشاگري عليه استاندار آن روز استان خراسان بود كه بعدها معلوم شد از         سمپات هاي منافقين است . بسياري از مسئولين با استاندار همكاري مي كردند و از كسي انتظار نمي رفت كه با استاندار برخورد كند . اولين كسي كه در استان خراسان عليه آقاي احمدزاده سخنراني و خلاف هاي او را در سخنراني هايش بيان كرد ، شهيد هاشمي نژاد   بود . فكر مي كنم در سال 58 بود كه شهيد كامياب و آقاي احمدزاده به مكه رفتند . من در بسياري از مدارس و دوره هاي درسي با شهيد كامياب همدرس بودم . ايشان وقتي كه برگشت به من گفت در هواپيما كنار آقاي احمدزاده نشسته بودم و ايشان گفت : من كه به مكه مي آيم ولي به محض اين كه از استان خراسان بيرونب روم ، آقاي هاشمي نژاد عليه من سخنراني خواهد كرد . و همين طور هم شد ، شهيد هاشمي نژاد سخنراني هايش را عليه آقاي احمدزاده شروع كرد و ديري نپاييد كه ايشان عوض شد . _ شما در آن دوران چه فعاليت هايي داشتيد ؟ در ابتداي پيروزي انقلاب با تعدادي از دوستان در خدمت آقاي طبسي و شهيد هاشمي نژاد كميته استان را تشكيل داديم . ابتدا اين كميته در مسجد كرامت در چهارراه شهدا تشكيل شد ، تشكيل اين كميته يك روز هم جلوتر از پيروزي انقلاب يعني در روز 21 بهمن تشكيل  شد . يك مهر كوچك هم تهيه كرده و روي آن حك كرده بوديم ‌" كميته اجراي فرامين امام " و اين مهري بود كه روي كاغذها مي خورد و به عنوان كارت عضويت اعضا در اختيارشان قرار  مي گرفت . رئيس كميته جناب آقاي واعظ طبسي و معاون شهيد هاشمي نژاد بودند . امور شهرستان ها دست شهيد هاشمي نژاد بود . ما و چند تن از دوستان از جمله آقاي فرزانه ، آقاي عاملي ، آقاي غزالي و عده اي ديگر در قسمت تبليغات بوديم ، يعني رفتن به شهرستان ها و برنامه هايي كه مربوط به كميته هاي شهرستان ها بود ، به عهده ما بود . بيشتر من از طرف شهيد هاشمي نژاد به شهرستان ها مي رفتم و نصب و عزل افراد و يا تشكيل كميته ها به عهده گروه ما بود . بخش ديگري كه ما با شهيد هاشمي نژاد همكاري كرديم ، تشكيل حزب بود . ما در كميته كه با ايشان همكاري داشتيم ولي همكاري در حزب ، اوج همكاري ما بود . شهيد بهشتي در سال 58 سفري به مشهد داشتند و به شهيد هاشمي نژاد پيشنهاد كردند كه حزب جمهوري اسلامي را در اين استان تشكيل بدهند و ايشان را به عنوان مسئول حزب در استان معرفي كردند . شهيد هاشمي نژاد پذيرفتند و به بنده گفتند : " حاضري حزب را تشكيل بدهيم ؟ " گفتم :    " هر جور كه شما بفرماييد ." ساختماني را در خيابان شهيد هاشمي نژاد (عشرت آباد سابق) كه محل شهادت ايشان هم بود اجاره كرديم و دو نفري رفتيم و حزب را تشكيل داديم بقيه دوستان هم در كميته بودند . چون سمت هاي مختلفي در حزب بود ،‌ ايشان چند مسئوليت را به بنده دادند ، مسئوليت اعزام مبلغ به شهرستان ها و روستاها ، تشكيل دفاتر حزب در شهرستان ها ، تشكيل شوراها در كارخانه ها . در آن زمان منافقين فعاليت زيادي داشتند و مخصوصاً مي خواستند مراكز اقتصادي و كارخانجات را در دست بگيرند . تصميم بر اين شد كه در كارخانه ها از افراد متعهد شوراهايي را تشيكل بدهيم كه امور كارخانه ها را به دست بگيرند . مسئوليت اين كار هم به بنده واگذار شد . معاون بنده هم سيد قاسم حسيني بود كه به دست منافقين به شهادت رسيد . ما دو نفر به كارخانه ها مي رفتيم و طبق دستوراتي كه دريافت كرده بوديم شوراها را تشكيل مي داديم . مدتي كه در حزب در خدمت ايشان بودم ، دوستان ديگر از جمله آقاي فرزانه ، آقاي سيد هادي خامنه اي و شهيد كامياب و ديگران آمدند . بعد با پيشنهاد شهيد هاشمي نژاد و آيت الله واعظ طبسي مسئول عقيدتي _ سياسي ، شهرباني استان شدم و تا چند سالي آنجا بودم و بعد به مجلس شوراي اسلامي رفتم . _ در اغلب خاطرات و شواهد و مدارك مشخص است كه شهيد هاشمي نژاد كار اجرايي را نمي پذيرفتند . حضورشان در كميته كوتاه مدت بود يا ادامه داشت ؟‌ هنگامي كه ايشان داخل حزب آمد ، همه تلاشش را براي حزب جمهوري اسلامي گذاشت . از تشكيل كميته يعني 21 بهمن 57 تا چند ماهي كه از سال 58 گذشته بود ، ايشان به صورت فعال در كميته حضور داشت و ما در خدمت شان بوديم و مسائل مختلف نظامي و انتظامي استان زير نظر ايشان بود ، چون ايشان معاون انتظامي كميته بود . _ در ابتداي پيروزي انقلاب انتظار مي رفت كساني كه سال ها در عرصه هاي مبارزه تجربه اندوخته بودند ، مسئوليت هاي اجرايي را به عهده بگيرند ، علت خودداري ايشان از به عهده گرفتن اين نوع مسئوليت ها چه بود ؟‌ در آن زمان مسئوليت مهم استان ، مسئوليت كميته انقلاب بود كه بر عهده آيت الله واعظ طبسي بود و با مديريتي قوي كميته ها را اداره مي كردند . شهيد هاشمي نژاد به علت احترام خاصي كه براي ايشان قائل بودند حاضر نشدند به عنوان معاون ايشان در كميته كار كنند . در آن زمان مسئوليت ديگري كه در حد شهيد هاشمي نژاد باشد در استان وجود نداشت ، چون هنوز نه قانوني داشتيم نه مسئوليت ها مشخص بود و فقط استاندار و رئيس كميته داشتيم . _‌ايشان حتي در سال هاي بعد هم حاضر نمي شوند نماينده مجلس بشوند . آن نكته دگري دارد ، ايشان علاقه بسيار زيادي به كارهاي فرهنگي و علمي داشتند و در روشنگري اجتماعي يد طولاني داشتند و تشخيص شان اين بود كه بهتر است در مشهد باشند و با جوان ها كار كنند و اين شيوه قهراً‌ مفيدتر خواهد بود تا اين كه به مجلس بروند . روزي كه مسئله نمايندگي مجلس مطرح شد ، ايشان نپذيرفتند و گفتند من در مشهد بهتر مي توانم كار كنم و جالب اينجاست كه يكي از شاگردان شان آقاي عجم كه با مقام معظم رهبري در ارتباط و از شاگردان ايشان بود كانديداي حزب شد . _ آقاي احمدزاده مي گويد كه ارتباطي با سازمان هاي چريك هاي فدايي خلق و مجاهدين نداشته است و شهيد هاشمي نژاد در غيبت آقاي احمدزاده ، ايشان را به اين مسائل متهم كردند . شما كه در حزب به شهيد هاشمي نژاد نزديك بوديد ، قطعاً از مباني استدلالي ايشان در ميان اين مطالب آگاه هستيد ، در اين مورد نكاتي را ذكر كنيد . من بايد از كمي قبل از آن شروع كنم ، خبر دادند كه آقاي احمدزاده از زندان آزاد شده و با قطار از تهران به مشهد مي آيد . ما در خدمت مقام معظم رهبري بوديم . ايشان فرمودند به استقبال آقاي احمدزاده برويم ؟ گفتم هر طور شما مي فرماييد ، چون ما شنيده بوديم كه آقاي احمدزاده در مورد منافقين نظراتي داده است و لذا تصميم گيري در اين زمينه را موكول كرديم به نظر ايشان كه اگر فرمودند برويم ، اين كار را انجام بدهيم . گفتند ، برويم ، بد نيست . من در خدمت مقام معظم رهبري به استقبال آقاي احمدزاده رفتيم و جمعيتي هم آمده بودند . وقتي آقاي طاهر احمدزاده از قطار پياده شد و به سالن آمد ، يك مرتبه چند تا از عكس هاي چريك هاي فدايي خلق و منافقين را جلوي ايشان بلند كردند ، من سريع خودم را به مقام معظم رهبري رساندم و گفتم : " آقا اين طور شد ، چه كنيم ؟ برخورد كنيم ؟ عكس ها را پايين بياوريم ؟ " ايشان فرمودند :‌‌ " نه اطراف شان را خالي كنيد ، به        بچه ها بگوييد كه اينها را تنها بگذارند . من به افراد گفتم كه اطراف آنها را خالي كنيد كه بلافاصله اين كار انجام شد و آنها تنها ماندند و به ناچار عكس ها را پايين آوردند . آقاي احمدزاده هيچ عكس العملي در قبال اين عكس ها نشان نداد . _ آقاي احمدزاده مي گويد كه عكس فرزندانش مجيد و مسعود بوده و يك روحاني آمده و عكس ها را پاره كرده ... خير ، كسي عكس ها را پاره نكرد . من خودم در صحنه حضور داشتم و همين شيوه اي را كه مقام معظم رهبري فرمودند به كار برديم و آنها خودشان عكس ها را پايين آوردند . نكه ديگر وام كلاني بود كه ايشان از يكي از مقامات استان گرفته بود كه حدود 100 ميليون تومان بود كه در آن زمان مبلغ بسيار بالايي بود و نتوانست جواب بدهد كه اين مبلغ را در كجا هزينه كرده است و بعد در بررسي هايي كه مسئولين انجام دادند ، اعلام شد كه همه اين پول يا بخش عمده اي از آن را در اختيار مجاهدين خلق قرار گرفته است . اگر ايشان با آنها ارتباط و همكاري نداشتند ، چطور چنين مبلغ كلاني را در اختيار مجاهدين خلق قرار دادند ؟‌ اين هم نكته اي است كه آقاي طاهر احمدزاده برايش جوابي نداشت . اما در مورد سخراني آقاي هاشمي نژاد ايشان قبلاً‌ هم اشاراتي داشتند ، ولي در آنجا صلاح ندانستند كه علناً صحبت كنند . آقاي احمدزاده هم كه برگشت ، آقاي هاشمي نژاد همچنان سخنراني مي كردند و خود بنده هم در چند جا عليه آقاي احمدزاده سخنراني داشتم و عدم همكاري ايشان با مسئولين را اعلام مي كردم . وقتي كه آقاي هاشمي رفسنجاني وزير كشور شدند و آقاي دكتر غفوري بعد از آقاي طاهر احمدزاده استاندار خراسان شدند ، من مسئول ستاد امدادرساني زلزله جنوب خراسان بودم كه اين هم به دستور شهيد هاشمي نژاد بود . در سال 58 در جنوب خراسان زلزله اي آمد كه مخصوصاً قسمت عمده اي از قائن را خراب كرد . من نهادهاي مختلف را جمع كردم و به ستاد كمك رساني جنوب خراسان اعزام شدند . من در جمع مردم مشغول سخنراني بودم و جمعيت زيادي هم بود و فكر مي كنم روز عاشورا هم بود . به ما خبر دادند كه استاندار جديد خراسان آقاي دكتر غفوري فرد دارند براي سركشي به زلزله قائن مي آيند . اين نوشته را به من دادند ، من ديدم كه چند نفر دارند مي آيند ، منتهي آقاي غفوري فرد را نمي شناختم و تا آن زمان نديده بودم ، گفتم : " به من خبر داده اند كه آقاي دكتر غفوري فرد از طرف آقاي هاشمي رفسنجاني به عنوان استاندار جديد خراسان منصوب شده اند ، ما چون به آقاي هاشمي رفسنجاني اعتماد داريم ، ايشان قهراً آدم خوبي را انتخاب مي كنند ، اما در عين حال آقاي غفوري فرد ! من از همين جا به شما اعلام مي كنم كه راه آقاي طاهر احمدزاده را نرويد ، به هوش باشيد و همراه با مسئولين نظام باشيد ." مي خواهم اين را عرض كنم كه خود ما هم اين كار را كرديم و اين تذكرات و هشدارها منحصر به شهيد هاشمي نژاد نبود . _ حمايت هاي آقاي احمدزاده از منافقين فقط به صورت وام بود يا ايشان حمايت هاي ديگري هم داشت ؟ حمايت هاي ديگري هم بود ، مثلاً در دانشگاه فردوسي كه آن موقع مركز فعاليت هاي دانشگاهيان بود ، در آن زمان ما فقط يك دانشگاه داشتيم و در دوره دوم مجلس بود كه تصويب كرديم دانشكده هاي پزشكي از زير مجموعه دانشگاه بيرون بيايند و توسط وزارت بهداشت اداره شوند . قبل از دوره دوم مجلس ، كل دانشكده ها زير نظر وزارت علوم بود ، حتي دانشكده پزشكي . مركز فعاليت هاي دانشجويي در آن زمان در دانشگاه فردوسي بود ، در آن زمان استاندار قدرت بالايي داشت و در رأس امور بود . در دانشگاه فردوسي همه گروه هاي منحرف از جمله فدائيان و منافقين يك اتاق براي فعاليت داشتند ، ولي بچه هاي حزب اللهي نداشتند . هنگامي كه در مقابل آقاي دكتر غفوري فرد با اين گروه ها برخورد شد كه دفاترشان تعطيل شود ، در اين دفاتر اسلحه هايي كشف شد و همين طور چوب هاي زيادي كه آماده نگه داشته بودند ، هنگامي كه مركزشان در خيابان بهشت تصرف شد ،‌ مسائل زيادي كشف شدند . _ آقاي احمدزاده مي گويد كه در آن زمان هنوز ممنوعيتي براي فعاليت هاي اين گروه ها وجود نداشت . اشكال كار همين است ، آقاي احمدزاده حتي پس از مدت ها كه بسياري از مسائل رو شدند ، حاضر نشد بپذيرد كه مجاهدين در خط انقلاب و خط امام نيستند . به عنوان نمونه عرض كنم در سال 57 وقتي كه هنوز امام به ايران نيامده بودند ، ما اينجا در مشهد در بيمارستان امام رضا (ع) به دستور مقام معظم رهبري تحصني شبيه به تحصن دانشگاه تهران داشتيم كه آيت الله واعظ طبسي ، آيت الله شيرازي كه بعداً امام جمعه مشهد شدند و جمعي از علما و حوزويان و مردم حضور داشتند . در آنجا در زير زمين بيمارستان امام رضا (ع) از جنايت هاي شاه نمايشگاهي را تشكيل داديم ، خود من مسئول نمايشگاه بودم . يك مرتبه ديديم كه چند تا جوان آمدند و آرم مجاهدين خلق را به ديوار زدند . من آرم را كندم . عده اي دور من جمع شدند كه چرا آرم را مي كنيد ؟ گفتم اين آرم و مجاهدين خلق در خط انقلاب و خط امام نيستند ، امام هنوز در پاريس بودند و ما به نشانه اعتراض به نيامدن امام ، تحصن را انجام داده بوديم و اين مسئله براي ما امر محرزي بود . _ حرف آقاي احمدزاده چيز ديگري است ، ايشان مي گويد اين گروه ها خوب يا بد ، مجوز قانوني براي فعاليت داشتند . به عبارت ديگر منع قانوني براي فعاليت آنها وجود نداشت . ايشان مي پرسد چرا از من استاندار توقع داشتيد كه مانع فعاليت آنها بشوم ، در حالي كه در كل كشور مانع نشده بودند ‌؟ ما نمي گوييم مانع مي شدند ، چرا كمك شان كردند ؟‌ وقتي كه ما مي گفتيم اينها در خط امام حركت نمي كنند ، انتظار نداشتيم آقاي احمدزاده مانع فعاليت آنها بشود ،‌ ولي چرا  كمك شان مي كرد ؟ _ سخنراني معروف شهيد هاشمي نژاد درباره آقاي احمدزاده آيا با واكنش مثبت مردم روبرو شد يا با واكنشي منفي و آيا شما خودتان حضور داشتيد ؟ وقتي كه آقاي هاشمي نژاد عليه آقاي طاهر احمدزاده صحبت كرد ، چنان شوري در مردم ايجاد شد و چنان تكبيري فرستادند كه خود ما هم باور نمي كرديم . حتي يك نفر را هم در آن جمع نديديم كه عليه حرف هاي شهيد هاشمي نژاد حركتي بكند . تمام جمعيت حركت كرد و در تأييد حرف هاي شهيد هاشمي نژاد شعار داد . همه منتظر چنين لحظه اي بودند . _ نقش شهيد هاشمي نژاد در ستاد زلزله چه بود ؟ پس از اعلام زلزله و تخريب هاي ناشي از آن ، شهيد هاشمي نژاد در بالا خيابان ستادي را در ساختمان علويه تشكيل داد . ساختمان علويه از جمله ساختمان هايي بود كه مرحوم عابدزاده راه اندازي كرده بود . در آنجا مقدار زيادي وسيله جمع آوري شد . شهيد هاشمي نژاد به من فرمودند : " حاضري به دفتر ستاد در منطقه بروي ؟ " گفتم : هر جور كه شما بفرماييد . ايشان به بنده امر كردند و به عنوان مسئول ستاد به منطقه آسيب ديده رفتم . خود ايشان هم فعاليت بسيار خوبي داشتند و كمك هاي زيادي را جمع كردند . مخصوصاً با شناخت زيادي كه مردم چه در منطقه و چه در سطح كشور داشتند ، كمك هاي زيادي فرستاده شد . در پايان هم كه ستاد را تشكيل داديم و همه ارگان ها عضو اين ستاد شدند ، مسجد جامعه را كه محوطه بسيار بزرگي بود به عنوان مركز ستاد قرار داديم و تمام اين اموال را در ايوان مسجد جمع آوري و دسته بندي كرديم . سپس از نيازهاي تمام روستاها ليست گرفتيم و مايحتاج آنها تا آخر سال را در اختيارشان قرار داديم و به اين شكل بود كه وقتي در كل منطقه سؤال مي كرديم به چه چيزهايي نياز داريد ،‌ اعلام كردند كه به هيچ چيز نياز نداريم و اين واقعاً در اثر مديريت و درايت شهيد هاشمي نژاد بود . _ آيا خود ايشان هم به منطقه زلزله آمدند ؟ برخورد مردم چگونه بود ؟ بله ،‌ ايشان چندين بار آمدند و مردم استقبال گرمي از ايشان كردند . _ كلاس هاي سال 46 كه به آن اشاره كرديد تا كي ادامه پيدا كرد و آيا دستگيري هاي ايشان لطمه اي به كلاس ها نمي زد ؟‌ ايشان در آن كلاس درس كفايه را شروع كردند و به زندان هم رفتند ، ولي دوران زندان ايشان طولاني نبود و به محض اين كه بر مي گشتند درس را شروع مي كردند . اوايل سال 57 بود و انقلاب داشت اوج مي گرفت ، ما همراه با دوستاني كه درس مكاسب را خدمت مقام معظم رهبري خوانده بوديم ، به درس خارج آيت الله علي فلسفي مي رفتيم . ايشان سال ها در مشهد درس خارج مي داد و از بهترين اساتيد درس خارج بود . محل درس ايشان هم مسجد ملاحيدر در خيابان خسروي بود . در سال 57 بود كه خبر دادند كه آيت الله واعظ طبسي ، شهيد هاشمي نژاد ، آقاي مهابي و آقاي موسوي خراساني را دستگير كرده اند و به زندان برده اند . آيت الله فلسفي اين را اعلام كردند و اين كه ما بايد واكنش نشان بدهيم . طلبه ها جمع شدند كه چه بايد بكنيم ، گفتند بروي منزل آيت الله آسيد عبدالله شيرازي كه از مراجع بود . با تعداد زيادي از طلبه ها به منزل ايشان رفتيم و اعلام كرديم كه تا اين چهار نفر را آزاد نكنند ما از اين منزل بيرون نمي رويم . در آنجا آب را قطع كردند . حوض بزرگي وسط حياط بود ، من به همه گفتم به اين آب دست نزنيد ، چون مي خواهيم به عنوان آب شرب از آن استفاده كنيم . چند تا ظرف اطراف حوض گذاشتيم و گفتيم براي مصارف ديگر ، با اين ظرف ها از حوض آب برداريد تا آب سالم بماند و بتوانيم براي شرب استفاده كنيم . ما تا بعدازظهر در منزل ايشان مانديم ، عده اي از كساني كه داخل بيت بودند اعتراض كردند كه چرا اينجا جمع شديد ؟ گفتيم : در منزل مرجع مان جمع شده ايم . گفتند : شايد بعضي از آقايان راضي نباشند . گفتيم : اينجا منزل مرجع ديني است و پولش هم از طريق وجوهات پرداخت شده ، بنابراين ما حق داريم كه در اينجا باشيم و درخواست ما هم يك درخواست منطقي است و آن قدر اينجا مي مانيم تا اين چهار نفر آزاد شوند . بعدازظهر خبر دادند كه شهيد هاشمي نژاد آزاد شده اند . طلبه ها شادي كردند . شايد يك ساعتي نگذشته بود كه گفتند : آقاي طبسي را هم آزاد كردند و باز طلبه ها شادي كردند . من گفتم : آقايان ! بيهوده شادي نكنيد ، از كجا معلوم كه آنها آزاد شده باشند ، تلفني         گفته اند . گفتم " به تلفن نمي شود اعتماد كرد ، بايد خودمان ببينيم . يك نفر از ما برود و ببيند كه آيا آنها آزاد شده اند يا نه . پيشنهاد كردند كه من به عنوان نماينده طلاب اين كار را انجام بدهم . بيرون منزل تانك ها و سربازها مستقر بودند . من پيشنهاد كردم براي اين كه بگذارند به آنجا برگردم ، يكي از فرزندان آقاي شيرازي با من بيايد . به منزل آيت الله طبسي رفتيم و ديديم كه خبر صحت دارد و برگشتم و اعلام كردم كه آنها آزاد شده اند و تحصن شكسته شد . _ در صحبت هايتان اشاره كرديد به آقاي مهابي ، يكي از برخوردهاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد با ايشان بود ، ماجرا از چه قرار بود ؟‌ در سال 58 يك روز من وارد كميته شدم و انگار كه مصيبت بزرگي پيش آمده باشد ، همه ناراحت بودند . پرسيدم موضوع از چه قرار است ؟ گفتند : مدرك ساواكي بودن آقاي مهابي از اسناد ساواك در آمده ! اين خيلي براي ما مهم بود . من واقعاً يكه خوردم ، مطلب خيلي برايم سنگين بود ، چون خود من تعداد زيادي رساله امام را از شخص ايشان گرفته بودم و ارتباط بسيار صميمي و نزديكي با ايشان داشتم . من مدير مدرسه اي بودم كه پسر ايشان شاگرد من بود و ساواكي ها پسر ايشان را دزديدند. بعد كه آزادش كردند چون منزل من در كوي راه آهن نزديك منزل ايشان بود ، بعدازظهر كه مدرسه تعطيل مي شد اين بچه را مي بردم و به منزل شان تحويل مي دادم كه براي بچه مشكلي پيش نيايد . ارتباط زيادي داشتيم ، مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد و آيت الله واعظ طبسي فرمودند اگر آن مسائلي را كه در آن جلسات مطرح مي شد ، آقاي مهابي گزارش مي داد ، معلوم نبود چه اتفاقاتي مي افتاد . _ مدرك ساواك چه بود ؟‌ ايشان زير شكنجه قرار گرفته بود و فشارهاي متعددي را به ايشان وارد آورده بودند و ايشان هم قول همكاري داده و ساواك برايش كدي را تعيين كرده بود . اطلاعيه اي كه بعدها آقايان تنظيم كردند ،‌ اطلاعيه جالبي بود و جمله اي كه عليه آقاي مهابي نوشتند اين بود كه "‌ بر اثر ضعف ايمان اين پيشامد كرده " . شكنجه براي مقام معظم رهبري و آقاي واعظ طبسي و شهيد هاشمي نژاد بود . تازه ما كه در رده هاي بعدي بوديم و زندان هايمان با اينها قابل مقايسه نبود ، تحمل زندان برايمان سخت بود . آنها علاوه بر اين كه در سلول بودند ، شكنجه هم مي شدند . آقاي مهابي نتوانست شكنجه ها را تحمل كند ،‌ قول همكاري هم به ساواك داده بود . اما گزارشاتي كه داده بود ، گزارشات آبكي و پيش پا افتاده بود و نمي شد براي آنها ارزشي قائل شد . اگر اطلاعاتي را كه مي دانست به ساواك داده بود ، كار همه خيلي مشكل مي شد . طبيعي بود كه قول دادن آقاي مهابي زيبنده نبود ، ولي اين دليل بر آن نبود كه ايشان را ساواكي بدانيم ، كما اين كه همكاري هايش باز هم ادامه پيدا كرد و در قم كه بود وجوهات را به دفتر امام مي رساند و ارتباط مالي داشت . _ آيا ارتباط آقاي مهابي با اين سه بزرگوار قطع شد ؟‌ خير ، قطع نشد و اين سه بزرگوار اصراري بر خلع لباس آقاي مهابي نداشتند . اگر ارتباط با ساواك خيلي جدي و حاد بود ، قطعاً خلع لباس و ارتباط هم به طور كامل قطع مي شد ، ولي اينگونه نبود . _ در روزهاي پيروزي انقلاب ، مي بينيم كه شهيد هاشمي نژاد با دو جريان برخورد شديد داشتند ، يكي برخورد با منافقين است كه شما اشاراتي داشتيد و ديگر برخورد با انجمن حجتيه ، علت مخالفت شديد ايشان با اين انجمن چه بود ؟‌ در خيابان آزادي (شاهرضا نو) نزديك زرينه ،‌ آقاي هاشمي نژاد ساختماني را اجاره و كانون بحث و انتقاد ديني را در آنجا راه اندازي كردند . آقاي سيد حسن ابطحي كه مي دانيد برادر خانم ايشان هستند با اين كانون در كنار همكاري داشت و همراه بود . اينجا هم اجاره بود و هم جاي كوچكي بود و بنا شد كه كانون را به مسجد صاحب الزمان (عج) كه مسجد مشهوري است در ميدان صاحب الزمان (عج) و اول خيابان سناباد منتقل كنند . آقاي هاشمي نژاد اين كانون را تا مدتي در طبقه بالاي مسجد كه جاي وسيعي بود برگزار كردند . در راستاي روشنگري هايي كه شهيد هاشمي نژاد داشتند ، خيلي ها ايراد مي گرفتند ، ولي بعدها معلوم شد چقدر اين موضع گيري ها درست و بجا بوده ، ايشان موضع گيري هاي آقاي ابطحي را در قبال انجمن حجتيه برنتابيدند . _ آيا آقاي ابطحي با انجمن حجتيه همراه بود يا ديدگاه هايي مشابه با آنها داشت ؟ به نظر ما با انجمن حجتيه همراه بود و با آنجا ارتباط هم داشت و به همين دليل هم بود كه مدتي شهيد هاشمي نژاد با وي برخورد داشتند و چون آقاي ابطحي حاضر نشد از مواضع خودش عقب نشيني كند ، شهيد هاشمي نژاد ترجيح دادند كه كانون را رها و به آقاي ابطحي واگذار كنند و ديگر رونقي هم نداشت و كسي نمي آمد ، چون كسي نبود كه پاسخ جوان ها را بدهد و نهايتاً به تعطيلي كانون انجاميد . _ براي اين برخورد شهيد هاشمي نژاد با انجمن حجتيه ، برخي مثال نقضي را قائل هستند و مي گويند برخي از اعضاي اوليه حزب جمهوري ، حجتيه بودند و مثال روشن آن را شهيد ديالمه مي دانند . شما اين تلقي را قبول داريد ؟ خير ، چون ما با شهيد ديالمه در مشهد ارتباط داشتيم ، ايشان از دانشجويان پرتحرك و فعال بود و در راهپيمايي ها شركت مي كرد و خودش شعار يم داد و اين با خط مشي انجمن حجتيه تناسب نداشت . چون انجمن اصولاً شركت در راهپيمايي را قبول نداشت و ايشان كسي بود كه اهل تظاهرات بود و عده اي را راهنمايي مي كرد . او قبل از انقلاب حزب سياسي " احياي تفكرات شيعي " را تشكيل داد كه اوج فعاليت آن در سال 58 – 59 بود . _ آيا اين حزب موازي با حزب جمهوري اسلامي فعاليت مي كرد ؟ خير ، بيشتر در دانشگاه ها فعاليت داشت . شهيد ديالمه از اركان حزب نبود ، ولي با حزب ارتباط داشت و اين حزب را هم خودش تشكيل داده بود و مسئولش هم خودش بود و عده اي از جوانان را هم جمع كرده بود و فعاليت هاي خوبي هم داشتند و بسيار پرشور و پرهيجان در راهپيمايي ها شركت مي كردند . _ مي دانيم كه امام از شهيد هاشمي نژاد به عنوان " جوانمرد فاضل " ياد كردند . در اين باره توضيح دهيد . در اينجا لازم مي دانم به نكته اي درباره " جوانمرد فاضل " اشاره كنم ، براي هر دو واژه مي توان تفسير فراوان آورد . در واژه فاضل كه اشاره كردم كه شهيد هاشمي نژاد در 25 سالگي داراي اجتهاد بودند و در بحث هاي دانشگاهي هم با هر فردي كه روبرو مي شدند ، حرف براي گفتن داشتند . نمونه اي را عرض مي كنم . از دانشگاه هاي مختلف چند كشور اروپايي نمايندگاني به تهران آمده بودند كه بحث هايي را داشته باشند . فكر مي كنم سال 59 بود . بنا شد كه از مشهد هم يك نفر معرفي شود . جالب اينجاست كه هم حوزوي ها و هم دانشگاهي ها شهيد هاشمي نژاد را انتخاب كردند . تقريباً يك همايش دانشمندان دانشگاه هاي مختلف بود . ايشان وقتي كه برگشتند خاطراتي را از آن همايش نقل كردند كه يك نكته را عرض مي كنم . ايشان گفتند من با نماينده يكي از دانشگاه هاي فرانسه آشنا شدم و بحث هاي خوبي را با هم داشتيم ، بگونه اي مأنوس شديم كه من پيشنهاد كردم شب را به منزل يكي از دوستان من برويم كه شام دعوت داشتم . ايشان هم علاقه خاصي به من پيدا كرده بو و رفتيم خانه آن دوست . در آنجا هم بحث ها ادامه پيدا كرد و در آن ميان اتفاقي افتاد كه نقل آن براي نشان دادن وضعيت اجتماعي غرب بد نيست . ايشان مي گفتند صاحبخانه كه آمد و نشست ، پسر چهار ساله اش آمد و روي زانوي پدرش نشست . پدر دستي به سر او كشيد و او را بوسيد و در كنارش نشاند . يك مرتبه ديديم كه اشك از چشمان آن مهمان فرانسوي سرازير شد . آقاي هاشمي نژاد تصور كرده بودند كه او پسر بچه اي به آن سن دارد و حتماً چند روزي را كه در ايران است ، دلش براي او تنگ شده و به اين خاطر اشك ريخته است . ايشان مي گفتند ، پرسيدم : استاد !‌ شما پسر بچه اي به اين سن داريد ؟ گفت : نه . گفتم : نوه اي به اين سن داريد ؟ گفت :‌ نه . گفتم :‌ پس چرا اشك ريختيد ؟ گفت :‌ علتش چيز ديگري است . پرسيدم : مي توانم علت را سؤال كنم ؟ گفت :‌ بله ، اتفاقاً مايلم كه بگويم و شما هم در محافل عمومي تان تكرار كنيد . اين پسر آمد و در دامان پدر نشسته و اين پدر مطمئن است كه اين بچه متعلق به اوست ،‌ ولي ما دانشمندان اروپايي مطمئن نيستيم بچه اي كه در خانه داريم ، متعلق به ماست و به خاطر اين اشك ريختم . در مورد جوانمردي و ايثار ايشان ، خاطرات فراواني داريم . به عنوان نمونه يكي را عرض          مي كنم ، همان طور كه عرض كردم من براي تشكيل كميته ها به شهرستان ها مي رفتم . تربت جام و تايباد و فريمان در مرز افغانستان است و از آنجا هم اسلحه و هم مواد مخدر وارد مي شد . ما هم كه نيروي مسلح منسجمي نداشتيم . در رو 23 بهمن 57 در تربت جام شلوغ شده بود و تيپ ارتش تربت جام با عده اي از ضد انقلاب ريخته و تعداد زيادي از مغازه هاي شيعيان را آتش زده و يك نفر هم شهيد شده بود . آقاي هاشمي نژاذد گفتند : حاضري بروي نيروهاي مسلح تربت جام را خلع سلاح كني و كميته انقلاب را در آنجا تشكيل بدهي ؟ گفتم : هر طور شما مي فرماييد . ايشان رياست كميته هر سه شهر مرزي را به عهده من گذاشتند و گفتند با مشهد هم ارتباط داشته باش ،‌ چون با شما كار داريم . من رفتم و هم پادگان تربت جام را خلع سلاح و هم شهرباني و ژاندارمري را و نيروهاي كميته را در ساختمان شهرباني مستقر كرديم و در فريمان و تايباد هم كميته را تشكيل داديم . شهيد هاشمي نژاد بسيار خاكي و مردمي بود ، من بارها به آقاي هاشمي نژاد اعلام كردم كه آقا ! حفاظت شما درست نيست و اجازه بدهيد نيروي بيشتري براي حفاظت شما بگذاريم و ايشان قبول نمي كردند . تا زماني كه شهيد كامياب شهيد شد . ايشان يك محافظ داشت ، به عنوان نماينده رأي آورده و همان روز عازم تهران بود . آقاي غفوري آن روز در ساعت 12 رواز داشت و شهيد كامياب از حزب به خانه رفت تا ناهار بخورد و با پرواز ساعت 2 به تهران برود كه در بلوار راه آهن ترور شد . من در تشييع جنازه شهيد كامياب به آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد گفتم :‌ حفاظت شما بايد بهتر از اين باشد . با يك محافظ نمي شود كاري انجام داد . شما بايد حداقل سه محافظ داشته باشيد و اجازه بدهيد كه ما براي شما يك اسكورت موتوري بگذاريم . آن قدر اصرار كرديم تا شهيد هاشمي نژاد پذيرفتند ، لذا موتور 1000 براي ايشان گذاشتيم . مي دانيد كه استفاده از موتور 500 و 1000 براي عامه مردم ممنوع بود . آقاي هاشمي نژاد زنگ زدند به من كه : " اين چيست كه فرستاديد ؟ " گفتم : فرد را مي گوييد يا موتور را ؟ گفتند : موتور به اين بزرگي يعني چه ؟ گفتم : حاج آقا ! اين موتور قدرت بالايي دارد و سريع مي تواند فرد مهاجم را تعقيب كند . هيچ كس نمي تواند از دست اين فرار كند . آقاي هاشمي نژاد گفت : خير ! اين خيلي بزرگ است . خلاصه بحث كرديم كه با موتور 500 يا 250 موافقت كنند و نكردند و گفتند همان 125 خوب است . با اصرار خودشان براي محافظ ايشان موتور 125 فرستاديم كه بعد از شهادت شهيد هاشمي نژاد گفت ‌: موتور را چه كنم ؟ گفتم مال خودت و به اسم خودش زديم . مقصود اين كه حاضر نبودند بين ايشان و مردم فاصله اي باشد . _ شهيد هاشمي نژاد به حسب ظاهر جايگاه شان با ساير شهدايي كه مسئوليت هاي اجرايي مهمي داشتند و با ترور آنها امكان اختلال در مورد مملكت بود ، فرق داشتند . چه شد كه دشمن به اين نتيجه رسيد كه بايد ايشان را ترور كنند ؟‌چگونگي نفوذ منافقين در آن جمع هم جاي سؤال دارد . چگونه كسي كه شاگرد ايشان بود و همگان معتقدند كه اصلاً از جانب او احتمال چنين كاري نمي رفت ،‌ توانست تا اين سطح پيش بيايد و سوم اين كه چرا حفاظت ايشان نتوانست با وضعيت مقابله كند ؟ در مورد سؤال اول من معتقدم كاري كه شهيد هاشمي نژاد مي كرد ، صدمه اش براي منافقين بيشتر از كاري بود كه يك مسئول اجرايي مي كرد ،‌ چون كار فرهنگي و روشنگري در استاد خراسان به عهده شهيد هاشمي نژاد بود . ما در تمام روستاهاي پرجمعيت استان و كارخانه ها اعزام مبلغ داشتيم كه همه اين كارها تحت مديريت شهيد هاشمي نژاد انجام مي شد . بسياري از توطئه ها ، افشاگري ها ، رو شدن دست افراد و روشن شدن ذهن مردم توسط اين مبلغين صورت مي گرفت . ثانياً شناختي كه شهيد هاشمي نژاد از گروه ها داشتند ، باعث مي شد كه به عمق قضايا پي ببرند و به روشنگري هاي تعيين كننده اي دست بزنند و اين كار صدمات جدي به        گروه هاي انحرافي مي زد . منافقين نمي خواستند قضاياي پشت پرده آنها رو شود و شهيد هاشمي نژاد اهل اين كار بودند و قضايا را رو مي كردند . شهيد هاشمي نژاد در بعد فرهنگي بسيار فعال و مؤثر بودند . نكته دوم شخصيت با نفوذ ايشان بود كه افرادي كه اعزام مي شدند ،‌ روشنگري هايشان را از ايشان مي گرفتند و مي رفتند . شهيد هاشمي نژاد جلسات عمومي زيادي داشتند و ضارب در جلسات عمومي شركت مي كرد و چه بسا از همان اول حساب شده و برنامه ريزي شده وارد شده بود ، چون گاهي در جلسات عمومي حزب هم شركت مي كرد و قطعاً مكان يابي كرده بود كه شهيد هاشمي نژاد چه ساعتي مي آيند و چه ساعتي مي روند ، بنابراين ما ايشان را شاگرد آقاي شهيد هاشمي نژاد نمي دانستيم . در مورد سوم هم اين فرد در شرايطي به شهيد هاشمي نژاد حمله كرد كه اساساً محافظ كم بود و چندان كاري از دست شان ساخته نبود . هر چند اين فرد جلوي در بازرسي شده بود ، ولي بعداً معلوم شد كه نارنجك را با پنبه در قسمتي از بدنش تعبيه كرده بود كه چندان معلوم نبود و بعد كه داخل آمده بود مي دانست كه چه ساعتي كلاس آقاي هاشمي نژاد تمام مي شود و ايشان از پله ها پايين مي آيد . پيشاپيش ضامن نارنجك را كشيد و پاي پله ها منتظر ايستاد و وقتي شهيد هاشمي نژاد آمدند پيش رفت و اهرم را كشيد . همه تصور كرده بودند او سؤالي دارد و مي خواهد مطرح كند ، صحنه بگونه اي بود كه خيلي از دست محافظين كاري ساخته نبود . _ به نظر شما چگونه توانسته بودند فرد مهاجم را كه مدت ها شهيد هاشمي نژاد را ديده و با خصلت هاي ايشان آشنا شده بود مجاب كنند كه چنين عمليات انتحاري را انجام بدهد و خودش هم از بين برود ؟ منافقين تزي داشتند و دارند كه " هدف وسيله را توجيه مي كند ." اينها مي خواستند به حكومت برسند ، همان طور كه مي بينيد الان رده هاي مختلفي را كه انتخاب كرده اند ، دقيقاً رده هاي حكومتي است . مسعود رجوي الان رهبر انقلاب است و مريم رجوي رئيس جمهور است . اصلاً‌ نظام را قبول نداشتند و اين شهداي بزرگوار را مانع مي دانستند كه از نظر آنها بايد از سر راه برداشته مي شدند . اينها طوري شستشوي مغزي شده بودند كه فكر مي كردند بايد حتماً موانع را از سر راه بردارند . در مورد آيت الله واعظ طبسي هم همين طور بود . فردي كه قصد ترور ايشان را داشت كارمند صدا و سيما بود و از چندين كانال مختلف تأييد شده بود ، به او گفته بودند كه مانع تشكيل حكومت توسط منافقين اين چند نفر هستند و بايد از سر راه برداشته شوند و روز جمعه آمد و اقدام كرد كه ايشان را از بين ببرد . من خودم كنار آقاي طبسي بودم كه او سيم برق را لخت كرد كه به گردن آقاي طبسي بچسباند ، منتهي به لطف خداوند قبل از اين كه بتواند سيم ها را به گردن ايشان بچسباند دو سر سيم به هم وصل شد ، كنتور پريد و برق قطع شد . اينها موانع را تقسيم كرده بودند و قرار بود موانع ريز و درشت را به ترتيب از سر راه بردارند . _ شهيد هاشمي نژاد از نظر مالي زندگي محدودي داشتند و بسياري معتقدند كه ايشان زندگي شان را از طريق نشر كتاب هايشان اداره مي كردند ، آيا اين برداشت صحيح است ؟ بله ، ايشان تأليفات زيادي داشتند كه مخاطبان زيادي هم داشت . يادم هست وقتي كتاب    "‌مناظره دكتر و پير " ايشان به بازار آمد ، در مدت كوتاهي كمياب شد و يا " اصول پنجگانه "  ايشان كه در مورد اصول دين است ،‌ چندين بار تجديد چاپ شد . كتاب هاي ايشان در بين طلاب و دانشجويان طرفدار زيادي داشت . ايشان از وجوهات خيلي كم استفاده مي كردند . ايشان با اين كه منبرهاي پرشوري هم داشتند ، تقيدي در مورد دريافت پول منبر هم نداشتند و هيچ وقت در اين باره چيزي از ايشان نشنيدم و امور  زندگي شان عمدتاً از حق التأليف مي گذشت . [/show_more]
حجت الاسلام و المسلمين سيد علي اصغر مجتبوي
عنوان :

سدي بودند در برابر انحرافات ....

تاریخ :

مردمي بودن و با زبان روز با نسل جوان سخن گفتن از ويژگي هاي برجسته شهيد          هاشمي نژاد و يكي از عمده ترين رموز موفقيت و محبوبيت ايشان بود . در اين گفتگو به برخي از اين شيوه ها و نيز تلاش هاي بي وقفه شهيد در جلب جوانان و ارتقاي آگاهي آنها اشاره شده است .

_ آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد چگونه و از كجا آغاز شد ؟

قبل از انقلاب كه كانون بحث و انتقاد ديني راه اندازي شد ، در خدمت شهيد بوديم و همكاري مي كرديم و بعد كه شعيد به دلايلي اعراض كردند و بنده هم همين طور ، در جلسات و محافل مختلف افتخار شاگردي ايشان را داشتيم .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]يكي از خاطرات جالبي كه يادم آمد اين است كه يك بار بالاي منبر به مناسبتي نام شاه عباس را بردم ، هنگامي كه از منبر پايين آمدم ، ايشان قبل از اين كه بگويند " طيب الله " فرمودند : " ديگر بالاي منبر نام شاه را نياوريد ، انشاءاللهت نام شاه بايد در زباله دان تاريخ ريخته شود ." هنوز پنج شش سال به انقلاب مانده بود و ايشان با كمال شهامت و جلوي روي جمعيت اين جمله را گفتند . اين منبر در منزل يكي از آقايان در احمدآباد تشكيل شده بود ، ايشان مجالسي هم كه خودشان منبر نمي رفتند ، حضور پيدا مي كردند . نكته ديگر اين كه يك بار همراه ايشان به احمدآباد مي رفتيم ، ايشان فرمودند : " آقاي مجتبوي ! در منبر از مسائلي صحبت كنيد كه مردم بينش در دين پيدا كنند ، چون مردم مسلمان هستند ، نماز هم مي خوانند ، ولي نمي دانند چرا بايد اين كارها را بكنند . تفقه در دين ندارند ، اسلام شناس نيستند ." سپس اين داستان را فرمودند كه ديروز داشتيم از پايين خيابان مي آمدم ،‌ تنها هم بودم كه اگر ساواكي خواستند مرا بگيرند مزاحم مردم نشوند ، چون دنبال بهانه مي گردند كه مردم را به رگبار ببندند . من داشتم مي آمدم يك پيرمردي آمد و خيلي عوامانه و جسورانه گفت :             " آقا ! " من مؤدبانه گفتم : " بله آقا ؟ " گفت : " خون جوان هاي مردم به گردن كيست ؟ " شهيد هاشمي نژاد فرمودند : " چون كه با كودك سر و كارت فتاد ، پس زبان كودكي بايد گشاد و به ايشان گفتم : به گردن مبارك خاتم النبياء (ص) كه اگر ايشان دين اسلام را          نمي آوردند و مردم مسلمان نمي شدند ، ضرورتي هم نبود كه شهيد بشوند ." آن پيرمرد سرش را انداخت پايين و همان طور كه سلام نكرده بود بدون خداحافظي هم رفت . _ آيا در حزب جمهوري اسلامي هم با ايشان همكاري داشتيد ؟ خير ،‌ اتفاقاً ايشان چندين بار به من گفتند كه بيا و همكاري كن ، گفتم :‌ " حضرت استاد ! من آزاد كه باشم بهتر مي توانم خدمت كنم ." مخصوصاً اين كه من مثل برخي از كساني كه منبر مي رفتند ، مقيد به اين نبودم كه حتماً در مجالس مردانه صحبت كنم و در مجالس زنانه هم منبر مي رفتم . حتي يك بار مقام معظم رهبري پيغام دادند كه بيا منزل ما ، من رفتم و ايشان با يكي از دوستان شان نشسته بودند و گفتند : " آقا ! خانواده ما در يكي از مجالس حضور داشته اند و مي گويند صحبت هاي شما سازنده است ، ما يك دعاي توسلي در روزهاي سه شنبه داريم كه مجلس زنانه است و خوب است كه شما قبول كنيد و بياييد در اين مجلس صحبت كنيد ." گفتم :‌ " افتخار مي كنم در خدمت شما باشم ." مقام معظم رهبري در اتاق ديگري         مي نشستند و من نيم ساعتي براي خانم ها منبر مي رفتم ،‌ بعد كه ايشان را به ايرانشهر تبعيد كردند اين مجلس هم منحل شد . شهيد هاشمي نژاد هم فرمودند شنيديم كه مجالس شما سازندي دارد و اگر هم          نمي خواهي در حزب جمهوري اسلامي با ما مشاركت كني ، طوري نيست و آزادانه تبليغ  كن . متعاقب اين صحبت من به ايشان عرض كردم :‌ " حضرت استاد ! من از آقايان بازاري و دانشگاهي و ساير اقشاري كه با من در تماس هستند پيغامي براي شما دارم و آن هم اين كه مي پرسند در اين شرايط خطرناك شما چرا با دو پاسدار و محافظ حركت مي كنيد ؟ " شهيد هاشمي نژاد خنده اي كردند و گفتند : " آقا ! خبر نداري كته يكي را هم مرخص          كردم ." من يك قدري ناراحت شدم و گفتم : "‌ حضرت استاد ! كار خوبي نكرديد ، چون شما امروز ديگر متعلق به خودتان نيستيد ، بلكه متعلق به انقلاب و اسلام هستيد . اين جمعيتي كه در صحن مي ايستند به هواي سخنراني هاي شماست ." ايشان گفتند : " آقاي مجتبوي ! يك حرف را به شما بگويم ،‌ ما موظفيم تا زنده هستيم دادمان را براي اسلام بزنيم ، وقتي هم كه خداوند سعادت شهادت را نصيب مان كرد آن را مثل تازه عروسي در آغوش مي كشيم ." عين تعبير خود ايشان است ، من ناراحت شدم و گفتم : " درست است كه شهادت سعادت است ،‌ ولي بايد براي مردم كار كرد و وجود شما مغتنم است ." _ از ساده زيستي شهيد هاشمي نژاد خاطره اي داريد ؟ بله يكي از بستگان ما يك روز آمد خانه ما و گفت : " حاج آقا ! درست نيست كه آقاي هاشمي نژاد با اين ماشين قراضه در شهر رفت و آمد كنند . ايشان بايد ماشيني داشته باشند كه اگر منافقي قصد سوئي داشت بتوانند از مهلكه فرار كنند . پسر من محمد اسمش از ايران ناسيونال در آمده و يك ماشين نو تحويل گرفته ، من با او صحبت مي كنم اين ماشين را به همان قيمتي كه گرفتيم به حاج آقا مي دهيم و ماشين ايشان را مي گيريم و هر چه ماشين ايشان را قيمت گذاشتند ، مابقي را به همان قيمت كمپاني به ما بدهند ." براي شهيد پيشنهاد خويشاوندمان را مطرح كردم . ايشان گفتند : " چه مي گويي ؟‌ انقلاب كرده ايم ماشين مي خواهيم چه كار ؟ " گفتم :‌ " انقلاب كردن وسيله مي خواهد يا نه ؟ " خلاصه يك هفته واسطه بوديم تا بالاخره ايشان را راضي كرديم ،‌ ماشين ها را قيمت گذاري شدند ، ماشين ايران خودرو كه قيمتش معلوم بود و 72 هزار تومان بود . ماشين ايشان را هم 30 تومان قيمت گذاشتند ، ايشان گفت : من 10 هزار تومان را مي توانم نقد بدهم ،‌ بقيه را هم خويشاوند ما قبول كرد كه ايشان به تدريج بدهند . ما ديگر معامله را ختم شده پنداشتيم و قرار بود كه فردا ماشين ها تعويض شوند كه ايشان پيغام دادند معامله بي معامله ! رفتم و پرسيدم : " موضوع چيست ، چرا ؟ " ايشان گفتند :   " ديشب فكر كردم اگر من 30 هزار تومان قرض داشته باشم از همه كارهاي مطالعاتي ام  مي افتم ،‌ نه به نگراني اش نمي ارزد ." گفتم : استاد !‌ هر چه را كه ما 10 روز رشته بوديم كه شما پنبه كرديد ، اين بنده خدا كه از شما چك و سفته نمي خواهد ، خودش با ميل خودش مي گويد هر وقت پول داشتيد         بدهيد ." گفتند : " اصلاً حرفش را هم نزن ، من با نگراني قرض از كار و زندگي مي افتم ." به هر حال آن خويشاوند ما هم خيلي ناراحت شد كه نتوانسته بود به اين طريق خدمتي بكند . من سال هاي سال خدمت ايشان بودم . مجلسي در فاطميه داشتند كه من سال ها منبر مي رفتم و خيلي به من محبت داشتند . مناعت طبع ايشان ،‌ شجاعت ايشان ، حزم ايشان ، از هر صفت شايسته اي كه تصورش را كنيد ، بهره اي داشتند . ايشان انسان كم نظيري در عصر خودشان بودند . _ از شجاعت ايشان مصاديقي را به ياد داريد ؟ ايشان در مجالس حتي در مقابل بازنشسته هايي كه آريامهر را خدايگان خود تلقي مي كردند تقيه نداشتند و حرفي را كه مي خواستند بگويند بدون ذره اي ملاحظه مي گفتند . _ آيا از نحوه تدريس ايشان هم خبر داشتيد ؟ بله ايشان تدريس داشتند ، ولي من توفيق حضور در كلاس هايشان را نداشتم . من در همان كانون بحث و انتقاد ديني با ايشان همكاري مي كردم و چون اين طرف و آن طرف منبر               مي رفتم ، كلاس هاي ايشان را درك نكردم . _ كانون بحث و انتقاد ديني چگونه برگزار و نوع پرسش و پاسخ ها چگونه بود ؟ كانون بحث و انتقاد ديني در صبح هاي جمعه در مركزي در فلكه صاحب الزمان (عج) تشكيل مي شد و جوان ها جمع مي شدند و ايشان هم به سؤالات شفاهي يا كتبي آنها جواب           مي دادند . تا آنجا كه وقت بود ، همان روز جواب مي دادند و اگر وقت نبود هفته بعد جواب مي دادند . ايشان در اين زمينه ها تقيه نداشتند و همه سؤالات را جواب مي دادند . معمولاً حدود 50 نفر از جوان ها مي آمدند ، بعد ديگر پيشامدي شد كه جلسات تعطيل شد . _ نقطه افتراق شهيد هاشمي نژاد و آقاي ابطحي چه بود ؟ تا آنجا كه من متوجه شدم شهيد هاشمي نژاد متوجه شدند كه آقاي ابطحي با مهندس سالور كه در دستگاه طاغوت و واسطه بين دستگاه و آيت الله شريعتمداري بود ارتباط دارد و ناگهان پا پس كشيدند . در كانون پاسخ ها با شهيد هاشمي نژاد بود ، ولي در آنجا آقاي ابطحي همه كاره بود ، مكان را ايشان تهيه كرده بود . _ بعد از رفتن شهيد هاشمي نژاد آيا جلسات كانون ادامه پيدا كردند ؟ جلسات از رونق افتاد ، ما كه ديگر حتي اطراف آنجا هم نرفتيم و لذا نمي دانم كه چه تعدادي مي آمدند ، ولي مي دانم كه از رونق افتاد . _ از قدرت مناظره و بحث شهيد هاشمي نژاد بسيار گفته اند ، آيا در اين زمينه خاطره اي داريد ؟ ما يك ارتشي همشهري داشتيم كه در بيمارستان ارتش بستري بود و من به عيادتش رفته بودم . يك سرگرد ارتشي هم هم اتاق ايشان بود ، خيلي با ما گرم گرفت و گفت : " با اين كه در اسلام نسبت به عيادت از بيماران توصيه هاي مؤكد شده ، چرا روحانيون به ديدن آنها  نمي آيند ؟ آقايان كه اين قدر به مردم تذكر مي دهند كه اين كار ثواب دارد ، چرا خودشان نمي آ يند ؟‌ " من گفتم :‌ " علتش اين است كه اگر يك روحاني به ديدن بيمار ناشناس بيايد ، سوء تفاهم مي شود كه لابد به دنبال پاداش مادي است ." خدا عذابش را زياد كند رضاخان طوري كرده بود كه عامه مردم اين طور فكر مي كردند . اين با ما آشنا شد . يك شب روضه حضرت موسي بن جعفر (ع) داشتيم و اين سرگرد        لباس هايش را عوض كرده و از بيمارستان آمده بود روضه . اين شروع كرد به بحث با ما و منكر معجزات پيامبر (ص) و ائمه (ع) بود . ما هر چه از قرآن برايش آيه آورديم ، فايده نكرد . آخر به او گفتم : " مي خواهي با استاد ما صحبت كني ؟ " قبول كرد . من از شهيد هاشمي نژاد خواهش كردم كه يك شب به منزل ما تشريف بياورند و اين آقاي سرگرد هم بيايد . ايشان قبول كردند و خلاصه در شبي ، شهيد هاشمي نژاد چهار ساعت و نيم تمام با او بحث كردند و او همچنان سر حرف خودش بود . يادم از يكي از منافقين آمد كه بعد از برگشت از نجف مي گفت كه همه روحانيوني را كه آنجا بودند ، مجاب كرده بود . رفقايش گفتند : " ما كه از سواد تو خبر داريم ،‌ سواد تو در حد مجاب كردن يك تازه طلبه هم نيست ، آن وقت چطور علماي بزرگ را مجاب كردي ؟ " گفت : " هر چه استدلال كردند ، زير بار نرفتم ! " حالا اين آقاي سرگرد هم حكايت همان بود ، هر چه شهيد هاشمي نژاد استدلال آوردند ، او همان طور روي حرفش مانده بود و كوتاه نمي آمد . بالاخره شهيد هاشمي نژاد تير خلاصي را زدند و گفتند كه : " من مي دانم كه شما در تهران در حزب قرآني عضو هستي كه كارش انكار معجزات پيامبر (ص) و ائمه (ع9 است ." طرف اين را كه شنيد ساكت شد . _ به رغم تفاوت سن شهيد هاشمي نژاد با جوان ها ، چرا در برقراري اين ارتباط تا بدان حد موفق بودند ؟‌ آنچه كه موجب جاذبه شهيد مي شد ، تواضع ايشان بود . شهيد با آن همه فضلي كه داشتند هرگز قيافه نمي گرفتند و هنگامي كه مقابل يك جوان قرار مي گرفتند فرقي بين خودشان و او نمي گذاشتند و لذا جوان ها جذب مي شدند . هميشه تبسم بر لب داشتند و وقتي جواني سؤال مي كرد با آغوش باز استقبال مي كردند و پيوسته آنها را تشويق و دعا مي كردند . _ ويژگي هاي منبر ايشان چه بود كه اين قدر در ميان وعاظ شاخص شدند ؟ منبرهاي ايشان مثل كتاب " مناظره دكتر و پير " به گونه اي بود كه براي نسل جوان جاذبه داشت و لذا اگر در يك شهري به مناسبتي يكي از آقايان صحبت مي كرد ، طيف جوان پاي منبر ايشان مي رفت و مطالب ايشان براي جوان ها جاذبه عجيبي داشت ، به خصوص كه علوم جديد را هم ضميمه مي كردند . به عبارت ديگر ايشان به زبان دانشگاهي ها هم صحبت مي كردند . _ ايشان تحصيلات دانشگاهي نداشتند ، اين معلومات را از كجا مي آوردند ؟ مطالعات فوق العاده زيادي داشتند . _ از دستگيري ها و زندان رفتن هاي ايشان چه خاطره اي داريد ؟ يك بار كه پس از آزادي آيت الله واعظ طبسي از زندان به ديدن شان رفتيم ، گفتند : " آقايان ! زندگي براي ما روحانيون رنگ و بويي ندارد ، شهادت براي ما افتخار است ." و بعد نقل كردند موقعي كه مرا به سالن شكنجه مي بردند از جلوي سلول ها عبور مي دادند كه شايد مرعوب بشويم . مثلاً موقعي كه به كف پاي يك زنداني شلاق مي زدند و گوشت و پوست او كنده مي شد ، فرياد مي زند :‌ " يا ابوالفضل ! " و شكنجه گر مي گفت : " كو ابوالفضلت ؟ چرا نمي آيد تو را نجات دهد ؟ " ‌تا آخري كه يك مهندس 27 ساله را ديدم كه روي اجاق برقي گذاشته بودند و او را مي چرخاندند كه نخاعش با برق خشك و زجر كش شود . جرم او چه بود ؟ اين كه محاسن داشت . ايشان مي گفتند : " من آزاد شده ام ‌ولي تعهد نداده ام . آقاي هاشمي نژاد هم هنوز در زندان است ، من هم فردا در فلان جا منبر مي روم و افشاگري مي كنم و مي دانم كه باز مرا دستگير خواهند كرد ." فردا همين جريانات شكنجه را گفتند و باز دستگيرشان كردند . منظور اين است كه در آنجا صحبت شد كه شهيد در زندان جلساتي با منافقين دارند و با آنها مباحثه مي كنند . آيت الله طبسي مي فرمودند : " سدي است در برابر انحرافات و             گروهك هاي الحادي و منافقين ." نقش شهيد در هدايت جوان ها در زندان به گونه اي بود كه وقتي آزاد مي شدند ، منافقين نفس راحتي مي كشيدند كه مي توانند در غياب ايشان جوان ها را اغفال كنند . _ از نقش شهيد هاشمي نژاد در زلزله طبس و فردوس خاطراتي داريد ؟ ايشان از طرف امام و مقام معظم رهبري كمك هايي مي كردند . كمك ها هم مادي بود و هم معنوي و حضور ايشان براي مردم مصيبت زده تسلي خاطري بود . _ به نظر شما چرا بخشي از روحانيت از جمله خود شما به شركت در حزب علاقه نداشتند و واكنش شهيد نسبت به اين رويكرد چه بود ؟ من به طور كلي روي جنبه هاي سياسي اين كار را نكردم ، چون شهيد هاشمي نژاد آنجا بودند ، من حزب را قبول داشتم و اين طور نبود كه با حزب مخالف باشم ، اما به كارهاي اجرايي علاقه اي نداشتم و بيشتر به تبليغ علاقه داشتم . حتي مدتي آقايان آمدند كه به عنوان مسئول دفتر امام جمعه كار كنم ، رفتم و ديدم آنجا هم كاري از پيش نمي رود . نامه مي نويسيم ، جواب مي دهند كه طبق قانون نمي شود و يا به پدر شهيد نامه داده بوديم كه نزد كسي برود و رئيس آن اداره گفته بود : " بيخود بچه هايت را فرستادي كه كشته بشوند ! " پرسيدم : " تو چه جواب ندادي كه اگر پسر من كشته           نمي شد ، مي داني صدام چه بر سر ناموس تو مي آورد ؟ " گفت :‌ " نه حاج آقا ! من حوصله اين جور حرف ها را ندارم ." اينها صحنه هايي بود كه به شدت مرا زجر مي دادند ، لذا آنجا را رها كردم و دنبال همان وعظ و خطابه و منبر رفتم و پدر شهيدي بعد از 18 سال مرا دعا مي كرد كه : " 18 سال پيش كه تو در مسجد موسي بن جعفر (ع) به نفع انقلاب تبليغ مي كردي ، هنوز هم همان طور هستي و تغيير راه و روش نداده اي " ، روي اين جهت بود كه دخالت نمي كردم . _ از شهادت شهيد هاشمي نژاد چه خاطره اي داريد ؟ من در مكه مكرمه مشرف بودم ، آخر شب كه مي شد ديگران كه مي خوابيدند من بالاي بام مي رفتم و راديو را مي بردم كه اخبار را بگيرم . اخبار را گرفتم كه راديو گفت امروز حاج سيد عبدالكريم هاشمي نژاد به دست يكي از منافقين كوردل به شهادت رسيد . يك مرتبه چنان حالي شدم كه نمي توانم توصيف كنم . نكته اي كه مي خواستم عرض كنم اين بود كه شهيد هاشمي نژاد بلافاصله پس از پيروزي انقلاب به من مأموريت دادن كه به جنوب خراسان به چند روستا كه تقسيم اراضي شده بود ،‌ بروم . مدتي به عنوان نماينده ايشان در آنجا مشغول كار شدم . در آنجا روستايي بود به نام دهشك ، يكي هم برناباد . مي گفتند كه بعد از زلزله فرح پهلوي آمده بود آنجا بازديد زلزله زده ها ، اما چه بازديدي ؟ بعد از پيروزي انقلاب كه ما رفتيم ديديم اين بدبخت ها دخمه هايي كنار خانه هاي مخروبه شان زده بودند و در آنها مثلاً زندگي        مي كردند . يادم هست بعضي هايشان كتي به تن داشتند كه يك آستين داشت يا هر دو آستين به قدري مندرس بود كه روي كت بند نمي شد . يك وضعيت اسفباري بود . من به شهيد گزارش كردم كه ده سال بعد از زلزله ، اينها هنوز در دخمه زندگي مي كنند . بعد ما را بردند در دامنه كوه و جايي را به ما نشان دادند كه استخري سه طبقه داشت براي آقايان ، خانم ها و بچه ها . كارگرها براي ما توضيح مي دادند كه در آبراه آنجا كه سيمان شده بود ، شايد دهها هزار بطري مشروب از آن زمان مدفون مانده بود . در قسمت ديگري دوش هاي كذايي گذاشته بودند كه دو تاي آنها دوش شير بود . فرح پهلوي آمده بود از زلزله زده ها بازديد كند ، به علم گفته بود اينجا چه جاي باصفايي   است ! درخت هاي بيد ، كنار چشمه آب شايد شاه يا فرح فقط يك بار آمده بودند آنجا و چنين بساطي را برايشان علم كرده بودند . مي گفتند مي آمدند در در خانه هاي ما به زور شير گاومان را مي گرفتند كه فرح و خانم هايي كه همراه شان مي آمدند دوش شير بگيرند ! يك دستان هايي مي گفتند كه انسان حيرت مي كرد ، يكي از آن كارگرها مي گفت : من بچه ام مريض بود ، آمدم اينجا به مهندس عارف گفتم :‌ آقا ! بچه ام دارد مي ميرد اجازه بدهيد با ماشين شما او را برسانيم درمانگاه . او چنان مرا زير لگد چكمه گرفت كه : " پدر سوخته ها ! نمي گذاريد يك ساعت با رفقايم پكي بزنم و نفس بكشم ." مي گفت :‌ " اگر رئيس كشاورزي گناباد نرسيده بود او مرا زير چكمه هايش كشته بود . هر چه مي گفتم غلط كردم ، مرا نزن ، گوشش بدهكار نبود ." يك اوضاع مصيبت باري براي مردم و يك وضعيت باور نكردني براي اينها بود ، همه اينها را به شهيد هاشمي نژاد گزارش دادم و ايشان در محافل و مجالس منعكس مي كردند . _ آيا كاري براي اين مردم شد ؟ بله ،‌ شركت زراعي تشكيل داده بودند كه تصرف شد و خانه هايي برايشان ساخته شد . به بركت انقلاب زندگي اينها دگرگون شد . مي گفتند از مظهر قنات تا آبادي سيم خاردار كشيده بودند و مردم حق نداشتند بروند مظهر قنات را ببينند ، چون به نام فرح پهلوي ثبت شده بود و اين درخت هاي بيد و استخرهاي شنا و آن همه جلوه و زيبايي را در مركز فقيرترين محل ايران ، يعني قائنات درست كرده بودند . يك بنده خدايي مي گفت : " ق ، قائنات از قناعت مي آيد ،‌ خداوند انشاءالله نعمت عظماي انقلاب را بر ما مستدام بدارد . [/show_more]
حجت الاسلام غلام رضا اسدي
عنوان :

در حزب هم به دنبال كار فرهنگي بود ....

تاریخ :

اعتقاد و علاقه عميق شهيد هاشمي نژاد به ضرورت كار تشكيلاتي سبب شد كه وي به رغم استنكاف از قبول مسئوليت اجرايي ، دبير كلي اين حزب را بپذيرد ، اما در آن سمت نيز پيوسته به فكر آموزش نسل جوان و روشنگري در زمينه جريانات انحرافي بود . در اين گفتگو به پاره اي از اين تلاش ها اشارت رفته است .

_ اولين آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد كجا و چگونه بود ؟

اولاً خوشوقتم از اين كه فرصتي در اختيار اينجانب گذاشته شد تا در مورد شهيد بزرگوار جناب حجت الاسلام و المسلمين شهيد هاشمي نژاد با يكديگر به گفتگو بنشينيم . آشنايي من با شهيد هاشمي نژاد برمي گردد به سال هاي قبل از پيروزي انقلاب كه من به عنوان يك طلبه ساده و بدون گرايش سياسي در سال 1340 از حوزه علميه شهرستان فردوس در جنوب خراسان به حوزه علميه مشهد راه پيدا كردم و بدون هيچ گرايش سياسي به مسائلي كه در مملكت جريان داشتند ، تحصيل مي كردم و هيچ تصوري از مسائل سياسي نداشتم .

 

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]با حركت بي نظير و قيام قهرمانانه حضرت امام (ره) كه در سرتاسر ايران آغاز شد و امام همچون كوهي استوار در مقابل تمام توطئه ها و برنامه ريزي ها و طرح هاي دشمن ، آگاهانه ايستادگي كرد ، من هم مانند بسياري از طلاب جوان كه به دين علاقه داشتند و پيروزي اسلام بر كفر را طالب بودند ،‌ عشق و علاقه خودم را نسبت به راه و حركت امام ابراز داشتم . در سال 41 – 42 كه حركت امام آغاز شد ، به طور طبيعي در همه جا تحول رخ داد و اين تحول بيشتر از حوزه هاي علميه و توسط ياران و شاگردان امام آغاز شد و گسترش پيدا كرد . آن روزها چند چهره مشخص در مشهد بودند كه ناشر افكار امام و پيشگام و پيشتاز و بسيار تأثير گذار بودند و در آن روزگار سياه ، خط امام ، خط امامت و ولايت و خط مبارزه با دشمن را كه از طرف امام اعلام مي شد ،‌ پشتيباني و حمايت مي كردند . اين سه شخصيت هم پيمان و هم قسم بودند و متحد شده بودند كه در خط امام و راه امام و راه پيروزي اسلام بر نظام شاهنشاهي تلاش كنند ، اين بود كه آن روزها جلسات و محافل و سخنراني هاي گوناگوني در مشهد برگزار مي شد و من به عنوان يك طلبه پرشور و پرانرژي كه آمال و خواسته ها و آرزوهايم را در وجود امام و ياران ايشان متجلي مي ديدم ، اين سيل خروشان و اين حركت تپنده تاريخ ، مرا هم در برگرفت و از آنجا ابتدا با شهيد هاشمي نژاد و سپس با آيت الله خامنه اي و آيت الله طبسي آشنا شدم و در جلسات سخنراني پرشور و حركت آفرين شهيد هاشمي نژاد شركت كردم . _ آيا با شهيد هاشمي نژاد در حوزه هم آشنايي داشتيد ؟ قبل از شروع نهضت در فردوس بودم و بعد از حركت امام با اين سه چهره آشنا شدم كه هر سه به عنوان مدرسين زبده حوزه علميه مشهد مطرح بودند . _ شهيد هاشمي نژاد چه مباحثي را درس مي دادند و حوزه تخصصي ايشان چه بود ؟ ايشان در دو سه زمينه بحث هايي داشتند ، يكي درس هاي مرسوم حوزه از جمله مكاسب و كفايه و رسائل كه درس هاي عالي حوزه بودند و دوم در مركزي به نام "كانون نشر حقايق"‌ در روزهاي جمعه ، نسل جوان را كه مورد تهاجم دشمن قرار گرفته و سؤالات و شبهاتي برايشان مطرح شده بود ، راهنمايي مي كردند و رو در رو به سؤالات آنها پاسخ مي دادند . سوم جلساتي براي طلاب جوان داشتند به عنوان "‌بحث و مناظره " و هدف ايشان اين بود كه طلاب جوان را براي بحث هاي اساسي و كلامي و سياسي با جريان هاي سياسي آشنا كنند و چهارم نقش ايشان به عنوان خطيب و سخنور است كه از طريق منبر به روشنگري مي پرداختند و مباحثي جدي را در سطح جامعه مطرح مي كردند . _ كلاس هاي حوزوي ايشان چه كيفيتي داشتند ؟ ابتدا بهتر است اشاره اي به وضعيت و شرايط حوزه مشهد در سال هاي 41 و 42 بكنم . در آن سال ها عده اي از روحانيون به رژيم وابستته بودند و از طريق منبر و راديو و تلويزيون و امكانات به دفاع از نظام شاهنشاهي مي پرداختند و از طريق اوقاف درآمدهاي زيادي داشتند و رژيم هم از آنها حمايت مي كرد ، اينها براي خودشان تشكيلاتي داشتند . يك عده هم آدم هاي بي تفاوت بودند كه از تز جدايي دين از سياست دفاع مي كردند . يك عدعه هم متحجريني بودند كه از سال 41 با حركت امام به مخالفت برخاستند . شاگردان شهيد هاشمي نژاد اكثر نسل جوان پرشور و پرانرژي بودند و در حوزه نقش تعيين كننده و تأثير گذار داشتند . در روزهايي كه شهيد هاشمي نژاد ، آيت الله خامنه اي و آيت الله طبسي درس را                تعطيل  مي كردند ، هر چند اساتيد ديگر مايل نبودند درس را تعطيل كنند ، اين طلاب جوان               كلاس هاي ديگر را هم تعطيل مي كردند . اين فضاي فكري و سياسي حوزه بود . كلاس هاي ايشان در حوزه پرجمعيت ترين كلاس ها بود و نسل جان روي ذائقه هاي ديني و مذهبي و به دليل عدم وابستگي هاي سياسي ، در درس هاي ايشان شركت مي كردند . _ آيا اين اقبال به كلاس هاي ايشان مشكلاتي را برايشان به وجود نمي آورد ؟ چرا ، كساني كه مخالف خط امام بودند مشكلاتي را براي ايشان به وجود مي آوردند و          تهمت هاي زيادي مثل توده اي ، كمونيست و تارك الصلوة به ايشان مي زدند كه دفاع از آنها هم آسان نبود و آثاري هم داشت و هم ساواك ، هم متحجرين و هم بي تفاوت ها از همه سو ايشان را مورد هجمه قرار مي دادند . _ يكي از مياديني كه شهيد هاشمي نژاد در آن شركت داشتند ، منبر بود كه بيشترين حوزه تأثيرش در هئيت مذهبي بود كه گاهي از متحجرين متأثر بودند ، آيا چنين دوگانگي اي در هيئت ها هم پيش مي آمد ؟ متحجرين هيچگاه به سراغ منبرهايي كه از خط امام دفاع مي كردند نمي رفتند و اساساً چنين وعاظي را دعوت نمي كردند ، چون به حركت ، مبارزه و درگيري با رژيم هيچ اعتقادي نداشتند . آنها معتقد به حفظ وضع موجود بودند و حتي آن را توجيه ديني هم مي كردند و شعار سلطان ظل الله مي دادند و بعد هم دليل مي آوردند كه تنها نظامي كه در ميان كشورهاي اسلامي شيعه است ، رژيم شاه ايران است . اين بود كه به طرف نيروهاي طرفدار امام و پيشگام و خط شكن هيچگاه روي نمي آوردند . امروز هم كه سي سال از انقلاب گذشته باز هم متحجريني هستند كه حاضر نيستند از يك طلبه جوان طرفدار خط امام و رهبري دعوت كنند . _ سؤال من شخصاً به دوگانگي آقاي محمدرضا نوغاني و شهيد هاشمي نژاد مربوط          مي شود ، در اين زمينه توضيح بفرماييد . آقاي نوغاني و دار و دسته اش يك تيپ بودند و " مجمع محدثين " را تشكيل داده بودند و از امكانات رژيم ،‌ اوقاف ، ساواك ، منبر و آستان قدس برخوردار بودند و همه چيز را در اختيار داشتند . ياران امام و پيروان انديشه امام اصلاً در اين حوزه ها راه نداشتند و دعوت نمي شدند . _ آيا تقابلي بين آنها بود ؟ بله ،‌ يك عده پاي منبر اينها مي رفتند و يك عده پاي منبر آنها و تقابل هميشه وجود داشت ، گاهي هم طلبه هاي جوان مي رفتند و منبر محمدرضا نوغاني را كه خطيب زبردستي هم بود به تعطيلي مي كشاندند ، چون او از رژيم طرفداري مي كرد و طلاب نمي توانستند تحمل كنند . _ آيا شهيد هاشمي نژاد هم در اين تحركات تأثير گذار بودند ؟ بله به عنوان نمونه هنگامي كه جلال آل احمد از دنيا رفت ، شهيد هاشمي نژاد نزد آيت الله خامنه اي و آيت الله طبسي در مسجد حاج ملا هاشم به عنوان بزرگداشت و قدرداني از نويسنده اي كه وابستگي به روحانيت داشته ، مجلس يادبودي را برگزار كردند . در آن جلسه شهيد هاشمي نژاد سخنراني و از جلال آل احمد دفاع كرد . در آن زمان كسي جرأت نمي كرد از اين كارها بكند و اين از بيداري و شهامت و هوشياري ياران امام بود . يادم هست از تهران هم افرادي آمده بودند ، مثل هزارخاني و شعرا و نويسندگان ديگر . _ در سال 42 حادثه مسجد فيل اتفاق افتاد ، آيا شما حضور داشتيد ؟ من به عنوان يك طلبه علاقه مند به جلساتي كه افرادي عليه نظام سخنراني مي كردند          مي رفتم . اين نوع جلسات هم محدود به دو سه نفر بود . آن شبي هم كه مي خواستند شهيد هاشمي نژاد را دستگير كنند ، خود من حضور داشتم و بعد از دستگيري ايشان چند تن از بازاري ها هم به شهادت رسيدند و در مجلس ختم آنها هم هر كسي جرأت نمي كرد شركت كند . من در پايين خيابان در مجلس ترحيم شهداي مسجد فيل كه از طرف خانواده هاي آنها برگزار شد شركت كردم و طلاب جواني كه مقلد و پيرو امام بودند شركت كردند . _ حادثه مسجد فيل چگونه شكل گرفت و چرا رژيم نسبت به منبرهاي شهيد هاشمي نژاد اين قدر حساسيت به خرج داد كه دستور تيراندازي داد ؟ رژيم تصور نمي كرد كه مردم حاضر به مقاومت باشند ، شهيد هاشمي نژاد عليه رژيم و درباره رفراندوم و دفاع از قانون اساسي صحبت كرد و اين كه انسان ها در تعيين حق سرنوشت خودشان آزادند و به خصوص روي آزادي زنان تكيه كرد كه مي خواهند زن را به صورت       ملعبه اي رد بياورند و خيلي منطقي و استدلالي حرف هايش را زد و بعد هم از منبر پايين آمد و نشست . مأمورين شهرباني مسجد را محاصره كرده بودند و مي خواستند ايشان را دستگير كنند . شهيد هاشمي نژاد بعد از منبر گفت كه من آماده ام ، مي خواستند ايشان را به طرف ماشيني كه جلوي مسجد ايستاده بود ببرند كه مردم ايستادگي كردند و نگذاشتند . تمام نيروهاي ارتش و شهرباني و ژاندارمري وارد ميدان شده بودند كه ايشان را ببرند و مردم را متفرق كنند ، ولي مردم نمي گذاشتند و جلوي حركت ماشين را گرفتند و گفتند ايشان گناهي نكرده ، منبر رفته و لذا در آنجا بود كه دستور تيراندازي دادند . مأموران رژيم تصور نمي كردند كه مردم ايستادگي كنند و فكر مي كردند تير هوايي كه بزنند مردم پراكنده خواهند شد ، ولي هر چه تير هوايي زدند مردم نرفتند و براي اين كه مسير ماشين را باز كنند ، مردم را به رگبار بستند كه عده اي شهيد شدند . _ شهيد هاشمي نژاد در منبر آن شب و شب هاي قبل در مورد لزوم عدم شركت زنان در انتخابات صحبت كردند ، در حالي كه بعدها و به ويژه پس از انقلاب حقوق بي شماري از جمله شركت در انتخابات را براي زنان لازم دانستند ، علت اين تغيير عقيده و روش چه بود ؟ در نظام طاغوتي زن را به عنوان ملعبه و وسيله اي براي شهوت راني مردان مطرح مي كردند و مي خواستند شأن زن را پايين بياورند و به تعبير حضرت امام مي خواستند كلاه لگني سر زنان بگذارند . رضاخان اصلاً نمي دانست كه روحانيت را با " ت " مي نويسند يا با " ط " . اين بود كه روحانيت در مقابل اين تهاجم فرهنگي كه اساس جامعه و خانواده ها را مورد حمله قرار داده بود با تمام قدرت ايستاد ، اما در نظام جمهوري اسلامي اينها از حقوق زن از جايگاهي كه زن به عنوان كانون خانواده و عنصري تأثير گذار در تاريخ دارد ، دفاع كردند . _ چه كساني با شهيد هاشمي نژاد در زمينه هاي مبارزاتي همكاري مي كردند ؟ ياران امام از 20 نفر تجاوز نمي كردند و از طيف هاي مختلف هم بودند . بنده بودم ، شهيد كامياب بود ،‌ شهيد موسوي قوچاني بود ، آقاي فرزانه بود ، آقاي صادقي كاشمري بود ، آقاي صاقدي گنابادي بود ، آقاي دژم بود ، آقاي غزالي بود ، آقاي مجد بود و آقاي ديگري كه اسمش در ذهنم نيست و آشوري بود ، آقاي هادي خامنه اي بود كه اين مجموعه روحانيت مبارز و طرفداران امام و مرتبط با سه شخصيتي بودند كه عرض كردم و مخفيانه فعاليت           مي كردند . آقاي مصباح آملي و آقاي سبحاني هم بودند . _ اين جلسات چه موقع تشكيل مي شد ؟ از نخستين كساني كه با آيت الله خامنه اي ارتباط برقرار كردند من بودم و اين ارتباط هم به خاطر هم دوره و هم درس بودن با آقاي هادي خامنه اي بود . اين ماجرا مربوط به سال 46 و 47 است . من در سال 46 قبل از تاجگذاري شاه مدت شش ماه زندان بودم و بعد از زندان با آيت الله خامنه اي آشنا شدم . الين درسي كه ايشان به عنوان درس تفسير دادند در مسجد صديقي ها در بازار سر شور بود. اين مسجد را پدر بزرگوار ايشان ساخته بودند ، از اين كلاس استقبال زيادي شد و جا كم بود و به مدرسه ميرزا جعفر منتقل شديم و اين كلاس تا سال 54 ادامه پيدا كرد . _ دستور جلسات چه بود ؟ بيشتر جلسات سياسي بودند كه جريانات و مكاتب سياسي را به طور مخفيانه تدريس         مي كردند ، شهيد هاشمي نژاد هم با اين مباحث در ارتباط بودند . آيت الله طبسي روي جنبه تبليغ و كيفيت سخنراني ها بحث مي كردند . بحث هاي سياسي مورد اشاره شهيد هاشمي نژاد تحليل مسائل سياسي روز بود . _ در سال 47 زلزله طبس و فردوس رخ داد ، نقش شهيد هاشمي نژاد در آن زلزله چه بود ؟ آيت الله خامنه اي ،‌ آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد در آنجا به عنان طرفداران خط امام تشكيلاتي را درست كردند . من در مشهد بودم و در آنجا حضور نداشتم ، ولي دوستان ديگري مثل آقاي كامياب و آقاي موسوي زنجاني و آقاي فرزانه آنجا بودند . _ در سال 54 شما و شهيد هاشمي نژاد با هم در زندان بوديد ،‌ پيرو چه اتفاقي اين دستگيري پيش آمد ؟ در سال 54 به دنبال درس تفسير مقام معظم رهبري در مدرسه ميرزا جعفر بعد از درس يكي از مأمورين آمده بود تا اعلاميه امام را از روي تابلوي اعلانات مدرسه بكند كه درگيري بين طلاب و مأمورين رخ داد و درگيري از داخل مدرسه به صحن عتيق راه پيدا كرد و زائرين به دفاع از طلاب پرداختند . طلاب و بازاري ها و زوار مأمورين را كتك زدند و آنها فرار كردند و بعد رفتند با مأمورين شهرباني و ژاندارمري و ساواك برگشتند و 20 نفر از طلاب را دستگير كردند كه در رأس آنها شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي بودند . گمانم در سالگرد شهادت آيت الله سعيدي بود و از طريق شنود تلفني اين دو تن پي بردند كه آنها سردمدار اين قضيه هستند و دستگيرشان كردند . بنده را نه در ارتباط با اين موضوع بلكه براي قضيه ديگري براي مرتبه سوم دستگير كردند و در زندان به آنها پيوستم . _ وضعيت مجاهدين خلق با ديگر گروه ها در زندان سال هاي 54 به بعد چگونه بود ؟ در زندان چند گروه بودند ، يكي گروه آقاي عسكراولادي بودند كه بقاياي فدائيان اسلام و هيئت هاي مؤتلفه بودند و آنها را از تهران به مشهد منتقل كرده بودند . يك عده هم از سران منفاقين بودند مثل مهدي ابريشمچي ، احمدي ، فيروزيان كه آنها را هم از تهران منتقل كرده بودند . يك گروه ديگري هم بودند كه مجموعه اي درست كرده و اسمشان را كمون گذاشته بودند و بقيه را مي گفتند كمون آقاي عسكراولادي ، كمون روحانيون كه روحانيون جدا و هم بند و هم پرونده آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد بودند و ده بيست نفري مي شدند . يك گروه هم چريك هاي فدائيان خلق بودند . حاكميت و سيطره بر زندان بيشتر به دست منافقين بود ،‌ هر چند آن چهره اي را كه بايد از خود نشان بدهند در زندان تا حدي ناشناخته بود و لقبي كه به نام منافقين به آنها دادند واقعاً بامسماست ،‌ چون آنها در چهره دين و مذهب و دفاع از ارزش ها ،‌ مقاصد خودشان را پيش مي بردند . من و عباس موسوي موقعي كه به زندان آمديم از آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد پرسيديم كه بهتر است كجا باشيم و آنها صلاح ديدند كه ما در درون منافقين باشيم تا وقتي دانش آموزان و دانشجويان را از بيرون مي آورند تأثير گذار باشيم ،‌ لذا ما با اينها بوديم و بعداً جدا شديم . _ چون شما در داخل كمون منافقين بوديد ،‌ طبيعتاً متوجه نقاط افتراق آنها با شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي مي شديد ؟ اين نقاط افتراق كدام بودند ؟ _ من خودم وقتي به زندان رفتم ، شناخت وسيع و كامل و همه جانبه اي از منافقين نداشتم. حتي بيرون كه بوديم مدافع آنها بوديم و دائماً اعلاميه هاي آنها را پخش مي كرديم . وارد زندان كه شديم ،‌ همه تصوراتمان ريخت ، براي اينكه اولاً متوجه شديم كه آنها كمونيسم را برتر از اسلام مي دانند . همه تعاليم آنها بر اساس خط و خطوط مبتني بر انديشه هاي ماركسيسم بود ، اگر چه رنگ و لعاب مذهبي داشت و به شعارهاي شان رنگ و لعاب اسلامي مي دادند ،‌ اما محتواي آنها افكار كمونيستي بود . براي مثال كتاب شناخت آنها بر اساس چهار اصل ديالكتيك نوشته شده بود . يك طلبه جوان كه با قرآن و معارف اسلامي ، خوب آشنا شده بود ، تعارض شناخت و ماترياليسم تاريخي را با اسلام به خوبي درك مي كرد و يا راجع به اقتصاد ، زيربناي اقتصاد آنها همان اقتصاد سوسياليستي بود و خمس و زكات و انفاق و اين مسائل را قبول نداشتند . حتي با آيت الله خامنه اي كه سنگ طرفداري از او را به سينه مي زدند ، به شدت مخالف و به تز سياست بدون روحانيت معتقد بودند . من قبلاً مي ديدم كه بالاي اعلاميه هايشان مي زدند فضل الله المجاهدين ... و امام حسين (ع) را به عنوان عنصري انقلابي معرفي مي كردند ، ولي وقتي به زندان رفتم ، ديدم كه اينها براي مقاصد ماترياليستي خود يك روكش اسلامي تهيه كرده اند . گاهي از آيات قرآن و گاهي از نهج البلاغه براي مستند كردن حرف هايشان مطلب مي آوردند . من در روزهاي اول وقتي حرف هاي دردمندانه آقاي عسگر اولادي را مي شنيدم كه مي گفت اينها اصلاً‌ وحي را هم قبول ندارند و اين براي من اصلاً‌ قابل باور نبود ، ولي وقتي وارد كمون آنها شدم و از نزديك با آنها نشستم و برخاستم ، پي به حرف آقاي عسگر اولادي بردم . شاه هم اگر مي گفت ماركسيست اسلامي ، چون او مي گفت قبول نداشتيم ، و گرنه تعبير درستي بود . اينها كساني بودند كه در واقع ماركسيست بودند . در همين مشهد فردي بود به نام منصور بازرگان كه در زندان تفسير قرآن مي گفت ، ولي بعد ماركسيست شد . قرآن را هم بر اساس همان اصول ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي تبيين مي كرد . _ شما ظاهراً يك بار هم با آقاي عسگر اولادي و شهيد هاشمي نژاد جلسه اي داشتيد . در آنجا چه صحبت هائي شد ؟ آنچه كه يادم هست ، روزي كه آيت الله طبسي مي خواستند در سال 56 از زندان آزاد شوند ، جلسه اي داشتيم و گفتيم ما كه در درون منافقين هستيم ، افكار آنها را بهتر از ديگران شناخته ايم . شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي گفتند وقتي فيروزيان كه رابط منافقين با ما بود ، مي آمد و با ما صحبت مي كرد ،‌ نمي توانست به سئوالات ما پاسخ بدهد . مثلاً‌ راجع به امام زمان (عج) كه سئوال مي كرديم ، جواب مي داد كه هنوز سازمان در اين مورد تحقيق نكرده و به نتيجه نرسيده . ما هم پي برده ايم كه اينها به روحانيت و به خط امام هيچ اعتقادي ندارند . ما به شهيد هاشمي نژاد گفتيم كه اينها عليه روحانيت و امام حرف هائي شبيه به حرف هاي كمونيست ها مي زنند و كاملاً‌ مخالف خط امام هستند . البته وقتي به آنها مي گفتيم ، به كلي انكار مي كردند . شهيد هاشمي نژاد گفتند كه من تحقيق مي كنم و پس از بررسي گفتند شما درست فهميده ايد و ما تا به حال متوجه ريا و نفاق آنها به اين شدت نشده          بوديم . _ چرا كمون روحانيت با كمون آقاي عسگر اولادي كه در يك مسير فكر مي كردند ، يكي نشدند ؟ چون روحانيون هم پرونده بودند و مي خواستند مستقل باشند و با گروه ديگري پيوند نداشته باشند . تقابل فكري در بين اين دو كمون وجود نداشت و اتفاقاً با هم خيلي صميمي بودند . به عنوان نمونه در سال 57 ، در روز عيد فطر قرار شد دسته جمعي نماز بخوانيم . گروه آقاي عسگر اولادي ، منافقين را نجس مي دانستند و آنها هم اينها را اصحاب ملاقه و مقدس و خشك مي دانستند . ما هم از منافقين جدا شده بوديم . فكر كرديم كسي را براي امامت نماز عيد فطر انتخاب كنيم كه همه گروه ها قبول داشته باشند . قرار شد آقاي ابطحي اين كار را بكند و ما براي اين كه نشان بدهيم كه همه       گروه هاي مذهبي داخل زندان در مقابل كمونيست ها و چريك هاي فدائي و رژيم يكپارچه هستند ، دسته جمعي نماز عيد فطر را اقامه كرديم كه رژيم خيلي ترسيد و دور زندان را محاصره كرد . ما هم نمازمان را خوانديم و به سلول هايمان برگشتيم . _  از اولين همكاري هاي شما با شهيد هاشمي نژاد در بعد از انقلاب ، همكاري در تأسيس حزب جمهوري اسلامي است . در اين مورد نكاتي را بيان كنيد . شهيد هاشمي نژاد يك انسان پر انرژي ، پر درد ، پر دغدغه و سياستمدار آگاهي بود كه خطوط دشمن را خيلي خوب مي شناخت و لذا خيلي حساس بود . از جمله در روزهاي اولي كه طاهر احمدزاده استاندار خراسان بود ، گفته بود كه امام را سانسور كرده اند و نمي گذارند مسائل به گوش ايشان برسد ، ؛ لذا شهيد هاشمي نژاد در يك راهپيمايي ميليوني كه در مشهد تشكيل شد ، شديداً به استاندار حمله و اعلام كرد كه در خانه امام به روي همه باز است و همه مي توانند از      كانال هاي مختلف با امام تماس داشته باشند و اين نوع حرف ها توطئه دشمن است . همين سخنراني شديداللحن و موضع گيري صريح سياسي باعث سقوط طاهر احمدزاده شد . شهيد هاشمي نژاد نسبت به مسائل سياسي فوق العاده حساس بود . بعد از پيروزي انقلاب ، روحانيون انقلابي مشهد از طريق آيت الله خامنه اي كه با روحانيون مبارز تهران از جمله شهيد مطهري و شهيد بهشتي در ارتباط بودند ، در آن زمان تشخيص دادند كه بدون برنامه ريزي و سازماندهي نمي توان اهداف امام را محقق كرد ؛ لذا تصميم گرفته شد دفتر حزب جمهوري اسلامي در مشهد نيز دائر گردد . اولين دبير كل حزب جمهوري اسلامي در مشهد شهيد هاشمي نژاد بود كه نقش تعيين كننده و تأثير گذاري داشت . جلسات كلان مي گذاشت ، مسائل آموزشي ، مسائل عقيدتي ، مسائل سياسي در كانون هاي حزب مطرح مي شدند و ايشان نقش بي بديل و بي نظيري داشت . ايشان سعي مي كرد از حزب به عنوان كانوني براي مبارزه با جريانات انحرافي ، ملي گراها ،  انجمن حجتيه و گروه هايي از معارض با خط امام بودند ، استفاده كند و به حق چراغ روشني بود كه بر تارك انقلاب مي درخشيد و به جوانان آگاهي و تحرك مي داد . ايشان در جبهه هاي جنگ هم با سخنراني هاي پرشور خود تأثير گذار بود . _ اغلب كساني كه در مبارزات شركت داشتند ، پس از پيروزي انقلاب عهده دار مناصب اجرايي شدند ، ولي شهيد هاشمي نژاد جز دبيري حزب جمهوري اسلامي نقش ديگري را نپذيرفتند ، آيا علت اين امر را مي دانيد ؟ علتش اين بود كه مي گفت نقش روحانيت آموزش و تريبت مردم و ارتقاي سطح آگاهي آنهاست . مردم آن روز از ولايت فقيه و جمهوري اسلامي تصوري نداشتند و اين ياران امام بودند كه ابعاد آن را بازگو و تبيين مي كردند . ايشان سعي مي كردند با آگاهي دادن به مردم ، آنها را در صحنه نگه دارند و دليل نپذيرفتن منصب اجرايي اين بود كه چنين كاري را وظيفه و رسالت خود مي دانستند و پيوسته دنبال كادر سازي و تربيت عناصر انقلابي بودند . ايشان روي تربيت و آموزش انسان ها بيشتر تكيه داشتند . _ آيا در جريان سفرهاي خارجي شهيد هاشمي نژاد هستيد ؟ قطعاً ايشان به عنوان دبير حزب سفر مي كردند ، چون سمت اجرايي كه نداشتند . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي فقط يك سفر به ليبي داشتند براي شركت در سالروز پيروزي سرهنگ قذافي در ليبي كه خود را به صورت چهره اي انقلابي مطرح كرده بود ، رفتند و در آن مراسم شركت كردند . ايشان اين سفر را از طرف حزب جمهوري رفت . از جزئيات سفر و برخوردشان با سرهنگ قذافي و همين طور از سفر ژاپن خبر ندارم ، چون به شدت درگير مسائل حزب بودم . _ سمت شما در حزب چه بود ؟ من عضو شوراي مركزي حزب و هم زمان در آستان قدس مسئول تبيلغات بودم و نيز در كميته مركزي ، مركز اسناد انقلاب اسلامي و مشاور فرماندهي كل كميته بودم و با دادگاه انقلاب اسلامي هم همكاري مي كردم ، چون پرونده هاي ساواكي ها و حزب رستاخيز و ركن 2 ارتش همه آنها جمع شده بود و مسئوليتش به عهده من بود . _ از شهادت ايشان چگونه باخبر شديد ؟ ما خيلي با ايشان گرم و صميمي بوديم و اين دوستي به قبل از انقلاب برمي گشت . ايشان در سال 59 همراه با آيت الله خامنه اي به مكه رفته بود و در سال 60 هم من همراه با آيت الله طبسي رفتم . شبي كه در آستان قدس با ايشان ملاقات كردم ، گفتند انشاءالله كه اين سفر شما موفق باشد و اگر انشاءالله ما زنده مانديم و شهيد نشديم ، همديگر را خواهيم   ديد . پيوسته آماده شهادت بودند . در سخنراني هاي پرشور و حرارت و انقلابي خود پيوسته از شهادت سخن مي گفت . بعد من گفتم : " آقاي هاشمي نژاد ! احساس من اين است كه شما بعد از پيروزي انقلاب خيلي پخته تر شده ايد . آن روزها وقتي مي گفتيم بياييد سخنراني ؛ مي گفتيد : جمعيتش چطور است ؟ ولي حالا وقتي مي گوييم بياييد ، مي گوييد ده نفر هم باشند مي آيم و صحبت           مي كنم ." مي گفت : " اين خاصيت انقلاب است كه انسان را مخلص مي كند ."  هفتم مهر بود كه ما در مكه بوديم و خبر شهادت ايشان را شنيديم و در بعثه مراسمي را برگزار كرديم كه همه روحانيون و مردم شركت كردند . شهادت ايشان ضايعه اي براي اسلام و مسلمين بود . ايشان يك عنصر فعال و جان بر كف ، داراي دغدغه ، داراي احساسات و دشمن شناس و ديده باني دقيق براي انقلاب بود و دشمن از هر طرف كه حمله مي كرد ايشان مي شناخت و با او مقابله مي كرد . [/show_more]
محمود لولاچيان
عنوان :

آگاه به مسائل روز بودند ....

تاریخ :

نگاه ژرف انديشانه و همراه با آينده نگري شهيد هاشمي نژاد پيوسته موجب مي گرديد كه در پي ايجاد كانون هاي ديني پرسش و پاسخ باشند و در جهت تقويت آنها از هيچ تلاشي فرو گذار نكنند . اين گفتگو شمه اي از اين تلاش هاست .

_ شروع آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد از چه زماني بود ؟‌

[show_more more=مشاهده_بیشتر less=مشاهده_کمتر]نده با ايشان در سال 1338 آشنايي پيدا كردم و سبب آشنايي بنده با آن شهيد بزرگوار هم آقاي ابطحي بودند كه روزي در مدرسه علمي برهان در حضرت عبدالعظيم بودم و مدتي در آنجا ماندم و اين زمان مصادف با عيد نوروز بود و وضع حجاب در تهران بسيار ناجور بود . رفته بودم به آن مدرسه كه با آقاي ابطحي برخورد كردم ، قبلاً هم با ايشان آشنا نبودم و به اين واسطه با شهيد هاشمي نژاد برخورد كردم . سيما و طرز برخورد ايشان مرا جذب كرد و باب آشنايي را از آنجا با ايشان پيدا كردم و بعد ايشان در قم بودند و كار ما به قم كشي د و در قم هم كه منزلي در اختيار بنده بود ، در اختيار ايشان قرار دادم و از آقاي ابطحي هم درخواست كرديم كه شما هم مي توانيد از اين منزل استفاده بكنيد . آن خانه پشت منزل امام خميني بود و اين دو دوست صميمي باهم بودند و هنوز ازدواج نكرده بودند . دوستي ما با شهيد هاشمي نژاد مدت ها به درازا كشيد و جاهاي مختلف با هم بوديم كه اين نوع روابط و محبت هاي ايشان به ما و اين كه به منزل ما وارد مي شدند ، سال ها ادامه داشت . شماره تلفن هاي ما هم در اختيار ايشان بود و كساني هم كه با ايشان كار داشتند براي هماهنگي به ما مراجعه مي كردند و آن كتاب شريف " مناظره دكتر و پير " را كه ايشان منتشر كردند ، اولين جايي كه توزيع شد محل كار ما بود . اين آشنايي ما با ايشان در قم و مشهد و تهران ادامه داشت كه از علم ايشان و تقواي ايشان بهره هاي زيادي مي برديم . البته با توجه به گذشت زمان طولاني از دوستي مان ، يادآوري محفوظات و خاطراتم مقداري برايم مشكل است . _ با توجه به رفت و آمد گسترده شما با شهيد ، لطفاً از حالات روحي ايشان بفرماييد . شهيد هاشمي نژاد واقعاً ويژگي هاي خاصي داشتند كه بنده نمي توانستم آنچه را كه در آن موقع از ايشان درك مي كردم ، به زبان بياورم و بيان كنم . ايشان يك خلوت هايي داشتند . آنچه كه الان در ذهنم خيلي خوب از ايشان نقش بسته آن حالات توسل ايشان است كه مدت مديدي را مي ايستادند و با يك حال عجيبي به خدمت حضرت ولي عصر (عج) عرض سلام مي كردند كه گويا حضرت را مي ديدند . من شايد چيزهاي ديگر را در ذهنم نداشته باشم ، ولي اين حالات در ذهن و روح من اثر گذاشته بود كه با يك حال عجيبي كه يك فرد ذليلي در مقابل يك فرد عزيزي مي ايستد كه چشمش چه طور به پاي آن شخص بزرگ دوخته مي شود ، گويا حضرت را دارند ملاقات مي كنند كه الان هم كه دارم صحبت مي كرنم و به ياد مي آورم متأثر مي شوم . ايشان البته يك استادي هم داشتند كه خيلي اهل مراقبه بود و نقل مي كنند كه به ملاقات امام زمان نائل گشته بود و ايشان از شاگردان خاص او بودند . نمازهاي ايشان خيلي با توجه بود و نماز عادي نبود . ايشان از يك تقوا و معنويت خاصي برخوردار بودند كه بنده در افراد كمتر مي ديدم و شايد همين هم باعث مي شد كه ما ارادت مان به ايشان از آن موقع شروع شد و تا آخرين لحظات كه بيش از بيست سال به درازا كشيد ، محفوظ بود . _ از ارتباط شهيد هاشمي نژاد با جوانان نكاتي را بفرماييد . تأليفات و جذابيت و بيان آتشين ايشان به خصوص در جوانان آن قدر مؤثر بود كه ما در آن زمان جلسه اي به نام " مجمع هفتگي جوانان "‌ را در تهران ترتيب داديم . بر خلاف خيلي از جلسات قرآني كه افراد مسن و سالخورده بودند ، اين جلسه ما براي جوانان بود و از محضر شهيد هاشمي نژاد دعوت كرديم كه در اين جلسات مستفيض بفرمايند . اين جلسه هفتگي بود و در ماه مبارك رمضان تمام شب ها اين مجلس داير بود و عده زيادي از جوانان كه حتي از نظر ظاهري وضع خاصي هم داشتند ، فريفته صحبت هاي ايشان مي شدند و استفاده هايي هم مي بردند . آن زمان مصادق شد با قيام حضرت امام در سال 42 و با آن شدت برخورد انقلابي شهيد هاشمي نژاد و افشاگري هايي كه مي كردند و دستگيري ايشان ، طبعاً جلسات ما به تعطيلي كشيده شد . _ در اين جلسات جوانان ، پيرامون چه مسائلي بحث مي شد ؟ در اين جلسات پيرامون مسائل اعتقادي ، مسائل سياسي و مقداري هم درباره مسائل جوانان بحث مي شد . ما از قبل جلساتي در شب هاي دوشنبه با محوريت قرآن و احكام داشتيم كه از زمان ايشان سبك جلسه تغيير كد و به سوي مسائل جوانان رفت . اول بيشتر افراد مسن بودند و در آن مطرح شد كه جوانان ما در اين جلسات نمي آيند ، آن جلسه تعطيل شد و نامش نيز به " مجمع هفتگي جوانان " تغيير كرد ، در اين مجمع مدتي شهيد مطهري آمدند ، بعد هم آقاي هاشمي نژاد و آقاي ضياءآبادي آمدند و مباحث عقيدتي و سياسي مطرح شد . _ يعني آقاي هاشمي نژاد به خاطر اين جلسات به تهران مي آمدند ؟ وقتي از ايشان دعوت مي شد به شهرهاي مختلف مي رفتند ، در تهران در منزل ما مستقر مي شدند و از اينجا به نقاط مختلف مي رفتند و در اين فواصل ما از ايشان استفاده                مي كرديم . _ شما فرموديد در جلسه اي كه جوانان نمي آمدند ،‌ايشان توانستند تحول ايجاد كنند و جوانن را جذب كنند ، اين حاصل چه ويژگي هايي بود ؟ ايشان بر اساس تحقيقات بحث روز مي كردند و درباره تفسير قرآن و دنياي اسلام و مسئله فلسطين خيلي عميق وارد مي شدند و به نوعي به مباحث مي پرداختند كه در جاهاي ديگر چنين مباحثي عنوان نمي شد و واقعاً منحصر به فرد بود . اگر چه افرادي همچون شهيد مطهري و دكتر شريعتي نيز در آن مقطع توانسته بودند جوانان را جذب كنند ، اما ايشان روش هاي خاص خودشان را در بيان مسائل علمي روز و جوانان داشتند . در عين اين كه اصالت بحث ايشان در اسلام بود ، اما ايشان يك روشنفكر اصيل متدين بودند كه بر اساس روايات و نظر امام حركت مي كردند ، لذا جوانان هم جذب مي شدند . _ قدرت علمي مطالب شهيد هاشمي نژاد در آن جلسات چگونه بود ؟ مسئله علميت ايشان ، بيان و گفتار ايشان و تحقيقات ايشان يك چيزي نيست كه بنده بتوانم بيان كنم و آن را واگذار به اهل علم مي كنيم ،‌ ولي همين قدر مي دانم كه در آن موقع شهيد مطهري و شهيد دكتر بهشتي و ساير آقاياني هم كه از نظر روشنفكري در سطح بالايي بودند و دانشگاهيان به آنها ارادت داشتند ، آن بزرگان براي شهيد هاشمي نژاد احترام و ارج و منقبت خاصي قايل بودند و لذا همين مطلب مي تواند براي علميت ايشان كافي باشد كه علما و دانشمندان محققي مثل شهيد مطهري به شهيد هاشمي نژاد احترام خاصي از نظر علمي مي گذاشتند . _ شما از شهادت ايشان چگونه باخبر شديد ؟ من در سال 1360 مسئول سازمان حج و زيارت بودم . در روزهاي آخري كه بعد از حاجي ها مي خواستم پرواز كنم در فرودگاه مهرآباد كه عازم مكه بودم در همان جا خبر شهادت ايشان را شنيدم و برنامه ام را لغو كردم و خودم را به مشهد رساندم و در تدفين و تشييع ايشان شركت كردم . با وضع فجيعي كه منافقين كوردل به وجود آورده بودند ، بدن ايشان را با نارنجك متلاشي و يكي از دست هاي ايشان را هم قطع كرده بودند . با شهادت شخصيتي چون شهيد هاشمي نژاد كه مورد احترام عام و خاص بودند و به هيچوجه كوچك ترين نظري به ماديات مردم نداشتند ، مي توان به رذالت و پليدي گروهي كه خود را مجاهدين خلق مي ناميدند ، پي برد . بنده نيز بسيار متأثر با چشم گريان در تمامي مراسم شركت داشتم و بعد آمدم تهران و به حج رفتم . واقعاً فكر ايشان ، موقعيت ايشان و كلمات خيلي مؤثر ايشان را هيچ وقت از ياد نمي برم . [/show_more]
دکتر عباسی
عنوان :

جسارت ،شجاعت سید:سیادت، اصالت عبدالکریم:عبد ، عبودیت

تاریخ :

ما الان داستان نویس متدین زیاد داریم ولی عالم داستان نویس کم داریم و مرحوم هاشمی نژاد از آن گروه اندک است که در آن دوره کبریت احمر بودند هنوز هم هستند.
سرهنگ پاسدار ریاحی:
سال 51-52 نواری که از ایشان استخراج شدبعنوان آثار منتشر نشده استاد(شهید هاشمی نژاد)، آنجا وقتی در مورد دانش هسته ای سخنرانی می کند می رسد به اینجا و می فرماید امروز که ضراد خانه های بلوک شرق و غرب پر شده از سلاحهای اتمی و هسته ای نمی خواهند بقیه ملتها به اینجا برسند

مهندس ترقی
عنوان :

تاثیر امام خمینی (س) بر شهید هاشمی نژاد

تاریخ :

ایشان در زندان نماز شبش ترک نمی شد، در بازجویی ها پاسخ های دندان شکن می داد، روحیه ای بسیار خستگی ناپذیر و جسور و با نشاط داشت. به طوریکه در زندان به ورزش می پرداخت و در مسابقات ورزشی شرکت می کرد. شهید هاشمی نژاد در زندان به فراگیری زبان انگلیسی پرداخته و گاهی با مرحوم عسکراولادی انگلیسی صحبت می کردند.

روایت نوراللهیان از تاثیر امام خمینی (س) بر شهید هاشمی نژاد: او همه چیز خود را از امام گرفت
تقریباً شهید هاشمی‌نژاد(ره) همه چیز خود را از امام گرفت و در درس‌های ایشان، سیره و منش تهذیب نفس و عرفان‌های بلند امام را فرا گرفت. البته از باب شاگردی این حرف‌ها را نمی‌زنم، از باب این است که ما ایشان را واقعاً این‌گونه یافتیم. خیلی مراقب خدا و نفس خود و خیلی خود ساخته بودند. در بین اقران و هم سن و سال‌های خود در این جهات که عالم دین باید واجدش باشد، امتیاز داشتند.

رحیم حکیمی (از معتمدین بازار)
وجود مردمی جامعی داشت و دسترسی به ایشان راحت بود.هاشمی نژاد را اگر می خواستی(کاری با او داشتی) هیچ مساله ای نبود توی مردم بود

مرتضی فاطمی (قاری بزرگ قرآن): هاشمی نژاد فردی افتاده و بی تکبر

روحبخش(محافظ شهید):
دفتر (شهید هاشمی نژاد ) هیچ گاه منشی نداشت وکسی برای ورود اجازه نمی خواست در (دفتر) همیشه باز بود